مرسی عزیزم
شرمنده می کنی مارو
فقط یه سوال این قطعه "معرکه" از کدوم کتابش هست؟ همین جوانمرد؟
مرسی عزیزم
شرمنده می کنی مارو
فقط یه سوال این قطعه "معرکه" از کدوم کتابش هست؟ همین جوانمرد؟
زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار روبه راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل اینکه چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا مستجاب کرد
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی ای که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست...
خواهش می کنم خانمی
مال کتاب روی تخته سیاه جهان با گچ نور نویس
حتما کتاب جوانمرد نام دیگر تو رو کامل می زارم اما به وقتش
این کتاب متشکل از 40 روایت است
و این 40 روایت اما 40 واگویه است از آنچه درباره ی شیخ آمده در نور العلوم و در تذکره الولیا
40 روایت از جوانمردی که
جوانمرد نام دیگر اوست
نام دیگر شیخ ابو الحسن خرقانی
این کتاب با بیتی از نظامی اینگونه آغاز شده است
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش / چون مه و خورشید جوانمرد باش
عالم هر بامداد که بیدار می شود در جستجوی علم است
می رود تا علمش را افزون کند
زاهد هر بامداد که بلند می شود در جستجوی زهد است
می رود تا زهدش را زیاد کند
اما جوانمرد هر بامداد که بر می خیزد در جستجوی عشق است
می رود تا دلی را شاد کند
اگر گرسنه ای تنها بر سفره جوانمرد بنشین
او نام تو را نخواهد پرسید
اگر غریبی و گمشده تنها بر سفره جوانمرد بنشین
او از ایمان تو نخواهد پرسید
جوانمرد است که می گوید از نام و ایمان کسان نپرسید و
بی پرسشی نان دهید
اوست که می گوید کسی که بر خوان خدا به جان می ارزد
البته بر سفره جوانمرد به نان می ارزد
اگر خاری به پای کسی برود - کسی که آن سوی دنیا رندگی می کند- آن خار به پای جوانمرد فرو رفته است
جوانمرد است که درد می کشد
اگر سنگی سری را بشکند
اگر خونی در جایی جاری شود
این جوانمرد است که زخمی می شود
این خون جوانمرد است که جاری می شود
اگر اندوهی در دلی بنشیند
اگر دلی بگیرد و بشکند
آن اندوه از آن جوانمرد می شود
و آن دل جوانمرد است که می گیرد و می شکند
جوانمرد گفت: خدایا چرا این همه با خبرم می کنی از هر خار جهان و از هر خون جهان و از هر اندوهش ؟
چرا جهان به این بزرگ را در تن کوچک من جا داده ای ؟
خدا گفت: جهان را در تو جا داده ام زیرا
جوانمرد نخواهی شد مگر آنکه جهانمرد باشی
گفتند آن مرد ماهیگیر است از دریا ماهی می گیرد
گفتند آن مرد کشاورز است در زمین دانه می کارد
جوانمرد گفت: چه نیکو که آن مرد ماهیگیر است و از دریا ماهی می گیرد
و چه نیکو که آن مرد کشاورز است و در زمین دانه می کارد
اما نیکوتر مردی است که از خشکی ماهی می گیرد و دانه اش را در دریا می کارد
و نیکو تر از این دو کسی است که می تواند از آب آتش بگیرد و از زمین آسمان برداشت کند
ممکن را به ممکن رساندن کار مردان است
اما کار جوانمردان آن است که ناممکن را ممکن سازند
هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است
دستی باید تا معجزه ها را فرود آرد
و آن دست جوانمرد است
روزی مردی پرسید: نشان جوانمردی چیست جوانمردا ؟
بگو تا ما هم مردییمان را جوانمردی کنیم !
جوانمرد گفت: کمترین نشان آن است که
اگر خدا هزار کرامت با برادر تو کند و یکی با تو
تو آن یکی خودت را هم برداری و روی هزار تای برادرت بگذاری
مرد گفت : وای بر ما که از مردی تا جوانمرد هزار گام است
و ما هنوز در گام نخستیم!
ممنون عزیزم منتظر روایتهای بعدی هستیم
البته اگر برات سخت نیست
راستی یه موضوعی در رابطه با کتاب من هشتمین آن هفت نفرم خانم نظرآهاری ذهنم رو به خودش مشغول کرده
دوست دارم بدونم سایر خواننده های مطالب ایشون هم این عقیده رو دارن یا نه ؟ که سطح این کتاب پایینتر از بقیه آثارشون هست و خیلی جذابیت نداره مخصوصا نسبت به لیلی و نهنگ
و اون بکرگویی و دید تازه رو به جز تو چندتا از قسمتهاش دیگه نمیبینیم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)