تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 86 از 87 اولاول ... 3676828384858687 آخرآخر
نمايش نتايج 851 به 860 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #851
    حـــــرفـه ای sansi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,830

    پيش فرض

    جالب بود..
    كشش ايجاد ميكنه توي خواننده كه تا اخرش رو بخونه.
    لطفا ادامه ش رو بزاريد

  2. این کاربر از sansi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #852
    اگه نباشه جاش خالی می مونه دوسی's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    ایل قشقایی
    پست ها
    210

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    سلام .من گاهي براي دلم مينويسم خواستم نظرتو در باره ي اين داستانك كه اولين دستنوشته ي خودمه بدونم ... اگه تاييدش كردين بقيه رو هم يكي يكي بذارم ...
    پسر با حرکتی سریع و ناگهانی پرتش کرد تو آب،هرچه تقلا کرد نتونست بالا بیاد ،پایین و پایین تر رفت .حباب های هوا ،ریز و درشت از اطرافش به سمت سطح آب ،بالا میرفتند.خودشو به اینطرف اونطرف میزد ولی فایده ای نداشت...پسر همچنان با چشمانی تب دار بهش زل زده بود و بی تفاوت نگاهش میکرد...
    بالاخره خسته و بی رمق شد،سبک شده بود ...خودبخود آروم آروم به سطح آب رسید...دیگه تقریبا" هیچی ازش نمونده بود...
    پسر جلو اومد،لیوان رو برداشت و همه محلول ویتامین ث رو سرکشید...

    سلام

    جالب بود.ادامه را بگذارید.

  4. این کاربر از دوسی بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #853
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    سلام .من گاهي براي دلم مينويسم خواستم نظرتو در باره ي اين داستانك كه اولين دستنوشته ي خودمه بدونم ... اگه تاييدش كردين بقيه رو هم يكي يكي بذارم ...
    پسر با حرکتی سریع و ناگهانی پرتش کرد تو آب،هرچه تقلا کرد نتونست بالا بیاد ،پایین و پایین تر رفت .حباب های هوا ،ریز و درشت از اطرافش به سمت سطح آب ،بالا میرفتند.خودشو به اینطرف اونطرف میزد ولی فایده ای نداشت...پسر همچنان با چشمانی تب دار بهش زل زده بود و بی تفاوت نگاهش میکرد...
    بالاخره خسته و بی رمق شد،سبک شده بود ...خودبخود آروم آروم به سطح آب رسید...دیگه تقریبا" هیچی ازش نمونده بود...
    پسر جلو اومد،لیوان رو برداشت و همه محلول ویتامین ث رو سرکشید...
    عالي بود

    كوتاه و رسا.اين سبك نوشتن جزو سخت ترين سبك ها است مثل حركت روي لبه تيغ ميماند.نويسنده حق گول زدن خواننده را ندارد و نبايد اطلاعات نادرست بدهد تا غافلگيرش كند.ولي نوشته شما اينگونه نبود
    آفرين بزار ببينم باز هم ميتواني ادامه بدهي يا نه

  6. این کاربر از pedram_ashena بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #854
    آخر فروم باز MobinS's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    Behind Those Empty Walls
    پست ها
    1,944

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    سلام .من گاهي براي دلم مينويسم خواستم نظرتو در باره ي اين داستانك كه اولين دستنوشته ي خودمه بدونم ... اگه تاييدش كردين بقيه رو هم يكي يكي بذارم ...
    پسر با حرکتی سریع و ناگهانی پرتش کرد تو آب،هرچه تقلا کرد نتونست بالا بیاد ،پایین و پایین تر رفت .حباب های هوا ،ریز و درشت از اطرافش به سمت سطح آب ،بالا میرفتند.خودشو به اینطرف اونطرف میزد ولی فایده ای نداشت...پسر همچنان با چشمانی تب دار بهش زل زده بود و بی تفاوت نگاهش میکرد...
    بالاخره خسته و بی رمق شد،سبک شده بود ...خودبخود آروم آروم به سطح آب رسید...دیگه تقریبا" هیچی ازش نمونده بود...
    پسر جلو اومد،لیوان رو برداشت و همه محلول ویتامین ث رو سرکشید...

    ممنون دوست عزیز...
    اثر شما یک مینیمال زیبا بود... کاملا با همه ی ویژگی های داستان های مینیمال یکی هستش...
    همون طور که می دونید داستان های مینیمال معمولا نشانه در خودش نداره ، و نیازی به نشانه شناسی برای نقد اون نیست.... چون بیشتر به بیان مطلبی ساده با قدرت جملات هست.... پس این نوع داستان ها فقط باید خوانده شوند ... چون اشباع شده هستند و جایی برای نقد ندارند.... البته بودند نویسنده هایی که داستان های مینیمالی نوشته اند که منتقدان هزاران سفحه هممون چند خط را نقد کرده باشند... ولی خب....
    ولی به کارت ادامه بده... اثرت زیبا بود... ولی نمی گم شاهکار بود... ولی یک مینیمال کامل و زیبا بود...
    یکم بیشتر روی جملاتت کار کن... نقطه گذاری ها و ویرگول هاتم بعضی جاها درست گذاشته نشده بود...
    ادامه بده.... حتما!

  8. این کاربر از MobinS بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #855
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    چه بيخيال مي خنديد و نميدانست خورشيد كم كم از افق بالا مي آيد ...آخر امروز ديگر هوا آفتابي است...



