من از روئیدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشستن ها
من از روئیدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشستن ها
ای که مهجوری عشاق روا میداری
بندگان را زبر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که دراین ره به خدا میداری
يا ما مجنونيمو، خونه خرابي عالمي داره
يا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمي داره
خداييش فرقي هم انگار نداره
يا اگه داره دل رسواي ما بند كرده و بازم گرفتاره
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند.
دلم شده دیوونه
خدا خودش میدونه
کوچه دلش میگیره
سکوتشو میشکونه
پنجره ها با فریاد
میگن کی باز میخونه...
هاي و هاي
هاي و هاي
مرده ها، روزه ها، يك اتم، يك فضا
سايه ها، سايه ها
پس ز پيش، پيش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسير، تو رها
واژه ها بي صفا
واژه ها بي دوا
دل غريب
دل نحيف
نبض ها بي صدا
قلب ها بي صدا
زندگي بي صدا...
احساس می کنم که به دریا نمی رسم
ای رودهای تشنه مرا هم صدا کنید
ای زخمهای کهنه که سرباز کرده اید
با شانه های خستهء من خوب تا کنید
دارم به ابتدای خودم می رسم - به عشق -
راه مرا از این همه آتش جدا کنید
حالا که خویش را به تماشا نشسته ام
با آخرین غریبه مرا آشنا کنید
چه پخش و پلا پست میدیم!
دل از خيال تو روشن شود به ظلمت شب
چو نور ماه كه از راه دور ميبارد
لبت ز تابش دندان ستاره بارانست
ز خنده هاي تو باران نور مي بارد
چه دلنواز نگاهي كه وقت ديدن تو
ز چشم آينه شرم حضور مي بارد
اره جداً
سلام دوستان گل
در پيش بيدردان چرا فرياد بي حاصل كنم
گرشكوه اي دارم زدل با يار صاحبدل كنم
سلام محمد اقای گل
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)