سلام دوستان
کسی از بین شما هست که تو ناحیه شهید بهشتی تهران خدمت کنه و بخواد بیاد حوزه خدمت کنه؟
اگر هست بگید تا من کارشو ردیف کنم
سلام دوستان
کسی از بین شما هست که تو ناحیه شهید بهشتی تهران خدمت کنه و بخواد بیاد حوزه خدمت کنه؟
اگر هست بگید تا من کارشو ردیف کنم
سلام .
من اول اسفند تاریخ اعزامم بود ولی برای امریه سرباز معلمی نرفتم . قبلش اضافه خدمت نداشتم ولی دوباره که برام برگه سفید اومد 90 روز اضافه زده بودن . چند روز پیش بالاخره تونستم امریه رو بگیرم . مسئول کارگزینی بهم گفتش که ما به وزارت خانه نامه می زنیم تا برگه سفید جدید براتون صادر بشه . از اینکه اضافه خدمت دارم هیچی نگفت . ولی قبلا گفته بود مشکلی پیش نمیاد و غیبتم موجه می شه .
با سلام
پایه خدمتی 1/6/90 هستم. یه سوال بسیار بسیار مهم.
آیا شرط بخشش 3 ماه سنواتی کماکمان نهست( غیبت) زیر 5 روز است؟
(6 روز نهستی دارم.)
متشکرم
اضافه خدمت سنواتي بخشيده شده ولي نهست خير. شما بايد اضافه خدمت بابت نهست رو بگذروني. به اضافه هر روز دو روز اضافه خدمت كه ميشه 12 روز! نامه اش قبل از عيد اومده بود ولي بعد از عيد دادن به ما !
دوستان موقعی که تقسیم میشیم و اون برگه به اصطلاح امریه رو بهمون میدن که میگه یگان بعدیتون برای ادامه خدمت چیه،امکان جابجایی وجود داره؟که مثلا یه نفر که اهل تبریزه و افتاده اهواز بیاد و با یه نفر که اهوازیه و افتاده تبریز جاشون رو عوض کنند؟
نه عزیز. راهش اینه که از اون یگانی که هستی عدم نیاز بگیری و از یگان دیگه ای مثلا تو شهرت اعلام نیاز. که البته حداقل یکماه طول میکشه. البته من اینو برای وزارت دفاع میگم برای جاهای دیگه شاید فرق کنه نظر دوستان میتونه کمک کنه
سلام
هرکی میخواد تو سپاه بیفته و خدمتشو تو سپاه انجام بده و همچنین اموزشیش 10 تا 15 روز باشه خبر بده تا بگم چه مدارکی بیاره و بندازمش تو سپاه
اخه من خدمتم یه جای سپاه افتاده که میتونم هرکی رو که بخوام بندازم تو سپاه
تا جایی که من می دونم نداشتن اضافه خدمت برای گرفتن امریه لازمه و در ضمن اگر برای سرباز معلمی می خواید اقدام کنید فکر می کنم کمی دیر شده:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اما سازمان های دیگه رو نمی دونم. به هر حال مطمئن ترین راه اینه که خودتون شخصا به سازمان مربوطه مراجعه کنید
با سلام کسی در مورد سرباز معلم اطلاعاتی داره
میگن منطقه محروم اطراف استان میفتی
.انجا بهمون خوابگاه میدن یا نه؟
عید و تابستان بیکاریم یا گیریم
روزی چند ساعت باید تدریس کنیم
سلام دوباره به همگی
شنبه که از میدون سپاه اومدیم، شروع کردم به آماده کردن وسایل رفتن و ساعت 7 راه افتادم سمت ترمینال جنوب
اونجا تا ساعت 9 طول کشید تا اتوبوس حرکت کنه به سمت پادگان ولیعصر اردکان یزد
ردیف کناری یه بنده خدایی نشسته بود که خیلی سرخوش بودشوخی میکرد و تقریبا تا 11، 12 بگو بخند داشتیم + اینکه هرکسی با بغل دستیش حرف میزد و تبادل نظر میکرد
حدود ساعت 4 صبح رسیدیم جلوی پادگان، طول شب بعضی ها یه چرتی میزدیم و بیدار میشدیم، بعضی ها هم اصلا نمیخوابیدن
خلاصه بعد از اینکه رسیدیم پیاده شدیم و چند دقیقه اول احساس سرما میکردیم ولی بعد عادت کردیم به هواش
جلوی در دژبانی گفت یه سری از وسایل بردنش به داخل پادگان ممنوعه و از اینجور چیزا
بعد گفت یه سطل میزایم هرچی فک میکنید نباید میاوردید بریزید تو این، مثل سیگار و از این چیزا
بعئ گفت کسایی که موبایل آوردن برن تحویل بدن به قسمت امانت موقع رفتن پس بگیرن، ولی دفعه بعد اگر بیارید دیگه ازتون نمیگیریم و باید بندازین دور
بعد هم 6 تا صف شدیم و دونه دونه شروع کردن به بازرسی، البته زیاد سختگیری نمیکردن و دقت نمیکردن اما بازم خیلی طول کشید تا هه بچه ها بازرسی بشیم و بریم داخل
از اونطرف دژبانی هم گفتن صف بشید برید سمت نمازخونه و بعدش هم برید سمت شیفت
خلاصه رفتیم سمت نمارخونه، خیلی بزرگ بود و اینجور که میگفتن 2، 3 سری نماز جماعت خونده میشه تا همه برسن
هنوز هوا تاریکه و ما همه شاد و شنگول، در حال تیکه اندازی و بگو بخند که راه میوفتیم بریم سمت شیفت، خلاصه هرچی میریم چیزی پیدا نمیشه
