مجنون نبودم مجنونم کردي
از شهر خودم بيرون کردي يار
مجنون نبودم مجنونم کردي
از شهر خودم بيرون کردي يار
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
دل "فرهنگ" ز غم های جهان خون شده بود
غم عشق آمد و افزود به غم های دگر
برم فعلا حوصله مشاعره هم ندارم
مرسی بازم محمد جان
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
شب خوش
تا جمعه هفته دیگه
نذر مرا با کاسه ای گندم ادا کن
تا پر بگیرم در حریم پاپری هات
امروز یادم کن که فردا دیگر از من
گردی نخواهد خاست با یادآوری هات
تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آنکه قلبم از اوست
اگر مهتاب از تن بر کند پوست
جدا هرگز نگردد یادم از دوست
تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آنکه قلبم از اوست
اگر مهتاب از تن بر کند پوست
جدا هرگز نگردد یادم از دوست
تنگ غروب بود
و آفتاب روز
با آخرين ذخيره ي خود
نور مي دميد
نوري كه رفته رفته
سرخي خود را
از دست مي داد
انگار پيه سوزي بدون پيه مي سوخت
و دود مي كرد
و لايه ي كبود از دوده هاي آن
بر شيشه مي چسبيد
مي خورد نور را
اين طور خورشيد
آهسته آهسته عقب مي رفت
ترسم کز اين چمن نبری آستين گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
در آستين جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره ياری نمیکنی
اشتباه شد تکراری
Last edited by magmagf; 12-05-2007 at 17:03.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
Last edited by هیچ; 12-05-2007 at 17:02.
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)