درياي خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد
در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را
از دور مي شنيد
طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير
مي رفت باز در دل دريا به جستجو
در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود
يك مشت آرزو...!
درياي خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد
در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را
از دور مي شنيد
طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير
مي رفت باز در دل دريا به جستجو
در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود
يك مشت آرزو...!
Last edited by magmagf; 26-05-2007 at 12:55.
وفا نکردی و کردم...جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم...بریدی و نبریدم...
محض خاطر آن همه دیروز
نرو
کمی تحمل کن
ببین قطره های باران
وقتی که از هم جدا میشوند
چه زود میمیرند
این آسمان خجالت نمیکشد
با این همه سن و سال
تا دلش میگیرد
مثل بچه ها مینشیند و های های گریه می کند.
دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خزان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید,متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم...
من ، تنها ، راهي را مي روم
كه جرئت از دست رفته اي است
در برابر سؤالات بي شمار ؛
چيزهائي كه مرا به حفره ي درون مي كشاندم ؛ به خانه ام
جائي كه گوشت تنم جويده مي آيد.
ماهي ها آتشين مزاج؛ و پرچ پيچ هاي زنگ زده. آه…
وا ت ي كا ن
نميشه باورم تويي
نه اينكه چشماي تو نيست
تو طاقتت نبود منو
ببيني با چشماي خيس
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا
حلقهی بیرون این دنیای باطل کن مرا
وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است
پای خواب آلودهی دامان منزل کن مرا
آسموني تو ميدوني
اين بارونه
يا پاييزه
اما نه بارونه
نه پاييزه..
همنشین با عکس ماه و همسخن با زوزه باد و کنار حوض بی ماهی و نزدیک درخت
پیر فرسوده به یاد یادگاری کز نگارم مانده می گریم
به یاد یادگاری کز رخ بی عیب و نقصش،نقش بستم بر بلندای سفید کاغذ دل
به یاد یادگاری کز صدای دلربایش گوش را گردیده منزل
باز می گریم
منت می پویم از پای اوفتاده
منت می پایم اندر جام باده
تو بر خیز
تو بگریز
برقص آشفته بر سیم ربابم
شدی چون مست و بیتاب
چو گلهایی که می لغزند بر آب
پریشان شو بر امواج شرابم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)