همه چيز از جايی شروع شد که گفتی دوستم داری
.
.
گاهی برای يک عمر بلاتکليفی بهانه ای کافيست
همه چيز از جايی شروع شد که گفتی دوستم داری
.
.
گاهی برای يک عمر بلاتکليفی بهانه ای کافيست
ســُــرخ می شوی ، وقتی می شنوی دوستت دارم !
زرد می شوم ، وقتی می شنوم " دوســــتش ...داری " !!
چهار شنبه سوری راه انداخته ایم... ...
ســـرخی ِ تو از من ، زردیِ من از تــــو !
همیشه من می سوزم .....
و همیشه تو می پــــری...
بیا ای مونس شب درازم
تو هم بسوز دمی به سوز سازم
همه شب در خیالت میزند دم
آخه تا کی من با این غم بسازم
نکن کاری دلم بی تو بمیره
چشمهام به دامانت بمیره
یه روز آخرمیای زار و پشیمان
همون روزی که عاشق پیره پیره
کجا رفت ای نازنین اون روزگارم
به فصل عاشقی روز بهارم
به اون روزی که من دل به تو بستم
تمام عقل و هوشم رفت ز دستم
تو دست هايت را بده . . . من دلبري ها را
واكن گره هاي دلت . . . من روسري ها را
تا چشمانت را دیدم دلم لرزید
تا تو را دیدم دیگر چشمهایم جز تو کسی را ندید
پرنده ی تنها از قفس دلم پرید
قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید.........
تنها نشسته ای چای می نوشی و بغض می كنی
هیچ كس تو را به یاد نمی آورد
این همه آدم توی كهكشان به این بزرگی و تو
حتی آرزوی یكی هم نبودی...
بیا
و برای این دوست داشتنت فکری بکن
جا نمی شود در من. . .
![]()
آخرین پیامبرِ دوست داشتنی ام
معجزه ؛ چشمهای توست
کمی برایم بخند
دینِ دوست داشتنتم کامل می شود
وقتی که لبخند می زنی : )
من از آغاز شب
با عشق تو را با شعر می خوانم
تو رابا عشق در شعرم
ترسیم میسازم
و از مفهوم نامت
با یاد تو تصویر میسازم
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)