تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 89 از 640 اولاول ... 397985868788899091929399139189589 ... آخرآخر
نمايش نتايج 881 به 890 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #881
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    دلم نمیخواهد شب تمام شود .
    حیف است این خلوت ساده بهم بریزد

    دلم میخواهد من باشم و کاغذ و خود کار
    که فقط نام تو را بنویسم .
    چه کسی گفته صبح خوب است ؟
    اگر شب نبود ستاره ها نمی خندیدن
    و چشمان من هرگز ماه را نمی دید
    اگر شب نبود یاد تو را کجا می بردم ؟
    سخنی نگفتم ، تنها چهره ات را دیدم
    آنجا نشسته بودی
    نیمه ماه از میان آسمان آبی بیرون آمد
    و نسیمی کوچک وزیدن گرفت
    آبِ داخل چشمانت لرزید
    حال تمام شهر میدانست برای من اشک می ریزی
    وبا گریه میگوئي
    عزیزم ازین پس ؛
    خدا حافظت باد .

  2. #882
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    تازه داشتم حفظ مي شدم
    چشمانت را
    ياد مي گرفتم
    همه ات را

    و مفهوم احساس شاعرانه ات را ،
    که مي وزيد پابرهنه
    به اشتياق روشن ادراک
    کجا حالا؟
    گلدان نچيدم مگر براي دستانت ؟!
    تُنگ ندزديدم براي دلت ؟!

    نسرودم ترنم چشمانت را مگر ؟!
    کجا پس ؟!

    عزم رفتن كردي پر شتاب ..

    و چقدر رفتن تو ، کوچ دارد !
    چقدر کوچ تو، کولي به همراه دارد !
    و گلوي من هم
    تپه

    تپه
    بغض !
    که مي ريزد دلم از پيچ ِپرتگاهش
    پرت مي شود پايين
    حواسم
    و مدام باران ميريزد چشمم

    مدام!

  3. #883
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    بي رحمانه از هم جدايمان کردند
    طعم لبخند آخرت خوب به يادم هست
    مثل آخرين قهوه مشترکي که خورديم
    تلخ بود تلخ تلخ
    دل کندن از تو همچون جان کندنم مي مانست
    اما مثل گريه هاي تو
    پشت آن عينک دودي
    کسي نمي ديد
    و
    کسي نمي دانست

    رفتي و قدمهايت
    درون غربت جاده هاي عمرم گم شد
    باز فراموشي ات
    کار به دست تو و من داد
    با همان چمدان کوچک همراهت
    روح و قلب و وجودم را
    با خودت بردي
    هرچند ناقابل اند
    بي تعارف
    اما بدون تو ديگر زندگي را زندگي نيست
    بلکه
    مردگي را با ريش سفيدي به تعويق انداختن است

  4. #884
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    چقدر سخت است لحظه هاي تكرار

    لحظه هايي كه درگير اجبارند

    بي انكه مي خواهي مي ايند

    با انكه مي خواهي نمي روند

    وچقدر تنهاست دلي كه اسير تكرار شود!

  5. #885
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    معلم بغض کرد:

    پيرمرد پرتقال فروش

    هم مرد........

    اي كاش اينهمه سال

    به جاي محاسبه سنش

    دردهايش را

    حساب کرده بوديم.

  6. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #886
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    با خيال ديگري ميرفت

    و

    من ساده چه عاشقانه

    كاسه اي آب

    پشت سرش

    خالي مي كرديم۰

  8. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #887
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تیر بر قلب منه خسته ی و ا بسته زدند
    بی گنه بودم و آخر به در بسته زدند
    من که دیوانه و مستم به قفس باکی نیست
    چه کنم از بر آن مرغک پر بسته زدند

  10. #888
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    بس که غم خورد این دلم دیوانه شد
    عاشق آن ناکس بیگانه شد
    هر دمادم زار و گریان است دلم
    عاقبت خانه دل ویرانه شد

  11. #889
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    شب ظلمانی و غم های این دل
    منه دیوانه و رسوای این دل
    حیا کن ای تو دوره گرد تنها
    که سینه خالی و هست جای این دل

  12. #890
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    سال ها اشک دل از دیده روان بود چرا؟
    غم که در کنج قفس مونس جان بود چرا؟
    آن کبوتر که ندارد پرو بالی به قفس
    دل سر گشته به صحرا چو روان بود چرا؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •