تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 22 اولاول ... 45678910111218 ... آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 211

نام تاپيک: معرفي، نقد و شرح کتاب

  1. #71
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 دلواپس شادمانى تو هستم

    نوشته : جبران خليل جبران
    منبع : ناهيد كبيرى


    «بگذار، آه بگذار روحم را در رنگها بشويم؛
    بگذار غروب آفتاب را ببلعم و رنگين كمان را بنوشم.»
    خليل جبران
    زمانى كه «جبران خليل جبران» و «مارى هاسكل» در لحظه هاى عشق و دلدادگى، درخلوت خويش نشسته بودند و براى يكديگر نامه هاى خصوصى عاشقانه مى نوشتند، آيا هيچ فكرمى كردند كه روزى من و شما، دراين گوشه و آن گوشه دنيا، دل به خواندن كلمه به كلمه آن بسپاريم؟
    كتاب «دلواپس شادمانى تو هستم» گزينه اى ازنامه هاى جبران است كه براى خانم مارى هاسكل نوشته بوده است وپاسخ هايى است از خانم هاسكل به او. به ترجمه مجيد روشنگر
    آنچه پيش از خواندن متن كتاب به چشم مى آيد و نظر خواننده را به تماشاى جلد، نوع كاغذ، نقاشى ها، تصويرها، صحافى، صفحه بندى و رنگ آميزى آن جلب مى كند. وجود همه آن جنبه هاى زيباشناختى و آراستگى است كه با نگاه ويژه و پرداخت همه جانبه ناشر، درآن اعمال شده است و دراين روزگار «بى رنگى» رنگ هاى درخشان زرد، آبى، نارنجى و بنفش ضيافتى است براى چشم و اين حس را در خواننده برمى انگيزد كه متن نيز بايد از جنس متن هاى عاشقانه باشد كه هست... و خليل جبران، خود، عشق است و شيداترين عاشق روى زمين وزمانه است!
    عاشقى كه جذبه و شور بى نظيرش، او را با همه افت و خيزهاى زندگى اندوهبار خود و خانواده اش به حركت و حيات و شادمانى، برمى خيزاند و حضورش را پس از مرگ نيز، زنده و قابل لمس مى كند. حضورى كه فراتر از مكان و زمان است. حضورى كه با «كلمه» متولدمى شود؛ با «كلمه» زندگى مى كند و با «كلمه» مى ميرد و نمى ميرد!
    در زندگى نامه خليل جبران، كه «روشنگر» آن را به اختصار، اما مفيد، در ابتداى كتاب آورده است، انسان از زندگى پراز رنج شاعر، از تنهايى، دربه درى، تهيدستى و تلاش خستگى ناپذيرش در سرتاسر عمر به حيرت مى آيد!
    «اگر من درخشش خورشيد‎/ و گرماى آفتاب را مى پذيرم‎/ پس بايد رعد و برق را هم‎/ بپذيرم.» ص۴۹
    مرى هاسكل، زنى است انديشمند، روشنفكر و عاشق! روح بزرگ جبران را اوست كه كشف مى كند و از بى قرارى هاى شاعرانه و استعدادهاى هنرى اش پرده برمى دارد.
    زندگى در رفاه و روبه راهى دارد و خليل جبران را براى آموزش هنر نقاشى به هزينه خود از بوستون به فرانسه مى فرستد.
    مترجم، درهمان زندگى نامه ابتداى كتاب، آنچه را كه بايد، از لايه هاى زندگى پرحادثه شاعر، از سفرهاى بسيار، ازمرگ خواهر، مرگ برادر و مرگ مادرى كه بسيار دوست مى داشته است بيرون مى كشد و سرآخر، به خاموشى و پرواز جاودانه شاعر مى رسد و نقطه پايان.
    «آرزو مى كنم مى توانستم‎/ به تو نشان دهم كه ياد تو درمن‎/ تا چه اندازه شيرين است‎/ و تا چه اندازه دوست دارم‎/ كه تو را دوست بدارم‎/ به آستان من‎/ خوش آمدى.» ص۹۳
