اگـــــر تـــــو کنـــــارم بـــاشــی
ایستـــادن پشتـــــــ چـــراغ قـــرمــــز
زیبـــــاتـــریـــن کـــار دنیــــاستــــــــ
اگـــــر تـــــو کنـــــارم بـــاشــی
ایستـــادن پشتـــــــ چـــراغ قـــرمــــز
زیبـــــاتـــریـــن کـــار دنیــــاستــــــــ
چه شيرين بود روياي با او بودن
اي كاش از خواب بيدار نميشدم
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله و دوری عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست...........
کاش ميشد ، خدا ميومد دستمو ميگفرت و مي گفت :
خفه ام کردي !
بيا اينم اوني که خواستي ...
می میرم برای لحظه دیدن، با تو بودن، با تو زیستن
نبودن تو یعنی بی رفیق ماندن
نبودن تو یعنی تنها مردن
نبودن تو یعنی شکستن
نبودن تو یعنی غریب بودن
نبودن تو یعنی خار گشتن
نبودن تو یعنی قیامت شدن
نازنینم، گل رخم
دلم از سوز این دوری، سوخت
همچنان که فرهادها در کویت سوخت
دلم نه تحملی دارد و نه صبری
بدنم نه طاقتی دارد و نه قامتی
از دیدگانم رودهای روان شد، انواع رودها، بجز رود شوق
زبانم فقط ذکر نام و نشان تو می گوید
و مشامم نفس گرم تو را می طلبد
گوشم جز صدای دلنوازت نشنود صدایی
دستانم خواستار دستان گرمت
پاهایم فقط راههای با تو بودن را می پیماید
پس تو ای آفتاب پنهانی
کی می آیی بر دل من به مهمانی؟
تو نقطه ی آغاز پروازی
تو اقلیم عشق و عرفانی
تو نوری از خدایی
تو سبزه ی بهاری
تو جان عشق همه ی عالمی
بیا که نبودن تو یعنی نبودن همه عالم هستی
من بدون تو شاعر خواهم شد
تو بدون من چه خواهی کرد ؟
من از رعد و برق نمی ترسم
اما میان بازوان تو امنیتی هستکه ترس را زیبا می کند
گرگی گرسنه نبودم
که پشتِ در خانهی تو،
دست به کیسهی آرد فرو ببرم
برای گول زدنت!
حبهی انگوری که شراب را
از سرکه شدن نجات میدهی!
دروغ نگفتم به تو هرگز
و نخواستم سیاهی دستانم را
از تو پنهان کنم
در طمعِ بوسیدنت...
تو اما
درِ خانه را روی من باز نکردی
و گرگِ روزگار
مرا خورد
پشت سر هر معشوق ، خدا ايستاده است
پشت سر هر آنچه كه دوستش مي داري
و تو براي اين كه معشوقت را از دست ندهي
بهتر است بالاتر را نگاه نكني
زيرا ممكن است چشمت به خدا بيفتد
و او آنقدر بزرگ است
كه هر چيز پيش او كوچك جلوه مي كند
پشت سر هر معشوق ، خدا ايستاده است
اگر عشقت ساده است و كوچك و معمولي
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفريح
خدا چندان كاري به كارَت ندارد
اجازه مي دهد كه عاشقي كني
تماشايت مي كند و مي گذارد كه شادمان باشي . . .
اما هر چه كه در عشق ثابت قدم تر شوي
خدا با تو سختگيرتر مي شود
هر قدر كه در عاشقي عميق تر شوي و پاكبازتر
و هر اندازه كه عشقت ناب تر شود و زيباتر
بيشتر بايد از خدا بترسي
زيرا خدا از عشق هاي پاك و عميق و ناب و زيبا نمي گذرد
مگر آنكه آن را به نام خودش تمام كند
پشت سر هرمعشوقي ، خدا ايستاده است
و هر گامي كه تو در عشق برمي داري
خدا هم گامي در غيرت برمي دارد
تو عاشق تر مي شوي و خدا غيورتر
و آنگاه كه گمان مي كني معشوق چه دست يافتني است
و وصل چه ممكن و عشق چه آسان
خدا وارد كار مي شود و خيالت را درهم مي ريزد
و معشوقت را درهم مي كوبد
معشوقت ، هر كس كه باشد
و هر جا كه باشد و هر قدر كه باشد
خدا هرگز نمي گذارد ميان تو و او ، چيزي فاصله بيندازد
معشوقت مي شكند و تو نااميد مي شوي
و نمي داني كه نااميدي زيباترين نتيجه عشق است
نااميدي از اينجا و آنجا
نااميدي از اين كس و آن كس
نااميدي از اين چيز و آن چيز
تو نااميد مي شوي و گمان مي كني
كه عشق بيهوده ترين كارهاست
و بر آني كه شكست خورده اي
و خيال مي كني كه آن همه شور و آن همه ذوق
و آن همه عشق را تلف كرده اي
اما خوب كه نگاه كني
مي بيني حتي قطره اي از عشقت
حتي قطره اي هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع كرده و همه را براي خويش برداشته
و به حساب خود گذاشته است
خدا به تو مي گويد:
مگر نمي دانستي
كه پشت سر هر معشوق خدا ايستاده است؟
تو براي من بود كه اين همه راه آمده اي
و براي من بود كه اين همه رنج برده اي
و براي من بود كه اينهمه عشق ورزيده اي
پس به پاس اين ؛ قلبت را و روحت را و دنيايت را وسعت مي بخشم
و از بي نيازي نصيبي به تو مي دهم.
و اين ثروتي است كه هيچ كس ندارد
تا به تو ارزاني اش كند
فردا اما تو باز عاشق مي شوي
تا عميق تر شوي و وسيع تر و بزرگ تر و نااميدتر
تا بي نيازتر شوي و به او نزديكتر
راستي :
اما چه زيباست
و چه باشكوه و چه شورانگيز
كه پشت سر هر معشوقي خدا ايستاده است
از این بن بست بی فردا رهایم کن
از این دیروز و امروزها رهایم کن
از این صحرای بی باران رهایم کن
از این مرداب ماندنها رهایم کن
از این شبهای بی تابی رهایم کن
از این خواب پریشانی رهایم کن
از این دریای طوفانی رهایم کن
از این امواج سوزانی رهایم کن
از این دنیای دلتنگی رهایم کن
از این روزای تکراری رهایم کن
از این بی تو بودنها رهایم کن
از این دلهره نبودنها رهایم کن
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)