آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
در اندرون من خسته دل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و فرياد است
(اميدوارم تكراري نباشه)
تاریخ من
سفر به درون آرزوها
با صدای یک تار
تنها، بی هیچکس، بی هیچ غش
نیش خندی
لغزش شورآبی روی لبهایم
کودکی بی گناه من
جوانی سیاه من
مردانگی رنجور و مأیوس من...
همیشه در حال مردن،زنده بودن
به یاد بوی سوختن برگهای نیمه خشک افتاده ام
به یاد سهراب کشته
رستم کشنده
به یاد خون
به یاد گریه
قرمز،آبی،زرد،سیاه
پیراهن عزاداران حسین
صدای ریز اصطکاک حلقه های زنجیر
وای........وای.........وای
اندیشة تلخ نبودن،خواستن اما نبودن
در گذشته، به تاریخ سیاهم
جز کویری خشک و خالی از نیاکانم نمی بینی...
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
--------------------------------------
اينم يكي ديگه:
(بازم از آخر هر كدوم خواستين شروع كنين)
دست از طلب ندارم تا كام من بر آيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن در آيد
در نگاهت دل تعارف می کنی دعوت از من بی تکلف می کنی
مثل حوا تا به کی هی دزدکی سیب می چینی تخلف می کنی
عشق!هان ای اتفاق زندگی با دل من کی تصادف می کنی؟
هر چه با اصرار می خوانم تو را باز اظهار تاسف می کنی
می شناسم خلق و خویت را عزیز خوب می دانم تعارف می کنی.
اينم ادامش![]()
ياد باد آن كو به قصد خون ما ××× زلف را بشكست پيمان نيز هم
اعتماد نيست بركارجهان ××× بلكه بر گردون گردان نيز هم
چون سرآمد دولت شبهاي وصل ××× بگذرد ايام هجران نيز هم
ميازار موري كه ذانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
توانا بود هر كه دانا بود ز دانش دل پير برنا بود.
د ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جانه شيرين خوش است
تجربه بايد گرفت از سرگذشت
ليك ني وقتي كه اب از سر گذشت
عاشق صادق بخوان پروانه را
انكه از بال و پر و از سر گذشت
هم اکنون 7 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 7 مهمان)