    اين بخشى از نامه مارى هاسكل است به جبران. و جبران مى نويسد: «كمى ملولم و سكوت سياهى روحم را فراگرفته است‎/ اى كاش مى توانستم سرم را‎/ روى شانه هايت بگذارم...» ص۹۹
    خليل جبران شاعر مردم است. انسان را مى ستايد و با زبانى كه پر از رنگ ها و نشانه هاى آسمانى است، از او و آزادى او حرف مى زند:
    «انسان مى تواند‎/ بى آنكه انسان بزرگى باشد‎/ انسانى آزاده باشد‎/ اما هيچ انسانى نمى تواند، بى آنكه آزاد باشد‎/ انسان بزرگى باشد» ص۲۰
    او آزادى و رهايى انسان را شامل آيين و كيش و شيوه خاص خداشناسى او نيز مى داند.
    «فكر خدا‎/ نزد هرانسانى‎/ متفاوت است‎/ و هيچكس‎/ هرگز نمى تواند آيين خود را بر ديگرى‎/ تحميل كند.» ص۲۴
    اما عشق كه مى آيد، عاشق را به سخن گفتن، نيازى نيست.
    «گاهى‎/ تو حتى لب به سخن نگشوده اى‎/ و من به پايان آنچه خواهى گفت رسيده ام.» ص۲۱
    زناشويى، برخلاف آنچه به طور سنتى، به قيد و بند و چارچوب و محدوديت تعبير مى شود، در ذهن خليل جبران، طرح زيبايى دارد و نهايت آزادگى است.
    و چگونه است كه يك جدايى محتوم، عشق هاى بزرگ و عاشقان راستين را اين گونه به تسليم، تسليمى ناگزير وامى دارد؟
    از آنجا كه حس شاعرانگى، بخشى از لايه هاى درونى كتاب را به شعر نزديك كرده است، مترجم، تقريباً كل نامه ها را به شكل و شمايل پلكانى به تحرير درآورده است و در پيشگفتار البته، به غير شعر بودن متن اشاره مى كند. اما اين توضيح و اشاره مختصر، چيزى از ناهماهنگى نامه ها و عدم يكپارگى آن نمى كاهد. چرا كه در بعضى بخش ها كلمات آهنگين، در فراز و شاعرانه است و در بخشى ديگر، ولنگار و عاميانه و سهل انگار و اين مشكلى است كه ذهن خواننده را دچار چالش مى كند و نمى داند كه درنهايت، آيا شعر مى خواند، يا نامه اى ساده، عاشقانه و بى ادعا. اين بلاتكليفى و احساس مغشوش دوگانگى، در سرتاسركتاب ادامه دارد. حال آن كه يك چرخش ظريف مى توانست كتاب را از اين معضل برهاند.
    در بخش پايانى كتاب، به خاموشى خليل جبران پرداخته مى شود كه مثل همه خاموشى ها، غم انگيز است.
    مارى هاسكل به هنگام مرگ جبران، در ايالت جورجيا زندگى مى كند. خبر را مى شنود. با اولين قطار، خود را به نيويورك مى رساند و درمراسم خاكسپارى شركت مى كند.
    جبران در وصيت نامه اش، نقاشى ها، كتاب ها، اشياى هنرى و هرچه را كه در استوديوى خود داشته به مارى بخشيده است. مارى، جعبه «نامه ها» را در استوديوى خليل پيدامى كند. اين نامه ها در سال هاى بعد ازطرف مارى، به دانشگاه كاروليناى شمالى سپرده مى شود.
    «واكنون، ‎/ مارى عزيز‎/، به خواب خواهم رفت؛‎/ چشم هايم را خواهم بست‎/، و چهره ام را به سمت ديوار خواهم گرداند‎/ و فكرخواهم كرد‎/ و فكرخواهم كرد‎/ و به تو فكرخواهم كرد...‎/ به تو كه از كوهها بالا مى روى‎/ به تو كه شكارچى زندگانى من هستى‎/ شب به خير محبوب من!» ص۷۸
    خليل جبران
    ۲۸ژوئن ۱۹۱۱ـ نيويورك

