هذیـ‗__‗ـان میگوید لبـ‗__‗ـانت
چیـ‗__‗ـز ی شبیه "دوستـ‗__‗ـت دارم"
بر خـ__ـلاف چشمانـ‗__‗ـت...
هذیـ‗__‗ـان میگوید لبـ‗__‗ـانت
چیـ‗__‗ـز ی شبیه "دوستـ‗__‗ـت دارم"
بر خـ__ـلاف چشمانـ‗__‗ـت...
اخم که میکنی،
نه دست و نه دندان،
فقط بوسه گره گشاست!
به که گويم غم اين قصهء ويرانی خويش
غم شبهای سکوت و دل بارانی خويش
گله از هيچ ندارم نکنم شکوه ازو
که شدم بندهء پا بسته و سودايی خويش
به کدامين گنه اين گونه مجازات شدم
همه دم بنالم و سوزم زپشيمانی خويش
من از اين پس شده ام راوی و گويم همه شب
غزل چشم تو و قصهء نادانی خويش.....
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
به خلوت با خیال من تکلم می کنی گاهی
هر آن لحظه که پیدا می شوی از دور مثل من
به ناگه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی
چنان دریا ، نا آرام و توفانی تو روحم را
اسیر موجهای پر تلاطم می کنی گاهی
دلم پر می شود از اشتیاق و خواهشی شیرین
در آن لحظه که نامم را ترنم می کنی گاهی
همه شعر و غزلهای پر احساس مرا با شوق
تو می خواهی و زیر لب تبسم می کنی گاهی
تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
می گرداني ام
لا به لای سطرهای یک عاشقانه
و چند خط
فقط چند خط
پایین تر
پای شعرت
تاریخ می زنی!
پیوندمان
از آغاز ،
قـانــون ِ زمانه نبود
مـــا
مشروعیت ِ رابطه را
از تـبـصــره ی عشق
وام گــرفـتـیـم
شاید از بودن ِ تو
سهم من خاطره هائیست که ماندست بجا
یاد ِ بارانی ِ آن شب که گذشت
من و تو، خلوت و تنهایی و موج و دریا
شاید از بودن ِمن
سهم تو خاطره هائیست که رفتند ز یاد
آرزوهای محال ِمن و تو
آه... رفتند به باد
تو به راه دل خود می روی اما دل من
نگران است هنوز
که خیالت با کیست؟
چه کسی بعد از من
دست در دست ِ تو، لب بر لبها
در دل عاشق تو خواهد زیست...؟
حیف... آن کس، من نیست...
به یادت آرزو کردم
که چشمانت اگر تر شد
ز شوق آرزو باشد
نه تکرار غم دیروز ....
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)