دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش بتزویر کنم
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
در نمازم خم ابروی تو یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد...
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس///
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن رد سنت
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست///
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شيوه او پرده دري بود
.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)