  2. #72
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 به خاطر عشق

    نوشته : وانداوا سیلو سکایا



    کتاب از دریچه عشق تمام فضائل و رذایل، روشنایی ها و تاریکی ها، بیم ها و امیدهای موجود در جامعه بشری را همچون آینه ای نمایش می دهد و به خوبی این مطلب را که عشق و امید یگانه محرک حیات بخش زندگی است، به تصویر می کشد. پرستار جوانی به نام ماریا که زخم های ناقص العضو را با دادن امید درمان می کند هنگامی که پی به ناقص العضو شدن همسر خودش می برد، دچار یأس و ناامیدی می شود!!! ولی درنهایت به واسطه برخورد با بیماران سابق خود و دیدن امید و بردباری آنها و خانواده هایشان، امید و خوشبینی از دست رفته خود را باز می یابد و تصمیم به بازسازی زندگی خود و همسرش می گیرد. داستان در فضای نبردهای روسیه و آلمان خلق شده و از فضای جنگ به عنوان عامل ارتباط دهنده وقایع داستان استفاده شده است.

  3. #73
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 برادران کارامازوف

    نوشته : فئودور داستایوسکی


    این کتاب که به عنوان برجسته ترین کار فئودور داستایوسکی شناخته شده، به سال 1880 به رشته تحریر درآمده است. این داست .

    برادران کارامازوف اثری کاملاً مذهبی است که در آن به خوبی کوشش بشر برای دستیابی به ایمان نشان داده شده است، همچنین داستانی از جنایت و شرحی از کشمکش های روح یک مرد برای حقیقت تقوا می باشد. تراژدی با رئیس خانواده پدر زوسیما آغاز می گردد، که با ترک هوی و هوس و خواهش های نفسانی، به صورت پیرمرد مقدسی درآمده است. کارامازوف بزرگتر آدم دائم الخمری است که در گردابی از فساد فرو رفته و معشوقه جوانش گروشنکا را به زور تحت تمکین درآورده است. او آدم فاسد و محیلی است ولی آنقدر هوش دارد که انگیزه های اصلی رفتارش را بفهمد و از درد حاکی از ضعف وجدانش رنج ببرد. مشاجره بین او و بزرگترین برادرش دمیتری به خاطر عشق جسمانی گروشنکا، انگیزه جنایتی می شود که به دنبال این کشمکش اتفاق می افتد. در اثر تلقینات حیله گرانه برادر دیگر، ایوان، پسر مصروع و حرامزاده پیرمرد، اسمردیاکوف، پدرش را می کشد.




    دمیتری با مدارک مفصلی که بر علیه او است، به جرم قتل محکوم به مرگ می گردد. هر سه پسر شرعی کارامازوف، دمیتری، ایوان و آلیوشا کم و بیش از ضعیفی و رنجوری ارثی کارامازوف برخوردارند.

    این ضعف در دمیتری بیشتر به چشم می خورد. او آدم ساده ای است که از رنج های روحی عذب می کشد و به هنگام جست وجوی ارزش های واقعی، بر راه غم فرسود قلب خطاکار گام می زند. در جای پایش بر این راه، که با دیدن منظره جنایت از بین رفته و در میان آشفتگی های روحی، او سرانجام خدای خود را می یابد و آرامش درونیش را باز می ستاد. او آشکارا از روحش که کوتاهی و قصور نموده است، انتقاد می کند و با حق شناسی قبول می کند که برای دیدن روشنایی، ابتدا باید تطهیر شود، «من شکنجه و عذاب تهمت را می پذیرم و رنج خجالت را می کشم. رنجبری را می طلبم، چون تنها رنجبری می تواند روح مرا پیراسته کند... اما گوش دهید. برای آخرین بار می گویم که من گناه خون پدرم را به گردن نمی کشم».

  4. #74
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 بهشت خاکستری

    نوشته : دکتر سیدعطاءالله مهاجرانی


    نشر قصیده سرا – چاپ اول اردیبهشت 1382

    شخصیت های کتاب، زنده هستند. در جامعه ما وجود خارجی دارند و می توان آنها را دید. بسیاری از شخصیت ها نه تنها در جامعه ما که در تمام جوامع دنیا قابل رؤیت هستند. مردانی کوچک، کوته بین، ساده اندیش ولی صادق که گمان می کنند می توانند در روی زمین بهشت بسازند. شهری بسازند که در آن گناه رخ ندهد، بی عدالتی نشود و مردم در صلح و صفا و برابری و برادری در کنار هم زندگی کنند. بسیاری از آتوپیست های دنیا با همین امید و آرزو، جنایاتی انجام دادند که در تاریخ بشریت همتا ندارد. آقای جنت ساز از نمونه های این افراد است و مثل واضح ائمه(ع) که: از دوستی با آدم ناتوان پرهیز کن، چه او می خواهد سودی به تو برساند ولی به سبب نادانی تو را ضرر می رساند.




