ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما ....
چه کسی نقش تو را خواهد شست
تمام قصه همين بود
و مي گفتم
حكايت من و تو ؟
هيچ كس نمي خواند
چه بر من و توگذشته است ؟
كس نمي داند
چرا ؟
كه اين سكوت سكوت من و تو بي ترديد
حصار كاغذي ذهن را ز هم نشكافت
و خواهش من و تو نيم گامي از تب تن نيز دورتر نگذشت
كه در حصار تمناي تن فرومانديم
و در كوير نفس سوز من فرومانديم
نه از حصار تن خويشتن برون گامي
نه بر گسستن اين پاي بندها دستي
هميشه مي گفتم
من و سكوت ؟
محال است
سكوت عين زوال است
سكوت يعني مرگ
سكوت نفس رضايت
عين قبول است
سكوت كه در زمينه اشراق اتصال به حق
در اين زمانه نزول است
سكوت يعني مرگ
كجايي اي انسان ؟
عصاره عصيان
چگونه مسخ شدي
با سكوت خو كردي
تو اي فريده هر آفريده
بر تو چه رفت ؟
كز آفريده خود
از خداي بي همتا
به لابه مرگ مفاجاه آرزو كردي ...
یخ بسته ز اندوه تو دست و دل این خسته وگرنه
بر حال دل بی کس من گریه گیتار قشنگ است
تو چون کبوتر به روی بام دلم نشستی
چو قطرهای آب به تشنگی لبم نشستی
نگاه خیسم در آن شب پر ستاره میدید
که چون ستاره بر آسمان شبم نشستی
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
تو آن بودی که مستوری
ز روی مهرو ماهی ها
من آن شاخک که پیچیدم
به روی ماه رویاها
من آن عطر م که بوئیدی
در این کوی رسیدن ها
من آن آتش که خاموشم
پس از دیدار معشوقم
من آن آهم که میخوانم
ز راز وصل خواهی ها
ولی ای داد از رویا
که هرگز پایان ندارد آن
منم هر روز زیر این درخت رویا ها می نشینم که دلم را پر دهم
بر بال رویاها.
از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره
بذا باد بياد ، تموم دنيا زير و رو بشه
قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره
خيلي وقته ، قصه ی اسب سفيد ، کهنه شده
وقتي که آخره جادهها رسيدن نداره
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)