یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن ابدالعزیز
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن ابدالعزیز
زندگی جذبه ی دتی است که می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد دزخت است به چشم حشره
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هوا پیماست
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی مجذور ایینه است
با اجازه سلام
تا ببازار جهان سودا گریم
گاه سود و گه زیان می آوریم
«پروین اعتصامی»
من به سیبی خوشنودم
و به بوئیدن یک بوته ی بابونه
من به یک ایینه و یک ستگی پاک قناعت دارم
من به مردن راضی و پیشم نمی آید اجل
بخت بد بین از اجل هم ناز می باید کشید
در پس درهای شیشه ای رویاها.
در مرداب بی ته ایینه ها.
هر جا که من گوشهای از خودم را مرده بودم
یک نیلوف روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من میریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
(سهراب)
در این کوچه هایی که تاریک هستن
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهر هایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است .
__________________________________________________ __
ویرایش شد...
__________________________________________________ _
مثل بال حشره وزن سحر را می دانم
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه , تب تند رسیدن دارم .
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم .
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی
Last edited by Doyenfery; 22-05-2007 at 23:15.
من از روییدن خار سر دیوار دانستم ....... که نا کس ، کس نمی گردد از این بالا نشینی ها
اي مردمان بگوييد آرام جان من كو
راحت فزاي هرکس؛ محنت رسان من كو
نامش همي نيارم بردن به پيش هركس
گه گه به نازگويم سرو روان من كو
سلام
من امده ام
تو نیکی می کن و در دجله انداز .... که ایزد در بیابانت دهد باز
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)