    وقتی چنین فردی در رأس قدرت قرار می گیرد، طبیعی است که دگراندیشان و دگرباشان را نفی می کند، چرا که راه سعادت از نظر او همان است که خود می پندارد. این خصوصیت وقتی با فرهنگ استبداد زده ایرانی ما آمیخته می شود، دو چندان می شود و از مرزهای یک فکر بیمار درونی خارج شده و در عرضه عمومی و زندگی جامعه دخالت می کند و چه فاجعه ها که نمی آفریند.

    این خصوصیات فکری و روحی، نتیجه دیگری هم دارد و آن این است که فرد را از همنشینی و مشاورت عالمان و دلسوزان و نقادان محروم می کند و این چنین است که محیط اطراف وی توسط افراد چاپلوس و دورو و درون مایه تسخیر می شود و این روند چنان ظریف و مخفیانه حاصل می شود که شخص صاحب قدرت کاملاً از آن بی خبر است و این افراد دون مایه هستند که در پی منافع شخصی، حق را ناحق می کنند، حقیقت را به دروغ و دروغ را به حقیقت تبدیل می کنند و در یک کلام تصویری مطابق میل و منافع شخصی خویش و درعین حال موافق طبع صاحب قدرت را، برای او نمایش می دهند و پیداست که این تصاویر فرهنگ ها با جامعه حقیقی فاصله دارد و از ترس آنکه مبادا نقادی ها، نوشته ها و اعتراضات اهل فکر و علم خواب آشفته صاحب قدرت را برهم زند و حقیقت را چون خورشیدی از پس ابر بیرون کشد، قلم بطلان بر نقد و پرسش می کشند و بیش از هر قشری اهل فکر و قلم را به خسرانی و زیان می کشانند. زیرا یا آنها را فرمانبردار و موافق می خواهند و یا خاموش و ساکت و این هر دو با وظیفه اهل فکر و قلم در تضاد مطلق است.

    البته نکاتی هم در باب ساختار جامعه مطرح است و از آن جمله: ایشان اشاره ای به مردم عادی جامعه و درواقع عوام نداشتند و کانون داستان در خارج از منزل آقای جنت ساز بر روی افراد مجتمع مریم متمرکز است که اغلب انسان هایی تحصیل کرده و اهل هنر هستند، گویا مشکلات جامعه بهشتی ساخته و پرداخت شده توسط آقای جنت ساز و اطرافیانش کوچکترین تأثیری بر زندگی عوام ندارد و اگر هم دارد فقط در فرعیات است و نه بیشتر.

    ایشان اشاره ای به افراد فرصت طلب و خودفروخته ای نکردند که در پشت سنگر اهل فکر و قلم، به نشر کذب و تشویش افکار عمومی و آشفته نمودی ذهنیت جامعه و درنهایت تخریب امنیت ملی می پردازند و با این عمل سبب بی اعتمادی و عکس العمل شدیدتر صاحبان قدرت می شوند که تر و خشک را با هم می سوزاند. در تصویری که ایشان از اهل فکر و قلم نمایش داده اند مانند آقای نورانی، استاد اشرفی و... این دید مثبت و یکجانبه به وضوح حضور دارد.

    ایشان در تشریح جامعه بهشتی فوق، به درستی از گزاره دولت پرسشگر و مردم پاسخگو و شفافیت سازی در عرصه عمومی به استثنای صاحبان قدرت استفاده کردند ولی از سوءاستفاده اطرافیان صاحبان قدرت و فساد مالی و سیاسی این افراد که در چنین جامه ای (جامعه بسته) به سرعت رشد می کند و سبب معضلات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی می شود، سخنی نگفتند.

