هايکو شعر نيست زيبايي نيست بل که خودزنده گي ست . تجربه شهودي هستي است که اين مادرهمه ي هنرهاي اصيل است. هايکوي عميق هميشه ساخته ذن ست. اما ذن يعني مشاهده وتفکر يعني ديدن چيزهاچنان که هستند ودر تجربه هاي عميق شهودي تجلي ميکنند نه لزوما آن ذن کهيکي از فرقه هاي بودايي مهايانه است.ياداوري اين نکته ضروري ست که هايکوشعر کوتاه نيست . خيلي ازتک بيت ها يا مصرع هاي فارسي هست که کوتاه تر ازهايکوي هفده هجايي ژاپني است. بااين همه نميتوان آن را هايکو ناميد.
(برگرفته از لاک پوک زنجره ترجمه ع.پاشايي )
اما ذن جان هایکوسرا به شکل حالاتی تجلی میکند که می توان آن ها را زیر چندعنوان خلاصه کرد.
1- بي خويشيکهبه صورت هاي گوناگوني چون ناخودپرستي جلوه ميکند ودر بيخودانه گي به کمالميرسد. شاعر دراين حالت درچيزها مينگرد به دور از فايده مندي يا زيان باريشان.
باراني مه آلود
امروز روز شادي ست
هرچند قله فوجي به ديده نمي ايد
(باشو )
دراينحالت ميتوان به همه چيز وهرچيز نگاه کرد وبا چشم آن چيز ديد وبا گوش آنشنيد وبا بال هاي آن پرواز کرد.اين بي خويشي علت بي واسطه و کافي پر خويشيست که سرشار بودن از خويش است ورخنه گي ونفوذ درهمه چيز.
جوانگ زه مي گويد:
" "تنها" آن که رسيده است"مي داند ومي فهمدکه همه چيز يکي است.
او خود را از چيزها جدا نمي شمرد بل که خود را در کنش ذاتي با آن ها يکي ميداند."
گاهي يگانه شدن با انسان ها راهي آسان تر است:
در عمق پاييز
همسايه ام
چه گونه مي گذراند نميدانم!
2-تنهايي
جلوهي ديگري از ذن درهايکو ست. در ذن خاموشي وگفتن هر دو يک چيز است. در سراسرزبان و گفتگوهاي حقيقي ذن هر واژه ي معيني به ضد منطقي خود نيز دلالتدارد. ازين رو هنگامي که از بي خويشي سخن مي گوييم اين واژه به پر خويشي يعنيسرشار بودن از خود نيز دلالت دارد. بدين سان تنهايي نيز حالتي از راهيافتن يا نفوذ در يکديگر ست. هرچيز درهمه چيز نفوذ ميکند. هايکو نوعي فقر وتنهايي را حتي در فرم ومحتواي خود نيزدارد. تنهاييوفقر هم معنايي اند. فقر تهيت ست. تنهايي هايکو تنهايي شاعر است نه خلوت زاهد يا عزلت جاهاي دور افتادهو مردم از ياد رفته هرچندکه شاعران از آن سخن بگويند.
کنار خانه يي ويران
آمرود بني شکوفه آورده
اين جا نبردگاهي بوده ست
(شيکي )
يکي شام گاه پاييزي
مي آيد وميپرسد:
"چراغ را روشن کنم؟
(ئتسوجين )
از ين راه
عابري نمي گذرد
اين شامگاه پاييزي
(باشو)
3- رضا
اين جا رضا يا تسليم و رضا قبول شاکرانه ي تمام چيزهايي ست کهدر ما يا بيرون از ماست پذيرش تمام کم وکاستي هاي خود وديگران است.
سال به آخرميرسد
من اما هنوز برتن دارم
کاسا وصندلهاي حصيري ام را.
(باشو)
4- بي کلامي يا بي سخني
اساسا حالتي ست که در آن کلمات را نه از
آن رو به کار مي برند که چيزي بيان شود بل که مقصود از ان زدودن چيزياست که به نظرمي رسد ميان ماوچيزها واقعي که در واقع از ما جدانيستند حايل است يا حجاب ميان ما وآن هاست يعني ميان ما و آن هاييکه ما آن ها را با خود آگاهي مان درک ميکنيم.
هيچ يک سخني نگفتند
نه ميهمان ونه ميزبان
ونه داوودي هاي سپيد
(ريوتا)
هايکو تا آن جا که مقدور است کلمات را ازميان خود شي وخواننده برميدارد.
