هرگز به خود نیامدم
مگر در برابر آن که از من پرسیده باشد:
کیستی؟
خداوند اندیشید
و فرشتگان،
نخستین اندیشه ی او بودند.
خداوند سخن گفت
و انسان،
نخستین کلمه ی او بود!
هرگز به خود نیامدم
مگر در برابر آن که از من پرسیده باشد:
کیستی؟
خداوند اندیشید
و فرشتگان،
نخستین اندیشه ی او بودند.
خداوند سخن گفت
و انسان،
نخستین کلمه ی او بود!
* ( شاعر راستین کسی است که وقتی آخرین شعرش
را خواندی، تو را وا می دارد که احساس کنی هنوز
بهترین شعرش را نگفته است.)
ماهيت هر انسان ، آن نيست که برايت آشکار مي کند ،
بلکه آن چيزي است که نمي تواند آشکار نمايد
علت جهانی شدن جبران چیست؟
من، علت جهانی شدن او را به چند دلیل مشخص میدانم: 1ـ گفتن از عشق و مذهب كه تقریبا همه افراد، در هر قوم و ملیتی، این رو واژه را با تمام وجود شناخته و به آنها اعتقاد دارند، 2ـ بی طرفی نسبت به همه ملل و احترام به همه مذاهب، 3ـ به كار بردن اصطلاحات و واژگان لطیف و مخملگونه، 4ـ احترام سنت ازدواج و پایبندی به اصل زندگی 5ـ نشان دادن حقیقت و رسوایی نااهلان البته یكی دیگر از عواملی كه باعث شهرت جهانی او شده، نقاشیهای بی نظیر اوست كه به جرات میتوان گفت از نظر تكنیك، مفهوم و تركیب رنگ (در نقاشیهای رنگی) بی مانند است. نقاشی در كنار شعر و آثار ادبی او، از او چهرهای ماندگار و جهانی ساخته است.
در اشعار جبران، بیشتر سنتعربی دیده میشود یا سنت غربی؟
همان طور كه گفته شد، در كلیة آثار او بیشتر فرهنگ و سنت عربی دیده میشود ولی خاصه در اشعارش، سنتی می بینیم كه به نظر من نه غربی است و نه عربی. سنتی است جهانی. در واقع وقتی اشعار وی خوانده میشود، چنین حسی در خواننده القا می گردد، كه او در ورای این جهان ایستاده و با نگاهی عمیق و ریزبین، به سرودن شعر پرداخته بی آنكه از سنتی خاص پیروی كند.
تاثیر زن در شكلگیری آثار او چگونه است؟
در یك جمله می توانم بگویم كه در كلیه آثارش و یا لااقل نود و نه درصد آثارش، "زن" نقشی اساسی یا حتی حضوری دارد، كه فكر میكنم همان عشقی كه او از آن صحبت میكند. چه به صورت دنیوی و چه اخروی (هر جور كه بیان كنیم) زن یا دختری در آن حضور داشته یا نقشی كلیدی به عهده دارد.
طبیعت در آثار او چه نقشی دارد؟
تقریباً میتوان گفت كه در كلیه آثار جبران، تشریح و توصیف، آن هم طبیعت سرزمینمادریاش بشری و همچنین لبنان دیده میشود. هر جا سخن از عاطفه و عشق و زندگی است، درختان سر به فلك كشیده و طبیعت سرسبز و دیدنی بشری نیزحاضر است. در برخی از اشعار وی، به خصوص «ترانه» یا «سرود»هایش نیز به خوبی میتوان دلبستگی او به طبیعت، و طراوت و شادابی آنرا لمس كرد. او، گاهی طبیعت را چنان تعریف میكند كه خواننده خود را شاهد و ناظر آن طبیعت منظور میداند. گاهی اوقات احساس میكنم، نه من و نه هیچكس دیگر، قادر به ترجمه خصوصیات طبیعی كه او توصیف میكند، نیست.
