نه امید به چیزی خاص، که تنها امیدوارند.
آنها آگاهند که که هر آنچه باشد نخواهندش یافت.
عشق درنگی جاودانه است،
همواره گام پسین است، گامی دیگر، دیگر.
عاشفان سیری ناپذیرند،
کسانی که نیکبختانه هماره تنهایند
خوب بخوابید
نه امید به چیزی خاص، که تنها امیدوارند.
آنها آگاهند که که هر آنچه باشد نخواهندش یافت.
عشق درنگی جاودانه است،
همواره گام پسین است، گامی دیگر، دیگر.
عاشفان سیری ناپذیرند،
کسانی که نیکبختانه هماره تنهایند
خوب بخوابید
دو همجنس دیرینه را همقلم.........نباید فرستاد یکجا بهم
چه دانی که همدست گردند و یار.........یکی دزد باشد یکی پرده دار
چو دزدان زهم باک دارند و بیم..........رود در میان کاروانی سلیم
من چو پیغامی ببال مرغک پیامبر بسته ,
در نجیب ِ پر شکوه ِ آسمان پرواز می کردم .
تکیه کرده بر ستبر ِ صخره ساحل ,
با بلورین دشت ِ صیقل خورده آرام ,
راز می کردم
من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش
دل بسی افسانهی وصل تو گفت
تا که شد در خواب ازین افسانه خوش
گر تو ای دل عاشقی پروانهوار
از سر جان درگذر مردانه خوش
من آن ناخوانده آوازم...
صداي زخمي سازم...
به دنبال صدايم باش ...
براي تو اگر رازم...
من آواز بيابانم ...
صداي بغض بارانم ...
بريده از نيستانم ...
غمي دارم که مي خوانم ...
صداي بغض بارانم ....
مرا بشنو که مي بارم بمن از من شکايت کن ...
مرا از من حکايت کن ...
از اين درياي دل تنگي ...
به يک جرعه قناعت کن
نگاهي مي كني، ما رو
مگه عاشق نديدي، تو
يا شايد ديدي و
رسواترين عاشق نديدي، تو
.....
وین عشوهنگر که چشم او داد
دل برد و به جانم اندر آمیخت
بگریخت دلم ز تیر مژگانش
در دام سر دو زلفش آویخت
شادی تو بی رحم است و بزرگوار
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من بر می خیزم !
چراغی در دست , چراغی در دلم .
زنگار روحم را صیقل می زنم .
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم .
من راهي را با نان و شراب محروميت ها
رفته ام
و اشتراك در شكست ها
اما ، هرگز
احساس نمي كنم كه به پايان رسيده ام
با اينكه گويا ، به مقصد رسيده ام
تن آدمی شریف است که به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست که نشان آدمیت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)