وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم ..... دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
حمید سبزواری
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم ..... دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
حمید سبزواری
اگر روم ز پی اش فتنه ها بر انگیزد
ور از طلب بنشینم ، به كینه بر خیزد
وگر به رهگذری یك دم از وفا داری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
من آن فریب كه در نرگس تو می بینم
بس آب روی كه با خاك ره برانگیزد
فراز و شیب و بیابان عشق دام بلاست
كجاست شیر دلی كز بلا نپرهیزد
تو عمر خواه و صبوری كه چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر بر انگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
كه گر ستیزه كنی روزگار بستیزد
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
وقت غروب کز بر کهسار، آفتاب
با رنگ های زرد غمش هست در حجاب
تنها نشسته بر سر ساحل یکی غراب
وز دور آبها
همرنگ آسمان شده اند و یکی بلوط
زرد از خزان
کرده ست روی پارچه سنگی به سر سقوط
زان نقطه های دور
پیداست نقطه سیهی
این آدمی بود به رهی
جویای گوشه ای که ز چشم کسان نهان
با آن کند دمی غم پنهان دل بیان
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
تو نیایی بر سر و خوش می روی
من همی آیم به سر در چون غوی
یاد بادآنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
در وصف تو کس چو من بدآموز مباد
آن روز که تو را نبینم آن روز مباد///
Last edited by Last Night; 21-10-2010 at 17:58.
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)