هنگامي كه شادي من متولد شد او را در بغل گرفتم و روي بام خانه ام بردم و فرياد زدم كه: اي همسايگان و اي آشنايان من! بيائيد و بنگريد زيرا امروز شادي من متولد شده است! بيائيد و شادي مرا ببينيد كه چگونه در برابر خورشيد مي خندد؟ اما بر تعجبم افزوده شد زيرا هيچ كسي از همسايگانم براي ديدن شادي من حاضر نشد!
هفت ماه روي بام خانه ام ماندم و از بام تا شام حضور شادي خود را به اطلاع همگان مي رساندم اما كسي به صدايم گوش فرا نداد. لذا من و شادي ام تنها مانديم و كسي به ما توجه نكرد.
هنوز يك سال نگذشت كه ناگهان شادي من از زندگي خود بيزار گشت و رنگ پريده و بيمار شد و جز قلب من، هيچ قلبي به عشق او نطپيد و هيچ لبي جز لبهاي من، لب او را نبوسيد.
آنگاه شادي من در تنهايي خود جان سپرد و از اين به بعد هرگاه اندوهم را به ياد مي آورم، شادي را نيز به ياد مي آورم.
ياد و خاطره چيست؟
جز برگ پائيزي است كه اندكي در باد مي جنبد و به خود مي پيچد و سپس براي زمان طولاني با خاك كفن مي شود!
بیا قایم باشک بازی کنیم و در پی یکدیگر بگردیم
اگر در دلم پنهان شوی . یافتنت برایم دشوار نیست .
ولی اگر در لاک خویش پنهان شوی تلاش دیگران برای یافتن بیهوده خواهد بود .
جبران خلیل جبران
جبران خليل جبران و عقده اوديپ
نوشته: وفيق غريزي
ترجمه: محمد جواهركلام
نقش مادر در زندگی جبران خلیل جبران (1883 ـ 1931)
آنها كه آثار ادبي جبران را بررسي كردهاند، به ارزش او براي زن و ستايش او از مادر و مادري، به خوبي پي بردهاند. اين ارزش و ستايش ناشي از ديني بود كه وي نسبت به زن عموما، و نسبت به مادرش بهخصوص احساس ميكرد. مادرش سجاياي اخلاقي فراواني داشت و برخلاف پدرش، زني شجاع و با سخاوت بود. مادرش بود كه رنج سفر به آمريكا را تاب آورد تا چهار فرزندش را به عرصه برساند.
جبران در عصري زيست كه موازين و اصول در آن بر هم خورده بود. فساد سياسي در آن بيداد ميكرد و ستم در آن يكه تاز بود. توانگرش خون درويشش را ميمكيد و ثروتمندش به فقيرش رحم نميكرد. امير و فئودال و روحاني حاكم بر مقدرات رعيت بودند. سنت اجتماعي نيز زن را از اراده وانسانيت خود تهي كرده بود و رفتاري چون ناقصالعقلها با او داشت و شخصيتي برايش قائل نبود.
خليل، پدر جبران، شغل نامناسبي داشت و الكلي بود. با زن و فرزندانش به بدي رفتار ميكرد و رابطه خوبي با آنها نداشت. فرزندانش از او ميترسيدند و با مادر خود دمخور بودند.
مادرش كامله رحمه، زني رقيق طبع و نازكدل يود، و برخلاف شوهر دومش، خليل، از مسئوليتهاي خود به طور كامل آگاهي داشت; فداكاري ميكرد و با فرزندان خود مهربان بود و براي بهبود آيندهشان ميكوشيد.
بدين ترتيب، جبران زندگي نخستين خود را در شرايطي گذراند كه فقر استخوانسوز و اختلافات جانكاه ميان مادري مظلوم و پدري الكلي بر آن فرمان ميراند. آري، جبران ميان مهر مادري باعاطفه و سركوب پدري مستبد زندگي كردـ پدري كه وقتي او را در حال نقاشي روي كاغذ يا ديوار
مادر جبران، كامله رحمه، علي رغم فرهنگ محدودش، زني باهوش بود و ارادهاي قوي
و همتي خستگيناپذير داشت
ميديد بشدت خشمناك ميشد. مادرش در زندگي، پناهگاهش بود. جبرانهميشه به سوي او ميآمد تا پذيرايش گردد و روان دردكشيدهاش را درمان كند.
