سوت پایان را بزن
من حریف هرزگی تو
و
احمق بودن خودم نمی شوم....
سوت پایان را بزن
من حریف هرزگی تو
و
احمق بودن خودم نمی شوم....
روزی هـ ــزار بآر بایـ ــد برای دوستانم توضیح بدهم،که در دنیـ ــای بیرون از شعرهـ ـآیم،پای هیچ عشقی وسط نیستـــ،بـ ـآور که نمی کُننـ ــد،جان تـــو رآ قسمـ میخورم!!!
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی
سعدی
حس میکنم دنیا خالی ِ
مگه تو چند نفر بودی لعنتـــــــــــــــــــــ ــــی !!
عشق ,عشق است چه بر لوحی زر
بنویسند چه برگ کاهی
پرسش از عقل چه جایی دارد؟
تا جنون میدهدت آگاهی؟
لغت نامه های دنـیــا را بایــد آتــش زد...
جلوی واژه نـبـودنــــ نوشتــه اند:
عدم حضور شخــص یا چـیــزی
هـمیــن!
چقدر نبودنـــ تــــو را ســـاده فرض می کنند . . .
از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که “من” و “تو” ، “ما” می شویم؟!
پس چرا حالا “من” این قدر تنهاست!
از کی “تو” اینقدر سنگ دل شد؟!…
اصلا این “او” را که بازی داد؟!…
که آمد و “تو” را با خود برد و شدید “ما”!
می بینی
قصه ی عشقمان!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است
چطــور میشــود ..
بــﮧ آدمهـــــآﮮ اطرآفت گفــت : ایــن یکــﮯ رآ رهــآ کنیــد ..
نگــ ـآهش نکنیــد ..
بـآ او حرف نزنیـــــد ..
او فقط مــآلِ من است ..!؟!؟!
مـرا به دیگــرـے وا مگـــذار
روزـے مےبـینـے ِ مـــان
تــآب نمـے آورـے . . .!
من خوبم، من آرامم، فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی
میترسم مثل من عاشق خندههایت شود
حال و روزش شود این
تو که نمیمانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد، خوب باشد، قول داده باشد
بیچاره...
Last edited by Alinho; 08-06-2013 at 14:45.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)