    چرا که می دانیم مشکل جوامع بسته با قدرت مطلق و بی نظارت، عدم سؤال نیست یعنی عدم سؤال به خودی خود مشکل نیست بلکه چون بر قدرت افسار نمی زند با این کار سبب فساد در حکومت می شود و محیط علمی و فرهنگی بدون سؤال دچار رکود و درنهایت پسروی می شود پس پرداختن به این نتایج نامیمون عدم سؤال در داستان ضروری به نظر می رسید.

    با توجه به مطالب گفته شده و در کنار آن باید از نثر زیبا و روان ایشان یاد کرد که زیبایی خاصی به داستان بخشیده و ترتیب ارتباط و سازماندهی داستان هم بسیار استادانه و زیبا هست که تمام این جوانب در کنار هم داستانی زیبا و آموزنده را خلق کرده است.

    تصاویری از مشکلات روحی و روانی شکنجه گران (که اغلب و نه لزوماً هم از افراد بی سواد و بی مطالعه انتخاب می شوند) و یا فضاهای فکری دیگر افراد مجموعه که توسط ایشان با ظرافت خاص خلق شده است از دیگر نکات بارز این داستان است، هرچند که امکان شکافتن بیشتر شخصیت افراد داستان و درواقع روانشناسی این افراد که هریک مظهری از یک قشر خاص در جامعه هستند، هم ممکن بود و هم مفید.

    این رمان سیاسی – اجتماعی سعی در کاوییدن ابعاد مختلف جامعه، رابطه حکومت و مردم و شخصیت انسان ها دارد و باید گفت که در این کار موفق بوده است. مطالعه این کتاب را به علاقه مندان توصیه می کنیم.

  5. #75
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,677

    پيش فرض پیشنهاد کتاب همراه با توضیح

    با سلام .
    دوستان لطفا درباره کتابي که معرفي مي کنيد کمي توضيح بدهيد .
    و فقط اسم کتاب را ننويسيد .
    با تشکر.

    ............

    من کتاب آشنایی با معماری جهان ، نوشته ی : محمد ابراهیم زارعی رو برای دانشجویان معماری معرفی می کنم .
    این کتاب همانطور که از نامش پیداست در مورد معماری جهان و بررسی اجمالی تاریخ پیدایش و شکل گیری آثار معماری برخی از تمدنهای گذشته جهان هست . البته در این کتاب بیشتر به آثار معماری حائز اهمیت در هریک از تمدنها های مختلف جهان اشاره شده . و برای این کار از معماری پیش از تاریخ شروع کرده . از اون زمانی که مردم برای ارتباط برقرار کردن با یکدیگر و یا ... نقوشی رو روی غارها می کشیدند .
    در واقع در این کتاب ، معماری پیش از تاریخ ، معماری بین النهرین ، معماری مصر ، معماری ایران ، معماری هند ، معماری چین ، معماری زاپن ، معماری تمدنهای ازه ای ، معماری یونان ، معماری روم ، معماری صدر مسیحیت ، معماری بیزانس ، معماری رومانسک ، معماری گوتیک ، معماری رنسانس و معماری باروک ، مورد بررسی قرار گرفته .
    قابل ذکر هست که این کتاب مصور هست و عکس های از پلان و پرسپکتیو بناهای تاریخی جهان که واقعاً جای بحث داره ، رو می تونید در این کتاب مشاهده کنید .
    از نظر من این کتاب ، کتاب فوق العاده جالبیه . و خیلی می تونه به ما و معماری امروز ما کمک کنه . چرا که در گذشته خیلی از ابزارهای ساخت و وسایل رفاه وجود نداشت ، اما مشاهده می کنیم که چقدر زیبا و جالب بناها در گذشته ساخته می شد . بناهایی که اون زمانی که کاغذ و قلم نبود ، پلان ، پرسپکتیو و ... اونها رو قبل از ساخت روی تکه سنگی می کشیدند و بعد اون بنا رو می ساختند . بناهایی که وقتی بلندگویی در کار نبود و نیاز به انعکاس صدا بود تا همه در یک محوطه بزرگ ، صدای شخصی که صحبت می کنه رو بشنوند ، چطور متفکرانه و جالب بنا رو به نحوی طراحی می کردند که صدای اون شخص رو بدون بلندگو و یا ابزاری دیگر ، همه بشنوند .
    در آخر برای اطلاعات تکمیلی این کتاب نیز ، من کتاب هنر در گذر زمان ، نوشته گاردنر رو پیشنهاد می کنم .
    موفق باشید .