مادر جبران، كامله رحمه، علي رغم فرهنگ محدودش، زني باهوش بود و در زمانهاي بار آمد كه در آن تربيت دختران را امري بي فايده و مضر به حال آنان تلقي ميكردند. ارادهاي قوي و همتي خستگيناپذير داشت و ايندو خصلت او را در اداره امور فرزندانش بسيار ياري دادند و از او زني ساختند كه همه چيز را به پاي فرزندانش ميريخت. چنين شرايطي موجب شدند كه جبران در طول حياتش هموار تشنه محبت مادر و سر سپرده خانه و خانواده بماند.
در اين اوضاع و احوال، و همراه با پرورش كودك، عقده اوديپ هيمنه خود را بر او ميگسترد و از او فردي گوشهگير و خجول ميساخت، به ويژه در برابر دختران.
تعلق كودك طاغي به شخص يا چيزي يا عقيدهاي همانا عقدهاي روحي است، يعني حالتي انفعالي است كه بر او مسلط ميشود.
كريستو نجم در كتابش «زن در زندگي جبران» مينويسد: «پرورش جبران در آن وضع فقيرانه موجب شد كه هميشه از ناكامي و شوربختي رنج ببرد. آنچه از پدر خود ميديد، مانع از آن ميشد كه به او به مثابه «پدرـقهرمان» نگاه كند. از اين رو به مادر خود رو آورد و او را سرمشق قرار داد، تا آنجا كه شخصيت رقيقي، به ضرر جنبههاي رجوليت در او پرورش يافت ــ جنبههايي كه معمولا بر اثر سرمشق قرار دادن پدر در كودكان رشد ميكند. جبران كه در درون خود دچار حب و بغض شديدي نسبت به پدر خود بود، با عقده اوديپ آشنا شد و همين عقده او را به مادر خود نزديك كرد.
عشق به مادر، يا عقده اوديپ در اساطير يونان، «رذيلتي است كهسلامت جنسي و عقلي ما را به طور كامل تهديد ميكند.» و چنانكه د. ه.لارنس ميگويد: «بايد عنان آگاهي عالي را رها كرد و رشته عشق قديم را گسست و بند ناف را پاره كرد.» و اين از آن روست كه دوستي مادر «جهانياز اعتماد گرداگرد طفل منتشر ميكند و چونان قلمرو روشني او را از منطقه تاريك و مبهم ذهن نجات ميدهد.»
د. ه. لارنس در كتاب «پسران و عشاق» از موردي شبيه جبران ياد ميكند و آن قهرمانش پل مورل است. ميگويد: «مادري كه از دست داد، ستون زندگياش بود. پل او را دوست ميداشت، زيرا آنها با هم با زندگيروبرو شده بودند. او اكنون مرده، ولي شكافي پشت سرش گذاشته كه تا ابد در زندگي پسرش خواهد ماند و باعث خواهد شد كه زندگياش از آن پس بدون انگيزه پيش برود، انگار نيروي غلبهناپذيري او را به جانب مرگميكشاند و چيزي جلودار آن نيست. او نياز به انسان ديگري دارد كه به ميلخود كمكش كند و در هنگام احتياج به دادش برسد. از ترسي كه از آن امر بزرگ، خزش به سوي مرگ پس از مرگ محبوب، داشت، همه چيزهاي كماهميت را وانهاد.»