5- عقل گريزي
انديشه وتعقل به شهود عمق مي بخشد اما نميتواند جايگزين آن شودازين جاست بيان ناپذيري حيات يا شعر وازين جاست عقل گريزي عرفانو ذن وهايکو. نيازي نيست که اين هايکو اين گونه باشد
ماه درخشان پاييزي
سايه هاي درخت وعلف
وسايه هاي آدميان!
(باي شيتسو)
پيدا ست که مهتاب با سايه هايي که بايکديگر تقابلي ندارند هيچ گونه بسته گي شاعرانه ندارد.
6- تناقض
ذن گاهي آشکار وگاهي در پرده تناقض را پارادوکس وار به کار ميبرد:
ببر را ماند با شاخ هاي بسيار اما
گاو را ماند بي دم است اما.
سرشت هرچيزي همين گونه است..
پارادوکس يا تناقض نمايي حيات
هايکواست زيرا در هرشعري چيزي جزئي ديده ميشود ودر همان حال بي آنکه فرديتوجداگونه گي آن تفاوت متمايز آن از چيزهاي ديگر ناديده گرفته شود به صورتهمه چيز وبه صورت يک همه چيز ديده ميشود.هايکو رابايدچنين خواند :
تمام آن چيز به وضوح پيش چشم است. در حالي که فصل يعني يکي از چهار
جلوهي جهان - کل جان را پر ميکند. از اين رو چنين است که هرچيز يا هرشيوهرموجودي في نفسه تمام هرچه هست ودرهمان حال خود است ونه چيز ديگر.
7- طنز
طنز عنصر تفکيک ناپذير هايکو ست. سبکي ، سر راستي ، فقدان احساساتي گري وپارادوکس بنيادي که جايي در هرهايکويي پنهان است
از دل آنها برمي آيد.
دسته يي
برماه
چه بادزن باشکوهي!
(سوکان)
اگر طنز را تاکيد کنيد سن ريو نوشته ايد
فروشنده ي باد زن
بادزني را درمي آورد
نشان ميدهدچه گونه بايدخود راباد زد
طنز هايکو وذن بسيار اساسي تر ونا آشکارتر ازين نمونه ست عميق تر از چيزيست که ناهشيار جان ما ناميده شده در فراسوي ان است يعني در قلمروي که چيزيآن جا هست ودر عين حال ان جا نيست وباز درهمان آن آنجا هست.
بجنب اي گور !
باد خزان
صداي گريه ي من است
(باشو)
اينهايکو در مرگ ئيشو شاعر معاصر باشوسروده شده . شايد درباره اينهايکو به اين شکل فکرکنيم :ايمان ما کوه را ازجا ميکند .عشق ما خورشيدوستارگان را از جا حرکت ميدهد. طبيعت با اندوه شديد ما مهرباناستو گور در تندباد خزان که با آه کشيدن ما يگانه است مي لرزد.شاید باد بوزدوشایدسخت بگریداما گورتکان نخواهدخورد. ایمان ما لانه ی کبوتر رانخواهدجنباند تاچه رسد به کوه را. خورشید برعادل وظالم خواهد درخشید.
همه گونه ي طنزي را در تجربه هاي ذن وهايکو ميتوان ديد
در روشناي روز
پشت گردن شب تاب
سرخ است
(باشو)
گدا
براي جامه ي تابستاني اش
آسمان وزمين را دارد
(کي کاکو)
حتي پيش عاليجناب
هم از سربرنميدارد مترسک
کلاه بافته اش را
(دان سويي)
دختر جوان
در نيلوفر شامگاهي
فين کرد
8- آزادي
آزادي ذن چه گونه آزادي است؟ آن آزادي که روزي بوسون تنها در تاريکينشسته بود وچهره ي پدر وصداي مادرش را به ياد مي آورد:
شب پاييزي
فقط به والدينم
مي انديشم.
اين آزادي رها شدن از چيزهايي ست که دوست داريم ودوست نداريم نه انکه به آنها بي اعتنا باشيم يا احساسي به آنها نداشته باشيم.آزادي پذيرفتن چيزهاست همان گونه که هستند
ازادي از انديشه و آزادي از حقيقت جستجوي خوش بختي وزيبايي و معنا.
چنان که بوسون ميگويد
يک شب خزاني
شادي نيزهست
درتنهايي
۹- اخلاقي نبودن
شايد تنها همين يک هايکوي تاي گي کافي باشد
نه يکي سنگ
که به سوي سگ اندازم
ماه زمستاني