  6. #76
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    پيش فرض

    سلام...

    خوب یه تاپیک در این مورد فکر کنم داشتیم که

    نقد و شرح کتاب

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


  7. #77
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 خنده در تاريكى

    نوشته : ولاديمير نابوکوف
    منبع : محسن آزرم


    كروك درشكه را خوابانده بودند و من سرم بالا بود و گاهى از لابه لاى شاخ وبرگ درخت ها، چراغ خيابان پيدا مى شد و نورش كه زرد بود پُر از سايه برگ ها روى سر ما مى افتاد.بعد، رد مى شديم و دوباره تو درشكه تاريك مى شد و من همين طور سرم بالا بود كه كى مى رسم به زير نور دايره...
    پرويز دوايى، بازگشت يكه سوار





    «رومن گارى» داستان نويس فرانسوى، در يكى از داستان هايش نوشته كه نوستالژى و غم غربت، چيز بدى نيست، چون باعث مى شود آدم ها گاهى خودشان را مرور كنند و در اين مرور دوباره گوشه هايى از خودشان را كشف كنند كه تا قبل از اين نديده اند، يا بى اعتنا از كنارش گذشته اند.به نظرم، مجموعه داستان «هيچكاك و آغاباجى» را هم بايد با چنين نگاهى ديد.همه داستان ها، متعلق به سال هايى هستند كه از ما دورند، سال هايى كه مى توانند دوبرابر سن ما باشند، با اين همه چيزى در آن ها هست كه جاودانه شان مى كند. اين يادداشت هم درباره همان عنصرى است كه اكسير جاودانگى اين داستان ها است.موفقيت پنج تا داستان اين مجموعه، احتمالاً مديون موقعيت هايى است كه نويسنده آفريده، ما با داستان هايى طرف هستيم كه در مكان هاى واقعى اتفاق مى افتند و علاوه بر اين اسامى آشناى زيادى را هم مى توان در آن سراغ گرفت.كارى كه ديانى در اين داستان ها انجام داده، اين است كه همه داستان ها را با يك زنجيره به هم پيوند داده، يعنى همان زنجيره اى كه بزرگ ترهاى ما تا سال هاى سال به آن افتخار مى كردند و از آن مى گفتند.سينما به عنوان معبدى كه مى شد در آن از همه جا و همه كس بريد و به هيچ چيز اعتنا نكرد، همان زنجيره است.هنوز هم اگر به حرف آن ها گوش دهيد، به اين جمله برمى خوريد كه دنيايى روى پرده سينما بود كه از دنياى روزمره ما بهتر و خوش تر بود و درست به همين دليل است كه بخشى از حافظه تاريخى آن ها كاملاً مشترك است.فيلم هايى كه دوست دارند و بازيگرانى كه مى پسندند، مشترك هستند.كافى است تا مثلاً نگاهى به كتاب «بازگشت يكه سوار» نوشته «پرويز دوايى» (انتشارات روزنه كار) بيندازيد و داستان هاى بهنام ديانى هم را بخوانيد تا اين عناصر مشترك را ببينيد. و تازه، نمونه غيرايرانى اش را مى شود در خاطرات «فرانسوا تروفو»ى فرانسوى هم ديد.
    اصلى ترين عنصرى كه در داستان هاى ديانى به چشم مى آيد، سينما است.درواقع، از آن جايى كه راوى داستان كشته مرده سينما است، ما همه چيز را در رابطه با سينما مى بينيم.از مثال ها و تداعى ها و تشبيه ها بگيريد تا خود فيلم ديدن ها و تماشاى هر فيلم براى بار چندم.اين نوع نگاه به زندگى از دريچه سينما، حقيقتاً فوق العاده است، مخصوصاً اين كه نشان دهنده حافظه خوب راوى داستان (درواقع، نويسنده داستان) است.در هر پنج داستان مى بينيم كه راوى هيچ فرصتى را براى فيلم ديدن و سرزدن به سالن سينما از دست نمى دهد و همه آن چه هست را با سينما قياس مى كند.واقعيت اين است كه مثال ها آن قدر زياد هستند كه نمى شود از هيچ كدام گذشت و فقط مى شود به يكى دو مثال اكتفا كرد.