از اينجا ميتوان دريافت كه كودك گرفتار عقده اوديپي، عشق به مادر را پنهان ميسازد، خود را جاي او ميگذارد و از طريق او عرضه ميكند. و بهواسطه مشابهتي كه در گزينش عشق خود بدان راه ميبرد، از مادر خود الگويي ميسازد. و به اين شكل عملا از زناني كه ممكن بود او را به خيانت به مادر وادارند فاصله ميگيرد.» و جبران چنين بود. عشق او به مادرش با مرگ او نمرد، بلكه هميشه به زناني بر ميخورد كه شباهتهايي با مادرشداشتند. اين زنان از دو خواهرش، سلطانه و مريانا گرفته، تا باربارا يونگ، همگي يار و ياورش بودند. خواهرانش و مادرش از نظر مالي فداكاريميكردند و كوشش داشتند جبران با لباس مناسبي، از آن گونه كه براي ماري هاسكل شرح داده است، در انظار ظاهر شود.
جبران با اينكه از نظر جسماني مرد شده بود و همه صفات مردي را بهخود گرفته بود، ولي نتوانسته بود از عقده اوديپي رها شود، و زن ديگري، غير از مادرش را دوست داشته باشد. همين عقده بود كه او را بر آن داشت معشوقههايش را از ميان زنان مسنتر از خود انتخاب كند:
ــ حلا الضاهر، دو سال از او بزرگتر بود.
ــ سلطانه ثابت، 15 سال.
ــ ميشلين چند ماه.
ــ ماري هاسكل، ده سال.
ــ ماري خوري، 9 سال.
ــ ماري قهوجي، چهار سال.
ــ مي زياده، سه سال.
جبران به طور ناخودآگاه عشق به محبوب را با عشق به مادر در آميخت و با آنان به گونه مادر خود
جبران به طور ناخودآگاه عشق به محبوب را با عشق به مادر در آميخت و با آنان به گونه مادر خود سخن ميگفت، زيرا در اين گونه موارد، عشق فروخورده كار خود را ميكرد.
سخن ميگفت، زيرا در اين گونه موارد، عشق فروخورده كار خود را ميكرد. در بخش بزرگي از نامههايش به ماري هاسكل، او را چنين خطاب ميكرد: «مادر عزيز قلب من، با مژههايم بر دستانت بوسه ميزنم.» و: «دستان الهي تو زندگي بهتري ارزانيام داشتند.»
ماري هاسكل براي او تجسم زنده مادرش بود، و اين وادارش كرد بهطور غير ارادي به كودكي خود نقب بزند. عشقش به سلما كرامي را چنين توصيف ميكند: «بهار سپري شد و تابستان آمد، و محبت من به سلما تدريجا از اشتياق جواني در صبح زندگي به زني زيباروي، به پرستشي خاموش تبديل ميشود كه كودكي يتيم نسبت به مادر خود، اينساكن ابديت، احساس ميكند.»
و براي ماري خوري مينويسد: «من چون كودكي كه به مادرش آويزانشود، به دامن تو آويختم.»
به اين ترتيب، به هر زني كه عشق ميورزيد، عقده اوديپ نيز جلوه خودش را نشان ميداد. در نوشتهها و گفتههايش اشتياق شديدي نسبت به مهر مادر وجود داشت.
در 24 مارس 1911 به ماري هاسكل مينويسد: «پدرم ميخواست وكيل شوم، ولي مادرم برعكس مهربان بود و به دل من نزديك بود و عيبهايم را ميگفت و هميشه تشويقم ميكرد.» در 21 اوت 1918 نيز مينويسد: «مادرم در بدترين لحظات وجود خود براي من كمتر از خواهر و در بهترين لحظات كمتر از آقا نبود. حتي در سه سالگي به من فهمانده بود كه رابطه ما مثل رابطه دو آدم است: رابطه عشق متقابل، اينكه ما دو موجود هستيم كه دست زندگي و شرف آنها را به يكديگر پيوند داده است.»
«مادرم عجيبترين موجودي بود كه من در زندگيام شناختم. اكنون ميتوانم سيمايش را مجسمكنم، زني در نهايت رقت طبع، كه زيباتر همشده است.»
