تنها با گلها گویم غمها را
چه کسی داند.. زغم هستی
چه به دل دارم
تنها با گلها گویم غمها را
چه کسی داند.. زغم هستی
چه به دل دارم
من در خلوت تنهایی خود
به این باور رسیده ام
که اینجا راینجا برای زنده ماندن باید مرد...
ديوونه، ديوونه، که دلش هرجا ميره
مي مونه، مي مونه، تا که از جا در ميره
کي جواب درد بي درمون من پيدا ميشه
کي ميشه کجا ميشه که من آروم بگيرم...
من وتنهایی و شب خواب پریشان توایم
چو سه لشکر به شکست آمده از جنگ دلت
گر می تپد دلم بهر عشق تو خوارش مشمار
گوش دادم به خدا گوش به آهنگ دلت
تو بی تحمل ، من بیقرارم ، كاری به جز عشق ، با تو ندارم
من از عشق تو ، لبريز لبريز ، آشفتهی توست ، اين قلب ناچيز
دستمو بگير ، ترسی نداره ، يه بارِ ديگه ، بازم دوباره
دستمو بگير ، چشم انتظارم ، من كه کسی رو ، جز تو ندارم
دستمو بگير ...
منِ عاشق بدون تو ، ديگه طاقت نميارم
بگير دستامو كه قدر همه دنيا دوستت دارم
مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پريشانش
مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادي رسوايي
تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو مي كنم به خلوت و تنهاي
اي رهروان خسته چه مي جوييد
دلم برات تنگ شده جونم
می خوام ببینمت نمی تونم
بین ما دیوارهای سنگی
فاصله یک عمر می دونم
بغض ترانمو شکستم
می خوام بگم عاشقت هستم
منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی
چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟
اگر تو آن من باشی، ازین و آن نیندیشم
ز کفر آخر چرا ترسم، چو تو ایمان من باشی؟
يك روز دبستان بي تركه و ستاره بي هراس مي شودّ
كبوترها و كركس ها،
در لوله هاي خاليِ توپ تخم مي گذارند
و جهان از صداي ترقه خالي مي شود!
يك روز خورشيد پايين مي آيد،
گونه زمين را مي بوسد
و آسمان ِ آرزوهاي من،
آبي مي شود!
باور نمي كني؟
اين خط!
اين نشان! ?
نمی خوهی یادت بیاری
ماله هم بودیم با چه حالی
حالا می خواهی تنهام بذاری
می گی سرنوشت از سرنوشت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)