بر قلب تشنه من باران عشق باريد ........... بشکفت دروجودم گلخنده های جاويد
پروانه های شوقم مستانه می پريدند ........... آندم کزآسمان ها نوری دوباره تابيد
بر قلب تشنه من باران عشق باريد ........... بشکفت دروجودم گلخنده های جاويد
پروانه های شوقم مستانه می پريدند ........... آندم کزآسمان ها نوری دوباره تابيد
خورشید تمام نور خود را ز تو یافت
با آمدنت ماه سوی مکه شتافت
روزی که خدا نوید میلاد تو داد
دیوار بلند کعبه از شوق شکافت
غزل گفتم به یاد چشم آهوت
قصیده گفتم از آن طُرّۀ موت
دوبیتی ها زهجرانت سرودم
رباعی ام نثار تاق ابروت
شبی از آسمون چیدم ستاره
بدیدم صورتش همچون نگاره
ببوییدم سر شب تا گل صبح
فرستادم به آسمون دوباره
چو با جامش لبم تركرد خنديد
غمم را چون سبكتر كرد خنديد
پياله در پياله جام در جام
دلم را چون که خوشتركرد خنديد
دلا در عشق دلداري چه حاصل ؟
اسير چشم بيماري چه حاصل ؟
به دور از عشقي واز خود خبر نيست
چو گل بنشسته با خاري چه حاصل ؟
پسنديدم تو را يک لحظه در خواب
شدم از ديدن روی تو بی تاب
چو فردا ديدمت . گفتم : خدايا
عجب دسته گلی را داده ام آب
يك قلب سياه كن خودت مي فهمي
يك بار گناه كن خودت مي فهمي
من اين همه بد نيستم آقا! خانم!
يك لحظه نگاه كن خودت مي فهمي
این قافله ی عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
چون نامه ی اعمال مرا پیچیدند
بردند به میزان عمل سنجیدند
بیش از همه کس گناه ما بود ولی
ما را به محبت علی بخشیدند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)