جبران از مادر خود تنها مادرياش را به ياد ميآورد، مادرياي كهنسبت به زندگي باطني او داشت. در 3 آوريل 1920 مينويسد: «مادرم چيزهاي كوچكي به من گفت كه عشق به ديگران را به من آموخت... او مرا از قيد خود آزاد كرد. در 12 سالگي چيزهايي به من گفت كه امروز به آنها رسيدهام.» و ميافزايد: «او مادرم بود، و هنوز هم از نظر روحي مادرم هست. امروز هم، بيش از هر زمان ديگري، قرابت او را نسبت به خودم احساس ميكنم. امروز هم، تاثيري را كه بر من گذاشت، و كمكي را كه به منكرد، بيش از وقتي كه زنده بود، و به صورت قياسناپذيري احساس ميكنم. عليرغم جدايي و دوري پيكرهامان، كامله رحمه، زني كه جسدا مرده است، هنوز روحا در ناخودآگاه پسرش جبران زنده است; نزديك به روحاو; گامهاي فرزندش را استوار ميدارد و دستي پنهاني بر سرش ميكشد و او را از محنت ايام حفظ ميكند.»
درباره ويژگيهايي كه از مادرش به ارث برده، براي مي زياده مينويسد: « بيشترين خلقيات و تمايلاتم را از مادرم گرفتهام. مقصودم اين نيست كه از حيث حلاوت و فطرت و سعه صدر مثل او هستم... با اينكه اندك كينهاي نسبت به راهبان دارم، ولي راهبهها را دوست دارم و در دل تحسينشان ميكنم. عشق من به آنها از تمايلاتي مايه ميگيرد كه مادرم در زمان جواني نسبت به آنها داشت.»
كامله رحمه كه در اعماق وجود پسرش جبران و در ناخودآگاه او همچنان زنده بود، همو بود كه مسير و ابعاد زندگياش را تعيين كرد. جبران در وجود هر زني كه دوست داشت، وجود مادر خود را ميديد. در 7 اكتبر1922 به ماري هاسكل مينويسد: «تو و من، مادري براي يكديگر هستيم. من در وجود خودم نسبت به تو نوعي احساس مادرانه دارم. احساسميكنم انگار پدري براي تو هستم. شك ندارم كه تو هم احساس مادرانهاي نسبت به من داري.» در اين گفته دوگانگي شخصيت بخوبي هويداست: همذات پنداري او با مادر خود و فرورفتن در قالب او، با همذات پنداري ضعيفش با «پدر – مرد»، در تقابل قرار ميگيرد. احساسش نسبت به هاسكل، همانا احساس پسر عزيز كردهاي است كه نسبت به مادر خود دارد; او نيازمند انفاس با احساس زني است، و دو چشم پر شرر كه دلش را بلرزانند، و نگذارند به خواب رود.
ماري هاسكل، براي جبران، جانشين مادر بود. چنانكه جورج ساند نيز براي آلفرد دوموسه مادر بود. جورج ساند براي محبوبش مينوشت: «آري عشق من، وقتي مرا اين گونه عذاب ميدهي، به نظر من چون كودكي بيماري جلوه ميكني، و در من اين ميل را دامن ميزني كه ترا درمان كنم
مادر براي جبران تجسمي از مظهر خداست. در «بالهاي شكسته» ميگويد: «زيباترين لفظي
كه از زبان بشريت ميتراود، كلمه مادر است
و در وجود تو مردي را پيدا كنم كه دوستش دارم. از الهه مادران و عشاق ميخواهم كه مرا در انجام اين وظيفه دشوار ياري دهد.»
