مستان سلامت ميکنند جان را غلامت ميکنند
مستی ز جامت ميکنند مستان سلامت ميکنند
غوغای روحانی نگر سيلاب طوفانی نگر
خورشيد ربانی نگر ، مستان سلامت ميکنند
آن مير غوغا را بگو آن شور و سودا را بگو
آن سرو خضرا را بگو ، مستان سلامت ميکنند
مستان سلامت ميکنند جان را غلامت ميکنند
مستی ز جامت ميکنند مستان سلامت ميکنند
غوغای روحانی نگر سيلاب طوفانی نگر
خورشيد ربانی نگر ، مستان سلامت ميکنند
آن مير غوغا را بگو آن شور و سودا را بگو
آن سرو خضرا را بگو ، مستان سلامت ميکنند
درشتی و نرمی بهم در به است...........چو رگزن که جراح و مرهم نه است
درشتی نگیرد خردمند پیش............نه سستی که نازل کند قدر خویش
نه مر خویشتن را فزونی دهد...........نه یکباره تن بر مذلت دهد
شبانی با پدر گفت ای خردمند...........مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا نیکمردی کن نه چندان............که گردد خیره گرگ تیز دندان
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری زقضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد ان تیر جگرسوز
از عالم علویش به سفیلش فرو کاست
بیچاره در افتاد و تپان گشت چو ماهی
وانگه نظر خویش گشود از چپ و از راست
اینش عجب آمد که زچوبی و ز آهن
این تندی و تیزی و پریدن ز کجا خاست
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن شاخه ها رنگ سیاهی
تو را من چشم در راهم......
میان کوچه باغ سبز یادت
ترنم های سرخ آرزو بود
و در ایوان چشمت یک پرستو
همیشه با دلم در گفتگو بود
قسم به آه نرم و خیس ساحل
قسم به آرزوی پاک دریا
قسم به ابتدای شعر پرواز
قسم به انتهای باغ دنیا
تو چون واژه نیلوفری رنگ
میان دفتر دل ماندگاری
اگر شهر نگاهت فرصتی داشت
به یادم باش در هر روزگاری
يه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
از توی زندون
مث شبپره
با خودش بيرون،
میبره اونجا
که شب سيا
تا دم سحر
شهيدای شهر
با فانوس خون
جار میکشن
تو خيابونا
سر ميدونا:
عمو يادگار!
مرد کينهدار!
مستی يا هشيار
خوابی يا بيدار؟
شاعر: احمد شاملو
راز چشمان سیاهت باید
برود از بر من ، دور شود
یا که افسانه عاشق شدنم
خفته در دامن این گور شود
می روم سوی دیاری دیگر
یاد تو در دل من می ماند
تا سحرگاه فراموشی عشق
هر دو چشمم ز غمت می نالد
در دلم اين عطش کيستخدا می داند
عاشقم دست خودم نيست خدا می داند
عاشق چشم تو هستيم و ز ما بیخبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
يک چای ديگر بريزم برايت
يا اين قوری چايی را
بياورم قطعه ۲۰۷
من که هرروز ترک برمی دارم
و پنج شنبه ها
می شکنم
حالا تو فکر می کنی
اين قوری چينی
تاب بياورد تا آنجا
تو فکر نمی کنی بشکند ؟
دریغا گردن طاعت نهادن............گرش همراه بودی دست دادن
بدیناری چو خر در گل بمانند...........ور الحمدی بخواهی صد بخوانند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)