دلم در سینه قفلی بود محکم ... کلیدش بود در دریاچه ی غم
دلم در سینه قفلی بود محکم ... کلیدش بود در دریاچه ی غم
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر انديشه بسيار گشت
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
دل گفت به کار خانه بودم
تا خانه آب و گل پریدن
از خانه صنع می پریدم
تا خانه صنع آفریدن
نه ره و نه رسم دارم، نه دل و نه دین، نه دنیای
منم و حریف و کنجی و نوای بینوایی
نیم اهل زهد و توبه به من آر ساغر می
که به صدق توبه کردم ز عبادت ریایی
یکی آتشی بر شده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک
کجا گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
-------------------------------------------
البته من تازه واردم اگه تکراری باشه ببخشین
کي اين شکر نعمت به جاي آورم
وگر پاي گردد به خدمت سرم؟
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)