مادر براي جبران تجسمي از مظهر خداست. در «بالهاي شكسته» ميگويد: «زيباترين لفظي كه از زبان بشريت ميتراود، كلمه مادر است; قشنگترين ندا مادر است. كلمه كوچكي سرشار از اميد و عشق و عاطفه، و هر آنچه از رقت و حلاوت در آن است. مادر همه چيز اين زندگي است. تسلايي است در اندوه، اميدي است در نوميدي، نيرويي است در ناتواني. سرچشمه مهرباني و رافت و شفقت و غفران است. كسي كه مادرش را از دست بدهد، سينهاي را از دست داده كه سر بر آن ميگذاشته، و دستي كه تبركش ميكرده، و چشمي كه نگهبانش بوده.»
مادر در هنر جبران موضوع بخش بزرگي از نقاشيهايش را تشكيل ميدهد. تابلوي «چهره ازلي» چهره بزرگي را نشان ميدهد در حالي كه در وسط آن مردي كوتوله و زني با مشعل ايستادهاند. تابلو اشارتي است به او، كه در پرتو مشعلي كه ماري هاسكل به دست گرفته، راهش را به سوي بزرگي ميگشايد.» در مجله «الفنون» (هنرها) چهره مادر خود را در حال خلسه روحي چاپ كرده بود. و تابلوي «به سوي بي نهايت» در صفحه نخست كتاب «20 تابلو» تصويري از مادر اوست.
همچنين دهها تابلو دارد كه مادر و مادري را به صورت سمبلي از زمين و دريا نشان ميدهند. علاوه بر اين بسياري از كتابهايش درباره مادرند.
عقده اوديپ، يا عشق به مادر، آثار خويش را بر روابط او با زنان گذاشته است. عقده اوديپ سايه سنگين خود را روي خواهشهاي جسماني او افكنده و با بستن راه تشفي آنها، سركوبشان كرده است
21 سخن از جبران خلیل جبران:
1-
چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.
2-
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است،
شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.
3-
تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.
4-
نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .
5-
نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :
و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.
6-
این کودکان فرزندان شما نی اند،
آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.
به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.
7-
شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.
و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند.
پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار،
چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.
8-
دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.
9-
سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .
و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.
10-
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.
11-
حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.
12-
و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟
پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟
آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟
زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!.
13-
وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:
نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.
14-
هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :
دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.
شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .
عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.
15-
اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.
16-
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند،
و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،
و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.
17-
کار تجسم عشق است.
18-
به معیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد.
19-
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .
20-
کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده.
21-
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟
خيلي خيلي تاپيك جالبي زدي.من واقعا خوشم اومد.فقط يه سوال برام پيش اومد.اونم اين كه تو داستان اوديپ،اوديپ پدرش رو كشت تا با مادرش زندگي كنه.كه اين خودش شد يه نظريهي روان شناسي كه طبق اون،حسادت پسر به پدر در مالكيّت مادر رو عقدهي اوديپ خواندند.
اين قضيه خصوصاً تو علم روانشناسي(البته تا اون جايي كه من ميدونم.چون ممكنه تو بيشتر راجع بع اين موضوع بدوني) بيشتر جنبهي جنسي داره.براي همينم اين نكته به ذهنم رسيد كه درسته كه جبران خليل جبران واقعا عاشق مادرش بوده،امّا تو متني كه تو نوشته بودي اين علاقه به خاطر تمايلات جنسي او به مادرش نبود.اون فقط به خاطر شرايطي كه داشته، و به خاطر پشتيبانيهاي مادرش،تا جايي كه يك انسان و يك پسر ميتونه،به مادرش علاقمند شده و خبري از تمايلات جنسي نيست.
حالا اگه چيزايي كه من ميدونم درست باشه،جبران خليل عقدهي اديپ نداشته.
ميشه لطف كني نظرت رو در اين باره به من بگي؟
(راستي تا يادم نرفته،بازم ميگم كه تاپيكت خيلي قشنگه!!)
فقط اينو بگم كه راجع به عقدهي اديپ به طور كامل با يك دوست روانشناس صحبت كردم.براي همين فكر نميكنم كه عقدهي اديپ فقط عشق به مادر باشه.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)