در همان داستان اول، يعنى هيچكاك و آغاباجى، راوى به اتفاق آغاباجى مى روند تماشاى فيلم «روح» (بيمار روانى) و بعد از اين است كه آن جعبه فلزى و البته قفل شده آغاباجى مى شود مك گافين ماجرا.يا مثلاً در داستان آخر، يعنى «من و اينگريد برگمن» دو پسرك هوس مى كنند كه به سبك سكانس پلكان اُدسا در «رزمناو پوتمكين» فيلمى بسازند و نه تنها باعث حيرت ديگران مى شوند، بلكه نزديك است از دست پدرى كه پسرش در حوض خفه شده كتك بخورند.
    جز اين، اشاره هاى آشكارى هم در داستان ها هست كه موقعيت تاريخى شان را مشخص مى كند و رنگى از واقعيت را هم به آن ها مى بخشد.مثلاً در همان داستان من و اينگريد برگمن كه وسط هايش، راوى سواد سينمايى خود را به رخ مى كشد و از نويسندگان «ستاره سينما» مى گويد و ادامه مى دهد:«....همه هيچكاكى اند، دارودسته كايه دوسينما هم هيچكاكى اند.من هم هيچكاكى شده ام، در فيلم هاى هيچكاك دنبال رنگ سبز و آباژور مى گردم.در آن پلان سنتى و معروف كه خودش يك لحظه در فيلم هايش ظاهر مى شود، خنده اى پُرطمانينه و حرفه اى مى كنم.» بايد اهل فيلم ديدن باشيد و دوستان اهل سينما داشته باشيد تا معناى اين خنده در تاريكى را بفهميد، خنده اى كه ادعاهاى بزرگى در آن نهفته است و توضيح دادنش هم سخت است.
    ديگران را نمى دانم، اما من شيفته همان داستان آخر هستم و به نظرم مى رسد كه در اين داستان مى شود معناى دقيق زندگى در سينما را ديد.شيفتگى راوى نسبت به «اينگريد برگمن» افسانه اى آن قدر هست و آن قدر نمود عينى دارد كه باورش كنيم.همه زندگى او با بازيگرى پيوند خورده كه كيلومترها دورتر از او زندگى مى كند و حتى نمى داند كه چنان كسى هم در دنيا هست.ولى فقط كه اين نيست، آدم وقتى كسى (عزيزى) را دوست دارد، دلش نمى خواهد او را ناخوش ببيند و لابد براى همين است كه در پايان داستان، جايى كه حس مى كند برگمن پيرشده را ديده كه از در مطب دكتر متخصص سرطان بيرون آمده، با خودش مى گويد كه اين اينگريد برگمن نيست، حتى اگر باشد هم براى او نيست:«كجاست آن چهره شگفت انگيزى كه شكوفه گيلاس را از سكه مى انداخت؟ آن پوست نرم و شفافى كه نور رويش ليز مى خورد؟...برگمن خاطرات من كجاست؟»
    بعدالتحرير:«وودى الن» فيلمى دارد به نام «رُز ارغوانى قاهره» كه در آن زنى براى فرار از آزارهاى شوهرش بارها به سينما مى رود تا رز ارغوانى قاهره را ببيند.كم كم قهرمان فيلم به او علاقه مند مى شود و از پرده بيرون مى آيد.اما، قهرمان فيلم به او نارو مى زند و اين حقيقت تلخ را يادآورى مى كند كه رؤياها جاودانه نيستند...

  8. #78
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 سمفوني کليسايي

    نوشته : آندره ژید
    منبع : Iketab


    این داستان کوتاه به صورت بر گزیده هایی از از دفتر خاطرات یک کشیش پروتستان روایت شده است که سر پرستی دختری نابینا و در ظاهر کر و لال را از خانوداه فقیر و تهیدست می پذیرد. دقت و توجه بردبارانه و عشق کشیش به این بره گمشده( روایتی از انجیل مقدس) سر انجام به بار می نشیند و دختر جوان سخن گفتن، خواندن و نوشتن می آموزد و در نهایت امر در پی یک عمل جراحی موفق بینایش را باز می یابد ولی دگر گونیهایی که در رابط فی مابین (او وکشیش) رخ می دهد و حقایقی که به مرور زمان و پس از باز یافتن بینایش بر او آشکار می شود سر نوشتی تلخ را برای این بره گمشده رقم می زند.

