هنــــدســـه ﮮ زنــــــدگے ام را تغییــــــــر مے دهـی
پـــــا برهنـــــه به جهــــان کــــوچــــکم وارد میشــــــــوﮮ
در را میبنـــــــدﮮ
و من اعتـــــراض نمے کنــــــم...
هنــــدســـه ﮮ زنــــــدگے ام را تغییــــــــر مے دهـی
پـــــا برهنـــــه به جهــــان کــــوچــــکم وارد میشــــــــوﮮ
در را میبنـــــــدﮮ
و من اعتـــــراض نمے کنــــــم...
به چــراغ های خامــوش ِ خانه های این شهـــر
هیــچ اعتمـــادی نیســـت ..
شایـــد کســی در خانـــه ای خاموش ؛
از پشــت ِ پرده ای یواشـــکی
ازدحــام ِ تاریکی کنـــار می زند ..
پنجــره روشنی را نگــاه می کنـــد
و دل خــوش می کنـــد
به حضـــور سایــه ای که در آن ســوی ِ
روشنــی ِ قاب ِ پنجـــره
نمی دانـــد در این ســوی تاریکــی
یک نفـــر
بی هیـــچ دلیلــی حواســش را پیــش ِ او جا گذاشتـــه است ../.
.:: مهســــا مجیـــدی پــور ::.
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد و بس !!!!
باور نمی کنی ؟؟؟
همین لحظه
...
چشمهایت را ببند ...
خیال مرا در آغوش بکش ...
ببین لبریز می شوی از عشق ...
از من ...
از نیازی آمیخته به شرم ...
ببین آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...
******
در این هوای سرد ..
تنها چیزی که ..
می چسبد !..
لب تو ست !!
باور کن!
کار من نیست ،
کار ِ -دِل - است
- دِلَم -
- جایی میان ِ- نَفَس هایَت
گیر کرده است...
من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت اتش زدم ، کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یادم رفت .
وقتی دلتنگ می شوم...
وقتی عطر تنت را می خواهم...
من به باد هم التماس می کنم...
خدا که جای خود دارد...!!
بیا و پادرمیانی کن بین دستهایمان
از آن شب رنجور، عجیب هوای تو کرده دستانم
(لیلا)
حالم بهم می خورد
از این شعر عاشقانه ی حال بهم زنی
که در سطر به سطر آن
بی تو
می میرم را سروده ام
و تو ابلهانه باورش کرده ای؛
واقعا نمی دانی که
بی تو هم
نمی میرم ؟!
آواز خواهم خواند
پرواز خواهم كرد
فرياد خواهم زد تو را با مهرباني چشمانت
احساس تورا خواهم ديد
لبانت را با عشق خود پيوند خواهم زد
تو را خواهم سرودت
كلامت را به شيوه ي عشق
من به دنبال دستانت
چه نوازش گونه مي آيم
و بر روي شانه ات آرام خواهم شد
تصويري خواهم ساخت از نامت
كنار عشق هاي سرخ و تكراري
از تو لبريز خواهم شد
به شوق دل سپردن هاي اجباري
نگاهت را به تار عشق خواهم دوخت
وجودم را به پود عشق خواهي بافت
قلبت را تا لذت عشق خواهم برد
قلبم از عشق تو خواهد گفت
از هستي پوچ اين دنيا با تو خواهم رفت
و من با عشق تو خواهم مرد
Last edited by Erfan.B; 15-10-2011 at 22:11.
میان دستانت
لحظه ای چشم هایم را ببندم...
و دنیا به سکوت صدای
نفس هایت فرو رود
نمی دانی...
چه هیجانی ست...
![]()
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)