اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
نور نشكفته چرا پژمردي
شاد ناگشته ز غم افسردي
شد خزان تازه بهار تو چرا
زود آمد شب تار تو چرا
عشق ناباخته بد نام شدي
دل نپرداخته ناكام شدي
كس نديديم به ناكامي تو
عاشقي نيست به بدنامي تو
... سلام اي شب معصوم
سلام اي شبي كه چشمهاي گرگ هاي بيابان را
به حفره هاي استخواني ايمان و اعتماد بدل مي كني
و در كنار جويبارهاي تو ارواح بيد ها
ارواح مهربان تبرها را مي بويند
من از جهان بي تفاوتي فكرها و حرفها و صدا ها مي آيم
و اين جهان به لانه ي ماران مانند است
و اين جهان پر از صداي حركت پاهاي مردميست
كه همچنان كه ترا مي بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا مي بافند
سلام اي شب معصوم
ميان پنجره و ديدن
هميشه فاصله ايست ...
خودت رسم گذاشتی!
و غیرت مردی و شرم زنانه
گفت کوهای شبانه را
به نجواهای آرام بدل می کرد
و پرندگان شب به انعکاس چهچهه خویش جواب می گفتند.
دریغا مهتاب و دریغا مه
که در چشم انداز ما
کوهسار جنگل پوش سر بلند را
در پرده شکی
میان بود و نبود نهان می کرد
رسم که خوبه خیلی خاصیت داره اما من جواب کدوم را بدم حالا ایا؟
والا من که گیج شدمرسم که خوبه خیلی خاصیت داره اما من جواب کدوم را بدم حالا ایا؟
اگه مشاعره ست که باید رو حرف آخر باشه !!!
اگه من اشتباه می کنم ببخشید .. تازه واردم![]()
دود مي خيزد ز خلوتگاه من.
كس خبر كي يابد از ويرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن.
كي به پايان مي رسد افسانه ام؟
اقا فرهاد انو واسه این گفتم که پست شما 2 نفر هم زمان شده بود و هر دو واو جواب داده بودید
ادامه می دیم
بیخیال
من بودم و چرخ دوش گریان
او را و مرا یکیست مذهب
از گریه آسمان چه روید
گلها و بنفشه مرطب
وز گریه عاشقان چه روید
صد مهر درون آن شکرلب
آن چشم به گریه میفشارد
تا بفشارد نگار غبغب
این گریه ابر و خنده خاک
از بهر من و تو شد مرکب
وین گریه ما و خنده ما
از بهر نتیجه شد مرتب
خاموش کن و نظاره میکن
اندر طلب جهان و مطلب
با همین دیدگان اشک آلود ,
از همین روزن گشوده بدرود ,
به پرستو به گل , به سبزه درود !
به شکوفه , به صبح دم , به نسیم ,
به بهاری که می رسد از راه
چند روز دیگر به ساز و سرود .
[فریدون مشیری]
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)