    «ناهي»

    ---------- Post added at 12:12 AM ---------- Previous post was at 12:08 AM ----------

    با تشكر از همه ي دوستان كه لطف كردند ونظرشونو گفتند ...من واقعا" انتظار نداشتم كه از نوشته ام اينقدر خوشتون بياد و اميدوار شدم .البته اين مينيمال رو خيلي وقت پيش شايد سال گذشته نوشته بودم .
    ممكنه در طي مسير نوشتن افت و خيز محتوايي داشته باشم .لطفا" ايرادات كارمو بهم بگيد .ممنون...
    Last edited by nil2008; 09-07-2011 at 23:21.

  10. #856
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    در ضمن چند تايي داستان كوتاه هم دارم كه بعدا" اگه دوست داشتين ميذارمشون...

    صدای مادر پیر و زمینگیرشو به سختی از میون هیاهوی x box تازه اش می شنید:"مادرجون این قرص زیرزبونی منو کجا گذاشتی؟"
    دادزد:" من چه میدونم کدوم گوریه.مگه کوری؟ همون دور وبراس دیگه،یکم بیشتر بگرد..."
    دوباره صدای مادر راشنید این بار با خس خس بیشتری:"مادر جون ترو خدا بیا اینجا یه دقیقه..."
    ایندفعه جای حساس بازی بود ،باید امتیاز کاملشو میگرفت...
    وقتی بازی تموم شد دیگه شب شده بود...برنده شده بود با خوشحالی بلند شد...
    قرص ماه بدن بی جان مادر را که خودش را تا نزدیک در کشانده بود نیمه روشن کرده بود...

  11. این کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #857
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    در ضمن چند تايي داستان كوتاه هم دارم كه بعدا" اگه دوست داشتين ميذارمشون...

    صدای مادر پیر و زمینگیرشو به سختی از میون هیاهوی x box تازه اش می شنید:"مادرجون این قرص زیرزبونی منو کجا گذاشتی؟"
    دادزد:" من چه میدونم کدوم گوریه.مگه کوری؟ همون دور وبراس دیگه،یکم بیشتر بگرد..."
    دوباره صدای مادر راشنید این بار با خس خس بیشتری:"مادر جون ترو خدا بیا اینجا یه دقیقه..."
    ایندفعه جای حساس بازی بود ،باید امتیاز کاملشو میگرفت...
    وقتی بازی تموم شد دیگه شب شده بود...برنده شده بود با خوشحالی بلند شد...
    قرص ماه بدن بی جان مادر را که خودش را تا نزدیک در کشانده بود نیمه روشن کرده بود...
    اين يكي چندان دلچسب نبود.احتمالا جزو كارهاي اوليه ات است. از خط دوم به بعد ماجرا لو رفته بود.خيلي رو سعي كردي احساسات خواننده را درگير كني.اين خوب نيست.نبايد خواننده بفهمه.روزنامه همشهري قديما صفحه آخر يك كادر مربوط به اينگونه داستانهاي كوتاه چند خطي داشت نميدانم هنوز هست يا نه.بخوني بد نيست

  13. #858
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    از خط دوم به بعد ماجرا لو رفته بود.خيلي رو سعي كردي احساسات خواننده را درگير كني
    دوست عزيز...
    من كه قبلا" گفته بودم ...چيزايي كه نوشتم ،با افت و خيز زيادي همراهه ، قبول دارم پتانسيل قبلي رو نداره ...و..گاهي يكيشون دلچسب تر از بقيه از آب دراومده...البته همشهري رو نخوندم ولي جام جم و روزنامه هاي ديگه داره ازين داستانكها ...چيزي كه از نقد شما ياد گرفتم اينه كه تا آخر ماجرا نبايد دستم رو بشه ...البته كار سختيه ...
    حالا دوستان درباره ي اين يكي نظر بدين...
    باكلاس!!!
    لم داده بود وسرشو به شيشه ي پنجره تاكسي چسبونده بود ،اينقدر خسته بود كه ناي تكون خوردن نداشت .از ميون اونهمه ماشين جورواجور نوشته ي پشت يك كاميون باري توجهشو جلب كرد:
    تو كه چشات درشته ...كلاست منو كشته"
    بعد همونطور كه تاكسي از كنار كاميون ميگذشت سرشو چرخوند تا ببينه بار كاميون چيه ؟
    لبخندي به لبش نشست و به چشمان درشت گاوي كه تو قسمت بار كاميون آروم آروم نشخوار ميكرد، نگاه كرد...

    " ناهي "

  14. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #859
    حـــــرفـه ای sansi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,830

    پيش فرض

    جالب بود.ولي يه جورايي جور درنمياد اخه داره نوشته ي پشت كاميون ميخونه بعد تاكسي از كنار كاميون رد ميشه متوجه چشماي درشت گاو ميشه؟!شايد من درست متوجه نشدم.طنزش خوب بود باكلاس

  16. #860
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    جالب بود.ولي يه جورايي جور درنمياد اخه داره نوشته ي پشت كاميون ميخونه بعد تاكسي از كنار كاميون رد ميشه متوجه چشماي درشت گاو ميشه؟!شايد من درست متوجه نشدم.طنزش خوب بود باكلاس
    منظورم اين بود كه تاكسي ،هنگام سبقت گرفتن و گذشتن از كاميون يك چند لحظه اي طول ميكشه تا از كاميون رد بشه در همين فاصله و از لابلاي شكاف بين تخته هاي كاميون (در واقع كاميونت) متوجه ميشه كه بار كاميون ،يك گاو است كه داره نشخوار ميكنه و چشمهاي درشتي داره ...

  17. این کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •