در اين دار فنا خستگي ما چيزي نبود جز غم دلبستگي ما
ما جمله اسيران منو مايي خويشيم اينجاس همان علت صددستگيه ما
در اين دار فنا خستگي ما چيزي نبود جز غم دلبستگي ما
ما جمله اسيران منو مايي خويشيم اينجاس همان علت صددستگيه ما
داداش تو چرا حوسات پرت ميشه!!در اين دار فنا خستگي ما چيزي نبود جز غم دلبستگي ما
ما جمله اسيران منو مايي خويشيم اينجاس همان علت صددستگيه ما
بايد نون بگي!!
اذيت ميكني ها شوشتر د داده
اينم نون
نِي من منم ني تو تويي ني تو مني
هم من منم هم توتويي هم تو مني
با تو اين چنينم اي نگار ختني
كندر غلطم كه من توام يا تو مني
يه عمري بد آوردي و از چشم دنيا ديدي
هر چي بدي كشيدي
تقصير اين دل تو و تقصير سادگيته
اما اين شب تار عاقبتش سفيده
هر چه ناپیدا ، در من پیدا
حالا هر چه هر روز و بعد از این
هر چه پیش رو
منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم
و پنجشنبه نزدیک من است
جهان را همین جا نگهدار
من پیاده می شوم
من از بازوي خود دارم بسي شكر
كه زور مردم آزاري ندارم!!
می نویسم می نویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست با تو از اوج غزل خواهم گفت
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت تست
بهیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
در سبقت عقربه ها از هم
و در ميعاد احساساتم
به وعده ای دروغ باورت کردم
و در انجماد باورم
به هزاران خيال سرگردان سلام کردم
سلامي با وعده و فريب
سلامي به رنگ ریاء
پس تو را
و يادت را
و احساست را
براي با تو بودن
و براي دل خويش
و همه نايافته ها ترک کردم
و در سرانجامي نامعلوم غرق شدم
سلام
کم پیدا هستین
مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پريشانش
مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادي رسوايي
تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو مي كنم به خلوت و تنهاي
اي رهروان خسته چه مي جوييد
در اين غروب سرد ز احوالش
او شعله رميده خورشيد است
بيهوده مي دويد به دنبالش
سلام شب (!)بخیر
یک ماهی نبودم و حالا هستم!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)