در این کوی رسیدن ها
من آن آتش که خاموشم
پس از دیدار معشوقم
من آن آهم که میخوانم
در این کوی رسیدن ها
من آن آتش که خاموشم
پس از دیدار معشوقم
من آن آهم که میخوانم
Last edited by raheman; 29-05-2007 at 15:48.
من امشب کهکشانها را سفر خواهم نمود
در ره دلدار شیرینم خطر خواهم نمود
با قلم شعری برایش میسرایم، شعر ناب
در فراقش بارش خون از بصر خواهم نمود
دلم میخاد به اصفهان برگردم
باز هم به اون نصف جهان برگردم
برم اونجا بشینم در کنار زاینده رود
بخونم از ته دل ترانه و شعر و سرود .....
دستھایت را چون خاطره ای سوزان، در
دستان عاشق من
[بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از ھستی
به نوازش لبھای عاشق من بسپار
باد ما با خود خواھد برد
باد ما با خود خواھد برد
ایول اقا بهروز با این شعرتون
هیچ کجا اصفهان نمی شه که
در چمن تو می چرد آهوی دشت ِآسمان
گرد ِ سر ِ تو می پرد باز سپید ِ کهکشان
هرچه به گرد ِ خویشتن می نگرم درین چمن
اینه ضمیر ِ من جز تو نمی دهد نشان
نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم
ز من چون مهر بگسستی ، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم
مرغ شادی به دام آمد
به زمانی که بر گسیخته دام !
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام !
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق اینست
تو خطوط شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهک زنده
دود و دروغ و درد را.__
که خاموشی تقوای ما نیست .
تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود اید :
سرودی که تداوم را می تپد
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)