اشک رازيست
لبخند رازيست
عشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقام بود.
قصه نيستم که بگويی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی...
من درد مشترکام
مرا فرياد کن.
اشک رازيست
لبخند رازيست
عشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقام بود.
قصه نيستم که بگويی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی...
من درد مشترکام
مرا فرياد کن.
نگارا، بیتو برگ جان که دارد؟
دل شاد و لب خندان که دارد؟
به امید وصالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران که دارد؟
غم ار ندهد جگر بر خوان وصلت
دل درویش را مهمان که دارد؟
نیاید جز خیالت در دل من
بجز یوسف سر زندان که دارد؟
مرا با تو خوش آید خلد، ورنه
غم حور و سر رضوان که دارد؟
همه کس می کند دعوی عشقت
ولی با درد بی درمان که دارد ؟
غمت هر لحظه جانی خواهد از من
چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟
مرا گویند: فردا روز وصل است
وگر طاقت هجران که دارد؟
نشان عشق میجویی، عراقی
ببین تا چشم خون افشان که دارد؟
دلمو از مال دنیا
به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم
به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد
همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم
ولی از تو نبریدم
هرجا بودم با تو بودم
هرجا رفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن تو رویا
همه جا به تو رسیدم...
مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بیخویشتنی
این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی
این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود میشکنی
گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی
يكي بود يكي نبود، اوني كه بود تو بودي و اوني كه نبود من بودم !
يكي داشت و يكي نداشت، اوني كه داشت تو بودي و اوني كه تو رو نداشت من بودم!
يكي خواست و يكي نخواست، اوني كه خواست تو بودي اوني كه بي تو بودن رو نخواست من بودم!
يكي آورد و يكي نياورد، اوني كه آورد تو بودي اوني كه جز تو به هيچ كس ايمان نياورد من بودم !
...................
روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
فرياد شوق بر سر هر كوي و بام خاست
پرسيد زان ميانه يكي كودكي يتيم
كاين تابناك چيست كه بر تاج پادشاست
آن يك جواب داد چه دانيم ما كه چيست
پيداست آنقدر كه متاعي گرانبهاست
تنت زورمند است و لشکر گران.............ولیکن در اقلیم دشمن مران
که وی بر حصاری گریزد بلند..............رسد کشوری بیگنه را گزند
___________________
شرمنده. اشتباهی با دال نوشته بودم تصحیحش کردم. ولی کلا سی ثانیه هم طول نکشید. چقدر دست بنقدی!
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...
سلام
اخه همین امروز داشتم شعر رو می خوندم به یاد اون دوران دم دستم بود
مکافات موذی بمالش مکن.............که بیخش بر آورد باید ز بن
مکن صبر بر عامل ظلم دوست..............که از فربهی بایدش کند پوست
سر گرگ باید هم اول برید.............نه چون گوسفندان مردم درید
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)