دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندرین ره کشته بسیارند قربان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندرین ره کشته بسیارند قربان شما
آنچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و ازجان نرود
.
«دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند// گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
آنکس اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت ...
ملامت ، ملامت ...
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
دسترنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)