هر شب کنم اندیشه تا دل ز تو بر گیرم
چون صبح شود روشن عششق تو ز سر گیرم
منم مو يه اسمونه بي دريغ
منم مو يه كوله راه نا گزير
اي ستاره شباي مشرقي
پر پرواز من و ازم نگير
روز و شبها رفت
من بجا ماندم در این سو, شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
مرواریدنخواهدفشاند
ایثارآبشاران ،
وگامهای آمدنت را
هرگز
تفسیر نخواهد کرد
دیدار چشمه ساران ،
وشاخ بارور شدنت
هرگز
آرام نخواهد یافت
درچتر بال گستردن
- چونان درختی سرشار -
برجوجگان برگ وجوانه
درلانه های رویشزاران .
اینجا
بیدارباش خش خش
درخاربن
آذین هوش تو،
ومرگ
مرگ گزنده ، مرگ گریزنده ،
همسایه هماره تنهایی تو خواهد بود
...
دوش بيماري چشم تو ببرد از دستم××××ليكن از لطف بست صورت جان مي بستم
من ندانسته غزل می گفتم
او به من میخندید
من به چشمانش
او به دیوانگیم......
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید
با سلام
حضرت حافظ مي فرمايند :
دل و ديـنم شدو دلبـــر بملامــت برخـاســـــــت
گفت با ما منشيــن كز تو سلامت برخـاســـــت
كه شنيدي كه در ين بزم و مي خوش بنشست
كه نه در آخــر صحـبـت به ندامــت برخـاســـــت
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نكشيد جز به پروانه دوست
زان خانه كه خون عاشقان مي ريزد
رفتيم برادران به كاشانه دوست
اندوه نهفته از نگاه دشمن
گفتيم كه سر نهيم بر شانه دوست
زنجير مياوريد و تهمت مزنيد
بس باد بگوييد كه : ديوانه دوست
پيمانه همان بود كه با دوست زديم
پيمان نشكستيم ز پيمانه دوست
مرغي كه هزار دام دشمن بدريد
بنگر كه چه دل خوش است با دانه دوست
ما قصه نبرديم به پايان و شب است
با باده سحر كن تو به افسانه دوست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)