من کافری بودم
که در غار تنهایی خویش
با صدای تو پیامبر شده ام
آستین من از معجزه خالی ست
از من نخواه بروم جایی بتی را خرد کنم
یا راه نشان نابلد ها بدهم
من رسالتم فقط...
تو را داشتن است
من کافری بودم
که در غار تنهایی خویش
با صدای تو پیامبر شده ام
آستین من از معجزه خالی ست
از من نخواه بروم جایی بتی را خرد کنم
یا راه نشان نابلد ها بدهم
من رسالتم فقط...
تو را داشتن است
اگر؛
آسمان را داشتم
یک عالمه ابر میآوردم
همهجوُر
همهرنگ
تا برایَت باران بریزند
جوری که خیلی خیس نشوی
یا خیس شُدی، سردت نشود
که سرما بخوری وُ
به قرارِ فردا نرسی!
بعد، همین که از خیس خسته میشدی
خورشید را که جایی آن گوشههای باران لنگه پا نگه داشته بودم، صدا میکردم
تا برایِ تو رنگینکمانی داغ طلوع کند وُ
لباسهایَت را
خشک
(که مادر دعوایَت نکند)
اگر آسمان را داشتم
برایَت، یهعالمه ستاره میچیدم
یا نه،
میگذاشتم از پنجره خودَت ببینی، بچینی
وَ خوابی خوب کنی
تا صبح خستهیِ بدخوابی نباشی که مدادت را جا بگذاری
یا مشقهایَت را
(که معلم عُنُق دعوایَت کند)
اگر زمین را داشتم
یک عالمه درخت میآوردم
همهجور
همهرنگ
که برای تو یک خانه شوند
گرم و لطیف
پُر از پنجرههای بیپرده
حیاط بیحصار
نردههایِ چوبییِ قشنگ
باغچه، گُل ، گُل باغ
گُلهایِ قشنگِ باز شده، رها شده در بادِ باغ
که وقتی دلَت گرفت
موهایَت بر گُلها نشسته باشد وُ
نگاهَت، بهدار و درخت باشد
نهبهآجر و سیمان
وَ نه، بههمسایهای در بام
(که هر نگاه پنجره را دعوا کند)
وَ من
همهچیز داشتم، اگر
فقط
"تو" را داشتم!
افشین صالحی
تو
از دردهاي من
گذشته اي .
حالا که میروی
درِ پشت سرت را ببند
تا
آی/سی /یو
/ تابلو/ ترین دروغی باشد
که همیشه
به این درِ بسته
آویزان است.
عشق واقعی وقتیه که دختر به سادگی چشماشو میبنده
و اجازه ی بوسیدن میده...
اما پسر پیشونی دختر رو میبوسه
روزنامه ها تیتر آمدنت را چاپ خواهند کرد
و شهر مثل عید
مثل روزهایی که برف می آمد
تعطیل خواهد شد
دیوانه نیستم
در شهری که تنها یک شهروند دارد
همه ی این ها که شدنی ست هیچ
از این ها هم بیشتر دیوانه ات می شوم
همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری
اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشــــ♥ــــق و دوست داشتن وفاداری
که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم
همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشـــ♥ــــق همیشه داشتنت امیدوارم میکند
♥♥♥
نبودی
و من
قصه های زیادی بافتم،
برای بودن تو.
هه!
به چه می خندی!؟
می دانم، قصه هایم را خوب بلدی
بهانه می خواستم
تا چیزی برایت ببافم.
من، اندازه ی تنت را خوب بلدم.
/حامد طبری/
از کویر آمدهام
چشمم از خاطرهی ریگ پر است
ابر من باش و دلم را بتکان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سیدعلی میرافضلی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)