مشت میکوبم بر در
پنجه میسایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذار هواری بزنم
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی، سر کوهی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
من هوارم را سر خواهم داد
از شما خفته چند؛
چه کسی میآید با من فریاد کند