نقاش نیستم.....اما میدانم
.... تماااااااام لحظه های بی تو بودن را......درد..خواهم کشید...
نقاش نیستم.....اما میدانم
.... تماااااااام لحظه های بی تو بودن را......درد..خواهم کشید...
مــَن عـاشقت هــَستـَم ...
פ تـا انتــَهاے ایـن دنیـاے پـُـر از تـُهـے
هـیچ کـارے بـه جـُـز دوسـت داشـتـَنـَت نـَـدارم
هـیچ دلـیلے بــَرای تـَنـها گـُذاشـتـَنت نــَدارم
هـیچ بــَهانه اے بــَراے از یـاد بـُردنــَت
حـَتـے بــَراے لـَحـظه اے نــَدارم....
آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد
![]()
دوجین کار سرم ریخته
خورشید را باید به آسمان سوزن کنم
منت ماه را بکشم تا به شب برگردد
باد ها را هل بدهم تا دوباره وزیدن بگیرند
وَ آنقدر با گل ها حرف بزنم
تا به یاد بیاورند , روزی زیبا بوده اند ...
بعد از تو این دنیا ,
یک دنیا کار دارد
تا دوباره
دنیا شود .
دستم به دامانت نرو
آتش مزن بر جان من
جانم به قربانت بیا
امشب بمان مهمان من
سر در گریبانم مرو
مشتاق و حیرانم مرو
یارا پریشانم مرو
برهم مزن سامان من
یک روز میآیی که من
دل کنده ام از جان و تن
میجوییام از پیرهن
کو یوسف کنعان من
ای نازنین بیوفا
دیر آمدی حالا چرا
دیگر نمیآیی نرو
جانا رها کن جان من
دیروز و امروزم ببین
حال شب و روزم ببین
چون شعله میسوزم ببین
کو ابر من باران من
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] کنید
بشنوید
و از این متن عاشقانهی زیبا لذت ببرید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور
من عاشقـــم به دیدنت از تپه های دور
من تشنــه ام بـــــــه رد شدنت از قلمرو ام
آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور
رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات
اردیبهشت هدیه بده ضمن ِهر عبور
آواره ی نجـابت چشمان شرجــــی ات
توریستهای نقشه به دست بلوند و بور
هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"
دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور
مرجان ! ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد
از آنچـــه رفت بر سر این دل ، دل صبــــــور
تعریف کردم از تــــو ، تــو را چشم می زنند
هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور
حامد عسگری
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستمکه بهانه نزدیک تر نشستن مان میشود…و من …روبه روی تو …میتوانم تمام شعرهای نگفته دنیا را یک جا بگویم…………!
آنچه نامش را عشق گذاشتم
هوسی است زود گذر
شهوتی است بی پایان
آنکه او را معشوق خواندم
صیادی است بی رحم
شکارچی است بی رحم
من در این قصای خانه جهان محکومم
تا پروانه ای باشم در حسرت نور شمع
من در این زندان تنهایی اسیرم
تا عاشقی باشم در پی معشوقی مرده
عشق من :
نگو بار گران بودیم و رفتیم . . .
نگو نامهربان بودیم و رفتیم . . .
اخه اینها دلیل محکمی نیست . . .
بگو با دیگران بودیم و رفتیم . . .
نيامدن سرِ قرار
هزار و يك دليل دارد
اتويى كه لباس را مى سوزاند
يا اتوبوسى كه تأخير مى كند
نمى تواند بهانه ى خوبى براى پايانِ حرص خوردن هايت باشد
عزيزم حلال ام كن
و عصبانى نباش
مى خواهم بيايم اما
سنگى كه رويم گذاشته اند
سرد تر از آن است
كه حرف هايم را به گوش ات برساند
امشب به رويايت كه آمدم
از دلت در مى آورم!
بهرنگ قاسمى
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)