درد از طبيب خويش نهفتي از آن سبب
اين زخم كهنه دير پذيرفت التيام
از بهر حفظ گله شبان چون بخواب رفت
سگ بايد اي فقيه, نه آهوي خوشخرام
درد از طبيب خويش نهفتي از آن سبب
اين زخم كهنه دير پذيرفت التيام
از بهر حفظ گله شبان چون بخواب رفت
سگ بايد اي فقيه, نه آهوي خوشخرام
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
دل و دامن نيالودم به پستي
بري بودم زننگ و بد شعاري
سلام
يار دريا دل من مي دانست
آب درياي دگر شيرين است
تو مو مي بيني و من پيچش مو
تو ابرو من اشارت هاي ابرو
------------------------
يكي ديگه؛
تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
من با ((و)) شروع می کنم!
وقتی با خیال تو مانوس می شوم
لبخند های عاری از افسوس می شوم
شب های بی ستاره ی من با حضور تو
من خود برای چشم تو فانوس می شوم
بیداری شگرف مرا رنج می دهد
امشب اسیر خواب تو کابوس می شوم
بین هزار بغض گلو بارها سکوت
آهنگ غم گرفته ی ناقوس می شوم
یک جاده حرف پشت سزت بود و این میان
من در غبار راه تو پابوس می شدم
خود را کنار می کشی ازچشمهای من
چون اشک در نگاه تو ملموس می شوم
فردا طلوع یک نفر از دست می رود
فردا غروب از همه مایوس می شوم
ما دو چنار همسایه همیشه موازی
با هم بزگ شدیم
قد کشیدیم
نشد که بشود
چشم در چشم هم
عظمت را ببینیم و
غرور را.
با هم به نظاره ی فصول نشستیم
رنج ها مان را بر بوم آبی
به خواهش باد
نقش زدیم
لحظه ها شماره کردیم
با هم برگ آوردیم و ریختیم.....
من در این پهنه ی سرد
و در این برج خیال
لنگ لنگان
آه و افسوس به جان
کند و خزان
سوی متروکه ترین طاق سکوت
شاید اگر می رفتم
تو نصیبم بودی
تو که من می دانستم
که غریبانه ترین خواب منی
جای پایت روی شن ها مثل یک معجزه بود
مثل یک آیت سرخ
روی بیگانه ترین صورت خاک
شاید اگر چند قدمی می رفتم
چشت آن صخره ی آلوده به درد
زیر آوار کبود
لای امواج فرو ریحته ی طاق سکوت
رویش چشم تو را می دیدم
من اگر می رفتم........
مرا بخوان مه آلود برای آخرین بار
تو ای مسافر شب ای از ترانه سرشار
من با صدای سبزت از عشق می نوشتم
اما زمستون نشست تو باغ سرنوشتم
من یک غروب دلگیر سکوت خیس بندر
یه قایق شکسته بی بادبان و لنگر
مثل نسیم رو آب مسافری همیشه
من بغض یک غروبم که مونده روی شیشه
سفر بخیر مسافر سفر بخیر بهارم
ای که بدون یادت من قلب شوره زارم
در ساحل جدایی مرا بخوان مه آلود
نگو بریدن از هم تقدیر ما چنین بود
از اوج مسافری تو من بسته ی زمینم
کوهی شکسته در خویش ای یار من همینم
![]()
![]()
![]()
Last edited by کویر; 05-03-2006 at 22:29.
مرا ببر به خواب خود
كه خسته ام از همه كس
كه خواب و بيداري من
هر دو شكنجه بود و بس
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)