اجبار به اين ماندن بي رغبت نيست
كفش هاي سفرت جفت شده
مي تواني بروي
اجبار به اين ماندن بي رغبت نيست
كفش هاي سفرت جفت شده
مي تواني بروي
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل، ای وای ما
شعری از مولانا و بی نهایت خاطره انگیز برای من![]()
قلبم بی امان محتاج مهر توست
نمي دانی چه غمگين
رهسپار لحظه های بی قرارم من
به دنبال تو همچون كودكی هستم
و معصومانه می جويم
پناه شانه هايت را
كه شايد اندكی
آرام گيرد دل
دلم تنگ است و تنهايی
به لب می آورد جانم
به دنبال تو می گردم
به سويت پيش می آيم
چه شيرين است
پر از احساس يك خوشبختی نابم
پر از اميد سبز خوب ديدارم
و مي خواهم كه نام
ترا به لوح سينه بنگارم
و نجوايی كنم در دل
و گويم تا ابد
*من دوستت دارم*
Last edited by aliaghil; 24-05-2013 at 15:04.
دستگاه مشترك مورد نظر،
از دست " دوستت دارم " های دروغ تو خاموش است؛
لطفا دیگر تنهایش بگذار ... !
اونیکه قدش به عشق نمیرسه
غرورتم زیر پاش بزاری
بازم بهش نمیرسه...
شــــــــاید آرام تـر میشــــــــدم
فقط و فقط
اگــــــــر میفهمیــــــــدی
حرفهــــــــایم به همیــــــن راحتــــــــی که می خوانی
نوشتــــــــه نشــــــــده اند
لحظه ها را با تو بودن
در نگاه تو شكفتن
حس عشق را در تو ديدن
با تو رفتن
با تو ماندن
مثل قصه تو را خواندن
تا هميشه تو را خواستن
تو غبار جاده ماندن
بی تو خوب من محاله
بی تو حتی زنده بودن
بی هدف نفس كشيدن
تا ابد تو را نديدن
واسه من رنج و عذابه
در آسمان دلم
غير تو پرنده ای نيست
روی خاموشی لبهام
جز تو اسم ديگه ای نيست
توی قلب من
هيچ كسی جز تو جایی نداره
دل عاشقم بجز تو هيچ كسی رو دوست نداره
در باغ كوچك تنهاييم
در كنار گلهاي نيلوفر در زير سايه درختان ياس
و در پيش تمام قاصدك هاي مسافر مي نشينم
و از تو برايشان سخن مي گويم
و از گلبرگ هاي گلهاي شقايق و اقاقي براي تو خانه ي عشق مي سازم
تا هرگاه در آن وارد شدي
به ياد پرستوهاي مهاجر و عاشق با گلهاي نيلوفر باغ همصدا شوي
و سرود پرواز بخواني.
گفــتی ” خـودت را جـای مـن بگـذار ” …
گـذاشـتم … می بیـــنی … !
امّـــا نــرفتــه ام …
همیشه از آمدن "نـ" بر سر کلمات مـی ترسیدم !
نـ داشتن تو... نـ بودن تو...
نـ ماندن تو...
کـاش اینبـار حداقل دل واژه برایم می سوخت و خبـری مـیداد از نـ رفتن تـو...
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)