هر کاه کودکی ميميرد
چشماش در خانه ميماند
بر حلوايی
که مادر ميپزد
۲
کودکی فقير را که ميبينم
لرزان از سرما
دلم ميخواهد دستکم
يک پل بودم
۳
هر روز عصر
مرد اسباب بازی فروش
رد دستان کودکانه را
از شيشه ويترين
پاک ميکند ...
سلام به همگی
هر کاه کودکی ميميرد
چشماش در خانه ميماند
بر حلوايی
که مادر ميپزد
۲
کودکی فقير را که ميبينم
لرزان از سرما
دلم ميخواهد دستکم
يک پل بودم
۳
هر روز عصر
مرد اسباب بازی فروش
رد دستان کودکانه را
از شيشه ويترين
پاک ميکند ...
سلام به همگی
(یکیشم کافی بود.)
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر بمهر به عالم ثمر شود
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک بخون جگر شود
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم
هرچند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم
من و تو روز شبی با دل هم تا کردیم
چون نبودیم , یاد هم در دل هم جا کردیم
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت
آهِ حوای درون دامان آدم میگرفت
مینوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد مریم میگرفت
مینوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری مینویسد، عشق ماتم میگرفت
تلخی نکند شرین ضغنم ................. خالی نکند از می دهنم
مولوی
مها زور مندی مکن با کهان...............که بر یک نمط نمی ماند جهان
سر پنجه ناتوان برمپیچ...............که گر دست یابد برآیی بهیچ
عدو را بکوچک نباید شمرد...........که کوه کلان دیدم از سنگ خرد
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلھرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)