گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
.
.
.
خدایا شکرت...
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
.
.
.
خدایا شکرت...
باران میبارد
و من
تمامِ روز را بدونِ چتر
به تو فکر میکنم...
حالي واسم نمونده....
دنيـــــا برام سراب.....
دروغ نیستـــــــــ
اگر بگویمـــــــ کهـــــــ
بی تو . .
.
.
زنده مانی می کنمـــــ نهـــــ زندگانی.
حالا
اشـــــــــک هایم
شبیــــــه تــــــــو شده اند
گریـــــــه که می کنـــــــــــــم
نمی آیــــــــــــــند ...
من اگر دفتر نفرین شده ی اندوهم
اگر از نسل گلی هرزه به روی کوهم
اگر از کل جهان وارث یک احساسم
تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی
یادته بهم میگفتی
دیگه تنهات نمیذارم
پای لحظه هات میشینم
رو دلت پا نمیذارم
همه حرفات دروغ بود
اینو تو چشات نخوندم
من ساده فکر میکردم
قفل قلبتو شکوندم
کاش میدونستم نگاهت
یه فریب عاشقانه است
شعر آشنایی ما
پر بغض این ترانه است
من از تبار حسرتم که از تباه خستهام
قمار بی برندهایست قمار تلخ زندگی
چه برده و چه باخته از این غمار خستهام..!
ایستادهام کنار بندری مهآلود
نگاهِ دور شدن آخرین کشتی میکنم.
تنهایی، یعنی همین!
دوست و دست بسيار است ولي..؛
دست دوست اندك.........!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)