چقــــــــــــــدر
کم تــــــــوقع شده ام
نـــــــــــه آغوشت را ميـــــــــخواهم
نــــــــــه يک بوســــــــــــه
نــــــــــه ديگر بودنت را
...همين که بيايی
و از کنارم رد شوی کافيست
مــــــرا به آرامش مي رساند
حتی
اصطحکاک ســــــــــــايه هايمان!
چقــــــــــــــدر
کم تــــــــوقع شده ام
نـــــــــــه آغوشت را ميـــــــــخواهم
نــــــــــه يک بوســــــــــــه
نــــــــــه ديگر بودنت را
...همين که بيايی
و از کنارم رد شوی کافيست
مــــــرا به آرامش مي رساند
حتی
اصطحکاک ســــــــــــايه هايمان!
دل بسته ام به پاییز...
شاید...
دوباره...
سر ِ مهر بیایی ...!
حسودیم میشود به باران
وقتی به روی دستان تو می نشیند
یا وقتی که..
می چکد از گوشه ی لبانت!
فروغ ساحل شب های من باش / طلوع طالع فردای من باش
در این فصل خزان زندگانی / امید این دل تنهای من باش . . .
Last edited by ELHAM3000; 07-09-2011 at 18:19.
بار آخر ، من ورق را با دلمبُر میزنم !
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل!
با دلت ، دلحکم کن !
حکمِ دل:
هر که دلدارد بیندازد وسط ، تا ما دلهایمان را رو کنیم ...
دلکه رویِ دل
بیفتد ، عشق حاکم میشود ... پس به حکمِ عشق ، بازی میکنیم .
این دلِمن !
رو بکن حالا دلت را !
دلنداری ؟!
بُر بزن اندیشه ات را ...
حکم لازم ، دلسپردن ، دل
گرفتن ، هر دو لازم
هر شب دلم خواب ترا می بیند
هر صبح حافظه ام شماره ترا می گیرد
او گوشی را بر میدارد
من گوشی را می گذارم
دوباره زخمم را نمک می پاشم !
-------------------------------------------
پ ن : رقیـــــب
ایـن شـعرهـا را
همـــین حــــــالا بـخوان
وگـرنـه بعـــــدهـــــا ...
بـاورت
نمی شود !
هـنگـام سرودن ِ آن
چـگونـه ... دیــوانه وار
عـاشقـت بـوده ام !!!
پیشونیـ نوشتمـ را
با دست هاتـ عوضـ می کنمـ
توی روزهایم قدم بزن
خوشبختیـ هایشـ را جدا کنـ
هر چـه ماند پسـ می گیرمـ !!!
تراشِ دستهایت
وامدار زیبایی ست
و انگشتانت شرابِ نور را هم می زنند
با موسیقی نگاه
و آوازِ احساس
تا خمخانه آسمان رنگِ سرخ گیرد
دست های تو در گردنِ شعر می پیچد
هيچ كس عاشق تن هاي تنهاي ما نيست
بيا با هم
بازهم
باغم
تنهاي تنها بمانيم ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)