تا اینکه بالاخره یجایی رو پیدا میکنیم که شیفت بود
بعدش هم مطلع میشیم که تا 8، 9 کسی نیست که جوابگو باشه و باید تا اون موقع یه جوری بگذرونیم
یه سری میریم تو آسایشگاه های خالی و یه سری اینطرف اونطرف که بالاخره یکی از بچه هایی که اوجا خدمت میکرد بهمون گفت بیایید بریم صبونه
ما هم که همه خسته راه میوفتیم
جلوی در سالن دوباره صف میشیم
دیگه بقیه سربازها هم اومدن و تقریبا 4، 5 تا اتوبوس شدیم
بعد مارو میفرستن تو سالن، تا وارد شدیم یه بوی خاصی اومد که نمیدونم چی بود، از یه راهرویی رد شدیم و نون و پنیر و خیار بهمون دادن
بعد هر کس لیوان داشت میرفت سمت یه سکو که مثل آبخوری مدارس بود، ولی از توش چایی میومد به جای آب
بعد هم نشستیم و صبحونه رو جاتون خالی خوردیم و یکم با بچه های اونجا حرف زدیم و سوال و جواب و اینا داشتیم
وقتی اومدیم بیرون از سالن دیگه هوا تقریبا روشن شده بود
یه سری از بچه های اونجا هم داشتن واسه خودشون بازی میکردن و الکی گلنگدن میکشیدن و همدیگرو میکشتن
بعد دوباره رفتیم سمت شیقت ولی باز هم خبری نبود، بعد از مدتی اومدن گفتن برید سمت ساتر سبز واسه تحویل لباس
ما هم خوشحال که دیگه کارمون تموم شد رفتیم اونجا نشستیم ولی بازم کسی نیومد سراغمون
دوباره اومدن گفتن برید از دژبانی کارت بگیرید بیایید
رفتیم دژبانی تو سالن انتظار نشستیم اونجا، چند نفر اومدن 2 تا کاغذ A5 دادن بهمون که مشخصات رو بنویسیم ولی گفت بزار من اول توضیح بدم بعد شما پر کنید، خلاصه 1 ساعت داشت توضیح میداد، بچه ها هم که هنوز انرژی داشتن (با توجه به اینکه یه سریشون از ما دیرتر رسیده بودن) فضا رو خندون نگه داشتن، بعد از اینکه برگه ها رو پر کردیم، گفتن حالا باید قدتون رو اندازه بگیریم، دونه دونه از شهرها ی نزدیک شروع کرد، اردکانی ها، یزدی ها، اصفهانی ها و ....آخر هم تهرانی ها
الان همه فکر میکردیم ساعت 12، 1 شده ولی واقعا ساعت 9، 10 بود والافی کم کم داشت بچه ها رو خسته میرد
برگه های سبز و سفید و اون 2 تا فرم رو گرفتن و 1 کارتکس دادن واسه تحویل استحقاقی ها
رفتیم سمت ساتر سبز دوباره و اونجا صف شدیم، یه قسمت سایه بون داشت رفتیم اونجا ولی دیگه فرمانده بهمون ملحق شده بود
اما وقتی اومد گفت پاشید بیایید اینطرف بشینید (یعنی درست زیر آفتاب)کم کم کله های کچلمون داشت داغ میشد
اول کلی طول کشید تا برگه هامون رو تحویل بدیم و دوباره صف بشیم، بعد هم دوباره اندازه گرفتن لباس و امتحان کردن سایز پوتین هامون بود که اونم خیلی طول کشید و بالاخره وقت دادن وسایل شد، ساعت حدود 12 بود فکر کنم
خلاصه دونه دونه رفتیم و تو ساکی که دادن وسایلمون رو ریختن از اونور اومدیم بیرون، ولی ساکی که دادن وزنش از وزن خودمون بیشتر شده بود و زیر آفتاب بیشتر میشد حسش کرد
همه وسایل رو دوباره ریختیم بیرون و شروع کردیم به چیدنشون، ولی هیچ جای اضافی نداشت و 2تا پتویی که دادن رو گذاشتیم روی کوله ها
بعد گفتن برید سمت آسایشگاهتون و جلو در صف شید
ما رفتیم ولی نشستیم رو سکوها توی سایه
خیلی طول کشید تا همه جمع بشن
بعد هم دوباره فرانده اومد و تو افتاب نشستیم و شروع کرد یکم درباره قوانین گفتن و اینکه وسایل رو میبرید و دوباره میارید
و تا 20 اردیبهشت بهمون مرخصی داد که جزء خدمت حساب میشه ولی جزء آموزشی نه، و باید تا 20 تیر از اونور بمونیم تو این آفتاب
بچه ها که دیگه نای راه رفتن نداشتن همه ولو شده بودن و فکر اینکه زودتر بزنن بیرون پادگان
خلاصه نفری یه کنسرو لوبیا و 1 نون دادن و راه افتادیم بیاییم
تنها سختیش همراه داشتن اون کوله ها بود + اینکه همه نفری یه ساک تقریبا سنگین هم داشتیم
با هزار بدبختی بالاخره ساعت 12 رسیدیم تهران و ساعت حدود 1 هم فک کنم همه خونه بودیم
این بود قصه 1 روزی که هیچ کدوم باور نمیکردیم این همه اتفاق تو 1 روز افتاده باشه و فک میکردیم 2، 3 روزه اونجاییم
بالاخره ایناش باعث شده بهش بگن سربازی و آموزشی و خدمت دیگه
فعلا خدانگهدار همگی
هم اکنون 7 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 7 مهمان)