یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله ذرهد قدر یک ساعته عمری درد دادکند
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله ذرهد قدر یک ساعته عمری درد دادکند
داني چه كسي شد اوستاد
آن كه شاگرد شد و عار نداشت
------------------------
اينم يه شعر ديگه (از يه تصنيف قديمي و بسيار زيبا)
از آخر هر كدوم خواستين شروع كنين
يك نفس اي مرغ سحري از سر كويش كن گذري
گو كه ز هجرش به فعانم به فغانم....
اي كه از عشقت زنده منم گفتي از عشقت دم نزنم
من نتوانم نتوانم نتوانم...
من غرق گناهم تو عذر گناهي روز و شبم را تو چو مهري و چو ماهي
چه بود گر مرا رهاني ز سياهي...
-
-
-
يه پسر بچه اي بود
كه دلش شكسته بود
همش از عشق ميگفت
از دل زارش ميگفت -
-
-
بقيش رو بعد ميگم
حالا فرصت ندارم![]()
سلام . من باز پيدام شد ! آموزشي تموم شد !
=======
تو نيك و بد خود هم از خود بپرس چرا بايدت ديگري محتسب ؟
بس کن که بیشرمانه و پست است این تزویر
چشم را باید ببندد تا نبیند هیچ..........
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید
Last edited by *HiCh_KaS*; 22-02-2006 at 13:20.
در دايره اي كامدن و رفتن ماست
آن را نه بدايت نه نهايت پيداست
كس مي نزند دمي درين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست ؟
تو اي ساغر مستي به كامم ننشستي ندانم كه چه بودي ندانم كه چه هستي
هايييييييييييييييييييييده
يك نفر مياد كه من منتظر ديدنشم .. يك نفر مياد كه من تشنه بوئيدنشم ...
مثل يك معجزه اسمش تو كتابها اومده ... تن اون شعرهاي عاشقونه گفتن بلده ...
فقط فريدون فروغييييييييييي .
هر كس به طريقي دل ما مي شكند
بيگانه جدا دوست جدا مي شكند
بيگانه اگر مي شكند حرفي نيست
من در عجبم دوست چرا مي شكند
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)