با با شهريار توهم كه آبروي نداشته ما ايروني هارو بردينوشته شده توسط Man Hunter
خدا بگم چكارت كنه .............بيام ميدونم چكارت كنم
ازشوخي گذشته ........اين تاپيك بدون تو لطفي نداره
روز موعود ميام
--
--
با با شهريار توهم كه آبروي نداشته ما ايروني هارو بردينوشته شده توسط Man Hunter
خدا بگم چكارت كنه .............بيام ميدونم چكارت كنم
ازشوخي گذشته ........اين تاپيك بدون تو لطفي نداره
روز موعود ميام
ساويس جان سلام...نوشته شده توسط saviss
آقا من نوكرتم.شما بت من لطف داري.
قدمت روي چشم عزيز.ايشاا..بيا....كه همه با هم با بر وبكس خفن و با حال سايت يه حالي بكنيم.
اون سوتي دوستم كه ما توي ترافيك بوديم رو خوندي؟اونم معركه هست.
آقا..خيلي مخلصيم.
خوش باشي..
يا حق![]()
ممنون از همه به خاطر این سوتی های زیبا
هوای من رو داشته باشین من پسر دایی ووک من هستم
يه روز تلويزيون ارتباط مستقيم با مشهد بر قرار كرده بود كه مادرم پرسيد كجاست و خواهرم جواب داد : ارتباط مستقيم با شهيد مقدس
چند وقت پيش....
بعد از عمري رفته بودم خوابگاه دانشجويي...
بعد از عمري رفتم نصف شب توي سالن مطالعات درس بخونم ...
گفتم...خب نصفه شبي...گشنم ميشه ....يه چيزي سر راه بگيرم ببرم بخورم ...![]()
يه بيسكويت مينو....از همين پتياره ها /پتي بور!/....گرفتم و رفتم توي سالن مطالعه ...![]()
ديدم ...به!...كسي نيست ...ميتونم لنگا رو هم بدم بالا درس بخونم ...![]()
وارد كه شدم ...ديدم يه گوشه يه نفر نشسته ...بد جوري هم رفته توي جزوش...تف! به اين شانس...![]()
خب! خيلي يواش ...جزوه رو درآوردم ...![]()
كت رو جوري در آوردم كه مزاحم ، درس خوندنش نشم ...![]()
حين در آوردن كت مربوطه ، بيسكويت رو هم از توي جيب مبارك درآوردم و گذاشتم كنار خودكار و جزوه ،چرك نويسها ...![]()
نشستم ...يه ذره با چند تا مسئله ور رفتم ....
گشنم شد...![]()
ديدم ...الهي الحمدلله كه يه كوفتي با خودم آوردم ...
همينجوري كه داشتم زير چشمي دور و ور رو نگاه ميكردم و با دندون سر بيسكويت رو باز ميكردم ...
در راستاي ديد خودم ...يه برگه كه به ستون روبه روم چسبيده بود به رو ديدم ...خوندمش ...
تا جمله رو خوندم ...بيسكويت رو گذاشتم روي ميز ....![]()
حالا چي نوشته بود؟!
نوشته بود :
"لطفا بيسكويت را رعايت كنيد ! "![]()
خب! چون آدم قانون مندي بودم ...از خوردن بيسكويت منصرف شدم ...
چند دقيقه بعد دوباره داشت گشنگي بهم چيره ميشد كه ...يواشكي...بيسكويت رو برداشتم و بازش كردم ...
دوباره رو برگه رو خوندم نوشته :
"لطفا بيسكويت را رعايت كنيد!"
با خودم گفتم خب شايد نوشته :" لطفا بيسكويت نخوردن را رعايت كنيد ! "
حتما "نخوردنش" توي زاويه ديدم نيست ...![]()
يه سري چرخوندم ...ديدم نه!....همون نوشته :"لطفا بيسكويت را رعايت كنيد! "
شاكي شدم و شروع كردم به ريس سالن مطالعه تو دلم فحش دادن...كه خاك تو سرت ...يه جمله درست نميتوني تايپ كني ...![]()
بلافاصله به اين نتيجه رسيدم كه : ببين چقدر توي سالن مطالعه بيسكويت خوردن كه يارو شاكي شده و اينجوري تهديد كرده ...![]()
واسه احترام به همون يك نفر هم بيخيال بيسكويت شدم ...![]()
بعد از چند دقيقه تحملم به اتمام رسيد و رفتم جلو و ديدم ...بهله!!!....
