
نوشته شده توسط
کاپتان هادی
سلام به تمام بر وبچس
من چون آخرین قراری بود که تهرانم و بعد خداوند نمیدونم منو کجا میفرسته گزارش قرار رو نوشتم اما نتونستم آن بشم و بزارم ببخشیدها
آقا خلاصش اینکه من امروز خیلی کار داشتم اما گفتم مگه میشه آخرین قراری که میتونم باشم نرم البته از صبح درگیر کار بودم نزدیکای ساعت 4 انقلاب بودم و داشتم میرفتم طرف بولوار کشاورز یه sms فرستادم واسه الفین که قرار کیه ( سر کار بود طرف فکر کرد من نمیرم) خلاصه آقا وقتی من رسیدم الفین با آقای ... و لاولی من (Lovely) اونجا بودن مثل همیشه به گرمی از من استقبال کردند و الفین بلند شد و روی ماه منو بوسید بعد نشستیم به حرف و غیبت و من تا تونستم پشت سر مهدی بده ( مهدی بست سابق) صفحه گذاشتم بعد پاتال و پسر همسایشون ... اومدن و با دیدن من اشک تویه چشمای پاتال اشک جمع شده بود و هی به من میگفت چرا نمییای سر قرارا و منم گفتم تقصیر مافیای مهدی بسته ( مافیا بیگناهه مهدی بست خلافه) خلاصه هی از ما عکس میگرفت و میگفت تو که داری از تهران میری اقلا ازت عکس داشته باشیم بعد یه اقایی اونجا بود بدبخت وزنه بردار بود یعنی در اصل یک ترازو داشت مردم رو وزن میکرد هر چی التماس کرد کسی دلش نسوخت تا اینکه حاجیتون یه تریب جنتلمن بازی در اورد و 50 تومان وجه رایج مملکت رو داد به طرف و خودش رو هم وزن کرد ( بدلایلی از گفتن وزن معذوریم هرچند نسبت به سورنا و مصطفی عشقی کلی هم خداییم راستی اینو بگم که وقتی من رسیدم یه آقای بغل اون محل قرار ایستاده بود دیگه داشت تو افتاب سیاه میشد من هر چی به الفین میگفتم بابا خودیه بخرجش نرفت اگه دیدید کسی تو عکسا برنزه است اون ...رونالدو که تو آفتاب سیاه شده دیگه سرتون رو درد نیارم امید هم اومد بعد دو تا سر اومدن سر نه ها سر ، از این عنوانهای انگلیسی سر اشکان و سر علیرضا کسایی بودن که اودن و در همون لحظه چشم ما به جمال منتقد بزرگ که بزودی شاهد بن شدنش خواهیم بود یعنی یوسفی نژاد بودیم که من هر چی گفتم آسه بیا آسه برو اصلا گوشش بدهکار نبود و هی یه ریز انتقاد میکرد مخصوصا از کار مهدی بست که بابا این .... به انجمن و از این حرفا که منم تایید کردم اما گفتم خودش رو با این مرد مرموز در نندازه خلاصه پاتال رفت و مهدی بست اومد با اون جکای عهد بوقش روع کرد یک کم ما رو اذیت کرد اما خداییش اقا سید کارش درسته که ما باهاش تریپ شوخی داریم( برای جلوگیری از زیرآب خوری)کمکم بچه ها داشتن خداحافظی میکردن و میرفتن که سورنا با داداشش اومد البته بگم که قبلا گفته بود که الفین رو می:شه اما منو که دید به احترام من نکشتش و موند برا قرار بعد بعدا همه کم کم خداحفظی کردن و رفتن من و الفین هم یک کم غیبت کردیم تا سر فاطمی و بعد خداحافظی کردم با تشکر از همه بچه ها اگهکسی اسمش نیست بگه من بزارم همچنین اونایی که اسمشون سه نقطه است بگن من اسمشون یادم رفته بود با تشکر از همه بای