خسته از تو
در پياده روها پرسه مي زنم
و خوشبختي
همان ماشين ليمويي بود
كه از كنارم گذشت
ديگر زيبا نخواهي بود
من عشق را
مثل سيگاري دود مي كنم.
خسته از تو
در پياده روها پرسه مي زنم
و خوشبختي
همان ماشين ليمويي بود
كه از كنارم گذشت
ديگر زيبا نخواهي بود
من عشق را
مثل سيگاري دود مي كنم.
غير ممكن است
او نيامده باشد
حتما ،حالا
زير باران مانده است
و نا اميد و خسته
در خيابان ها قدم مي زند
من به باز بودن درها مشكوكم
امشب
ساعت نمیدانم چند است
اما کسی دست برده است توی سینهام
تا چیزی را
تا چیزی را از تپیدن بازبدارد.
آه،
برای زنی ایستاده بر لبهی اندوهی ژرف دعا کنید...
خبرگزاري فارس: يك دفتر شعر تركي و يك رمان از «رسول يونان» به زودي منتشر خواهد شد.
رسول يونان در گفت وگو با خبرنگار ادبي فارس گفت:
دفتر شعر «جاماكا» كه مجموعهاي از اشعار تركي من با محور
عشق، مرگ و زندگي است به زودي توسط نشر «امرود» به چاپ خواهد رسيد.
وي در خصوص رمان نيز اظهار داشت: رمان «خيلي نگرانيم! شما ليلا را نديديد؟!»
نخستين تجربه من در زمينه رمان است و توسط نشر «افكار» به بازار خواهد آمد.
اين كتاب اكنون مراحل نهايي چاپ را سپري مي كند.
يونان افزود: اين رمان در خصوص تقابل سنت و مدرنتيه است
كه در جنگ اين دو، انسانها آزرده خاطر و رنجور مي شوند.
از رسول يونان، شاعر و نويسنده تاكنون در زمينه شعر دفترهاي
«روزبخير محبوب من»، «كنسرت در جهنم» و «من يك پسر بد بودم» و
در زمينه داستان كوتاه كتابهاي «كلبهاي در مزرعه برفي»، «فرشتهها» و «قصيده كوچك عشق»
به چاپ رسيده است.
دهكده اي را
كه در آن به دنيا آمده ام
دوست مي دارم
و زباني را
كه با آن حرف مي زنم
پدرم را تحسين مي كنم
كه برنوي خود را
به رودخانه اي عميق انداخت
و «تاماي» را
كه همسر من نشد
تا قوم ديگري را
با ما مهربان كند
من يك تركم
روي اسب ها زاده شده ام
روي اسب ها
از دنيا خواهم رفت
فردا را
گل سرخي زيبا معني مي كنم
كه در قلب انسان ها
خواهد رست.
مادر به دخترش - زينب- گفت:
- تو فرشته مني!
زينب تعجب كرد و پرسيد:
- اگر من فرشته ام
پس بال هايم كو؟!
مادر جواب داد:
غير از تو
سه كودك ديگر نيز داشتم
اما آنها پرواز كردند و رفتند
تنها گذاشتند
مرا كه زني بيچاره ام...
به همين خاطر
من بال هايت را كندم
تا تو ديگر پرواز نكني!
من دیگر
تفنگ را شسته و آویخته ام
چشم هایت
شکارم کرده اند
-آن دو گوزن سبز
آن ها زودتر از تمام شکارچیان شلیک می کنند
بعد ازاین
پای تمام آتش ها
قصه تو را خواهم گفت.
بیهوده برایت شعر می گفتم
بیهوده برایت دامن گلدار می خریدم
بیهوده...
مثل آینه
نگاه می کردی
مثل صندلی ؛ می ایستادی
و مثل میز....
همان بهتر که گریختم
تو جزو اشیا شده بودی .
نام من لیلاست
لیلا، دختر رجب؛ رجب آهنگر
چشمهایم هدیه دریاست
و موهایم را
از خرمن خورشید درو کردهاند
شب به دنیا آمدهام
و به همین خاطر
اسمم را لیلا گذاشتهاند
لیلا یک نام است
نامی برای نامیدن عشق و رنج
من نام کوچک تمام زنهای زمینم
با این همه من هرگز وجود نداشتهام.
مرا مردم یک دهکده خواب دیدهاند.
داستان من در پای آتشها ساخته شدهاست. در شبهای برفی زمستان.
من حکایت غریب انسان است. دورشده از خویش و در جستوجوی خویش.
داستان من، هیچکس را به خواب نخواهد برد. من داستان غمانگیزی دارم.
گوزنی زخمیام
که در دریا جان میدهد
و گل سرخی شکفته در رؤیاها
که بازیچهی دست بادهاست
من آوازی سربریدهام که سر زبانها افتادهاست.
در چشم های من آجر می چینند
دیوار خانه ی تو
هر روز بالاتر می رود
خداحافظ محبوب من!
تو را دوباره نخواهم دید
حالا که این شعر را می نویسم
کارگرها
آنجا مشغول کارند.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)