در شيلي ديگر دير است!
فرهنگ ِ ردّ وُ پي ي خط ِ آهن ! ؛
فرشتگان اند كه كه به شيپورها ـ غرقه ي غروب ـ
ديگر دير است را ميان ِ
تونلي كبود
مي نوازند .
تكه زمين ميان ِ دو تخاصم
كه اخر ، كار ِ خودش را كرد.
من برم بخوابم دیگه
شبتون خوش
در شيلي ديگر دير است!
فرهنگ ِ ردّ وُ پي ي خط ِ آهن ! ؛
فرشتگان اند كه كه به شيپورها ـ غرقه ي غروب ـ
ديگر دير است را ميان ِ
تونلي كبود
مي نوازند .
تكه زمين ميان ِ دو تخاصم
كه اخر ، كار ِ خودش را كرد.
من برم بخوابم دیگه
شبتون خوش
دعا کن بشب چون گدایان بسوز.............اگر می کنی پادشاهی بروز
کمر بسته گردنکشان بر درت..............تو بر آستان عبادت سرت
زهی بندگان را خداوندگار.............خداوند را بنده حق گزار
_____________________
شب شما هم خوش
روزی که جان فدا کنمت باورت شود *** دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین بار که اینبار افتاد
دستان مرد لطیف و استوار بودند:
سوار بر اسبي جوان...
و با اشاره اي آرام
اسب را كه مي لرزيد، به ايستادن واداشت.
اما هنگامي كه مي خواست
جام سبك را از دست زن بگيرد،
براي هر دو بسيار سنگین شده بود:
هر دو مي لرزيدند،
به شدت
آن گونه که هيچ يك نمي توانست دست ديگري را بگيرد.
و سرانجام شراب تيره بر زمين جاري شد.
در آفتاب , گرمی ِ شادی دهنده بود
بر آب و خاک باد ِ بهشتی وزنده بود
در باغ بود کاجی پر سال و سهگین
دستی به یادگاری صد سال پیش از این
بر آن درخت , نام ِ دو دلداده کنده بود
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر زکویت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی شمارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه عودم روز وشب
بعد از تو من ماندم و خلوتي بيرنگ
و تصوير جسدي عمود و عبوس در اينه
و چند نخ سيگار كه دراز به دراز افتادند تا در غربت دستان لرزانم شريك شوند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)