من
سراپا
زخمَم
اینقدر نگاهت را
رویِ من نپاش...!
من
سراپا
زخمَم
اینقدر نگاهت را
رویِ من نپاش...!
من؛
ذره های غبارِ نشسته بر
اندوه تارهای عنکبوتِ کنجِ خیال توام که
با کوچکترین عبور هوا
نیست می شوم
گم، در هوای سال های پس از تو
تو می دانی آن ها که از چشم می افتند ،
دقیقاً کجا می افتند ؟!
دنبال خودم می گردم !
مـن ِ بـــے تــــو / ..
فـقـــط
یـک ضمیـر ِ تنــهآستــــ ــ ـ
کـِ هـیچــــکس نمـے فهـمَـــد / ..
بــے تــــو بودنـش
یـعــــنے چــِ .. / .
گفتنــــے نــــے ست که گوــــے م ز فراقت به چه حالم
حــــے ف و صد حــــے ف که دور از تو ندانــــے به چه روزم....
بگو چگونه جمع کنم
این همه پریشانی را
از خاطرات تو
تا میان این همه « تلخ »
« شیرین » تو باشم ؟!...
دلم از نرگس بيمار تو بيمارتر است
چاره كن درد كسى كز همه ناچارتر است
من بدين طالع برگشته چه خواهم کردن
كه ز مژگان سياه تو نگون سارتر است
گر تواش وعده ديدار ندادى امشب
پس چرا ديده من از همه بيدارتر است؟
هر گرفتار كه در بند تو می نالد زار
مى برد حسرت صيدى كه گرفتارتر است
عقل پرسيد كه دشوارتر از مردن چيست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
اشتـباه من این بـود ،
عمـق رابطه مان آنقدر نبود که درون آن شـیرجه زدم
انصاف نبود ،
رفتنت با خودت بود ، فراموش کردنت با من !
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو مال منی...
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی...
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث میشی قلب من به ضربان بیفته...
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی...
عشق نمی پرسه: دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم......
وقتی که نیستی
بادیدن هر صحنه عاشقانه ای
احساس یک پرانتز را دارم که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)