اصل جمله اينه :
"لطفا سكوت را رعايت كنيد! "![]()
يه خولي ....سكوت رو با خودكار با همون فونت كرده ...بيسكويت ...
عينه ديونه ها ...توي محوطه راه ميرفتم و ميخنديدم ...![]()
كلي هم از اين لحظه لذت بردم ...
خلاصه يه مدت با خودم شاد بودم![]()
ورودتو تبريك ميگم در ضمن زمينتم داريم تا برسه هوا !!!نوشته شده توسط peperoni
![]()
![]()
همشهري
![]()
![]()
با سلام
من هانتر جان من چند روزی تو این تهران خراب شده بودم دسترسی به نت نداشتم
الان اومدم جبران میکنم
ولی دمت همه بچه هایی که اینجا رو رو پا نگه داشتن گرم
مخصوصا ایکس بوی و مریم خانوم که شیر زن هستن(یا شیر دختر)
راستی دوستانی که تو تهران هستن ناراحت نشنا چون من از تهران خاطره خوبی ندارم میگم تهران خراب شده
و گرنه همه ایران سرای من است (عجب چیزی گفتما حال کن)
خوب اولین سوتی با اجازه من هانتر جان
آقا جاتون خالی رفتیم بیمارستان پیش پرستارامون 4 تاشون اومدن دم در احوال پرسی
خلاصه ما گرم صحبت بودیم یهو گفتم(برای افه)
که یکی از دوستام که تو هلند هستش (یعنی آقا شهریار) میاد ایران ما رو می خواد برای عرق و قیلون دعوت کنه منم می خوام برم قیلون بخورم عرق بکشم
تا اینو گفتم اینا زدن زیر خنده حالا نخند کی بخند منم گفتم میخندی خانومه فلانی حالا دارم برات
هیچی دیگه بعد از خنده اینا گفتم که این قضیه (یعنی سوتی من )رو می ذارم تو نت که بچه ها بخندن
بهدش من به خانوم فلانی که خیلی هم مانکنه گفتم یه سری از اون کارایی که تو بخش بستری بودم رو که شما انجام دادی با من گذاشتم تو نت
اونو میگی یهو شد
من گفتم تو باشی به من نخندی بعدش پسر خالم هم گفت که ب تازه عکستون هم تو نت گذاشتیم کم مونده بود دیگه گریه کنه
منم اومدم دلداریش دادم یه دستی به سروروش کشیدم یه ماچش کردم (آبدار) بعد گفتم بابا شوخی کردم ناراحت نباش
این جمله آخری نصفش خال بندی بودا جدی نگیرید
سوتی بعد در پست بعد
با سلامنوشته شده توسط sina818
خواهش دارم
اینم دارم میتویسم برای مستر عزیز که خودش می دونه من چه قدر دلم تنگ شده براش
آقا ما حین صحبت کردن با پرستارمون که از قضا همشهری مستر جان هم هستش
البته تنها بودیما
گفت که سوتی دادم عجیب
نقل قول:
داشتیم تو بخش کار میکردیم که یهو تلفن زنگ زد بعد من گوشیرو برداشتم بعد از سوال که چی به چیه و از این حرفا
اون طرف گفت که داداش که از بخش مرخص شده الان تب کرده باید چی کار کنه البته زیاد نیستو از این حرفا
در همین حال اون یکی پرستارم میاد بهش میگه که داروهای این مریض ساعت 3 هست؟؟
اونم میگه اره عزیزم
بعد دوباره گوشی رو میگیره میگه بگو عزیزم
اون طرفم کم نمیاره میگه اره عزیز دلم داداشم فلان شده........
هیچی دیگه پرستاره ما میشه عینه لبو
حالا تازه طرف زن هم داره ها اینو گفته اگه نداشت چی میگفت؟؟؟؟؟!!!!!
به باه...سيناي عزيز خودم.
حاجي...حالا ميام با هم بريم بيمارستان.....يه حالي از اينا بگيزيم كه ديگه بهت نخندن(البته تو كه بدت نمياد يزيد!!).
در شمن...سوتي هاي مشتي هم ميديا.ايشاا..17 تير تهران هستم.ميبينمت.
يا حق
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)