از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس///
حافظ
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس///
حافظ
Last edited by Last Night; 12-10-2010 at 16:51.
سر کشیدی تو که من صاحبدلم
حاجت غیری ندارم واصلم
مولانا
ما جرا کم کن و باز ا که مرا مردم چشم
خرقه از سر به در اورد و به شکرانه بسوخت///
تا یقین گردد مرا ایقان تو
و اعتقاد خوب با برهان تو
مولانا
وصل و هجر دوست ميکوشند هر يک تا کنند
دســـت او در گردنــــم يا خون من در گردنش
سیف فراغانی
شرح این در آینه ی اعمال جو
که نیابی فهم آن از گفت و گو
مولانا
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
تنگی می لعل خواهم و دیوانی
سد رمقی خواهد و نصف نانی
وانگه من و تو نشسته در ویرانی
خوش تر بود آن ز ملکت سلطانی
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست
بشنو از دل ، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
«در خواب بدم، مرا خردمندی گفت// کزخواب کسی را گل شادی نشکفت// کاری چه کنی که با اجل باشد جفت// می خور که بهزیر خاک میباید خفت»
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)