    افکار روشنگرانه و ذهن پویای ژید در قالب داستان سمفونی کلیسایی و در پی بر خورد شخصیت های آن ، بار دیگر به نقد نهادهای مذهبی و تناقضات و تضادهای موجود در آن می پردازد. در حالی که مسیح منجی بشریت و پیام آور عشق و دوستی ، ندای هم یاری و احسان سر می دهد، تفاسیر و احادیث پولس رسول از کتاب مقدس است که بر افکار مومنین و اولیای مذهب فرمانروایی می کند و فکر و جان بندگان خدا را در چنگ خود دارد، افکار و مفاهیمی که به جای عشق به خدا بر ترس از گناه صحه می گذارند وسراسر دین را به مشتی آیین قشری و ظاهری محدود می سازد و با این کار ( که همانا چیزی فرستادن روح آموزشهای مسیح منجی نیست) بیش از پیش مومنین را در برابرسیل بنیان کن گناه و معصیت و یورشهای پی در پی شیطان و هم پیما نانش بی دفاع و منفعل می سازد در هر نقطه ای از ذره ما ( عشق به خداوند و مخلوقاتش) که رخنه ای ایجاد شود عشق و محبت خارج می گردد. و از همین گذر گاه است که شیطان به درون ما رخنه می کند و روح و وجود آدمی را تسخیر می سازد( آرزوی دیرینه ای که این فرشته یاغی و مطرود از بار گاه الهی تا روز ابد با آن می زید) در حالی که ما در ابتدای داستان با عشقی خالصانه و مملو ازپرتو نور خداوندی روبرو می شویم که چون قطره آبی از رود کوثر، توسط کشیش بر زمین بایر و خشک وجود دختر جوان می بارد و از روحی که در اعماق چاه تاریک خود زندانی است، انسانی سراسر شور و نشاط می سازد ، در پایان به مجرد آنکه خود خواهی به جای عشق می نشیند و در قامت زره روحی کشیش شکاف می افتد، دنیای سراسر شور و نشاط دختر جوان دوباره و به تاریکی می رود و سر انجام در جهان چاه تاریک و مخوفی که از آن متولد شده بود، سقوط می کند.




    حقایقی تلخ و گزنده از دنیای ملوث و آکنده از گناه انسانها بر تمام زیبایی های خلقت چیره می شود و لوح زیبا و با طراوت دخترک را اسیر خویش می سازد . عشق الهی به تمناهای وجودی خاکی آلوده می شود و رو به پوسیدگی و تباهی می رود. پس مسیح (ع) راست می گفت که « اگر بینا نبودید میل به گناه نداشتید» در دنیای اوهام و رویای دخترک نابینا چیزی جز عشق و زیبایی یافت نمی شد. به همین دلیل است در آرامش و بالندگی مطلق به سر می برد و در تفکر و تعمق گوی سبقت را از تمام هم سن و سالانش می رباید ، انسانهایی که دل درگروی خواسته ها ی مادی و امیال پست و مبتذل دنیای خاکی اطراف خود دارند و چنان در ظواهر و مادیات غرق هستند که فرصتی برای تفکر ندارند و همواره در دنیای سطحی خود دست و پا خواهند زد. این افکار سطحی و پرسشهای مبتذل هم زندان آنان است و هم زندانبانانشان بندگان مفلوک خداوند ، محکومند که مانند حیوانی وحشی در قفس تنگ و تاریک خود زندگی کنند، یکدیگر را ببلعند ، بدرند و در همانجا بمیرند. نور و روشنایی از چشم انسانها به دنیای درونشان نمی تابد، بلکه آگاهی و عشق است که همچون نوری تابان دنیای درون آدمها راه می یابد چشمان ما سرا پا تمنا و حسرت هستند، چشمان ما روزنه ظهور هوسها و خواسته های دنیویند ، مال، شهرت، ثروت، قدرت.... ، همچون عوامل نفوذی شیطان در بدن ما. مگر اینکه با آگاهی و عشق مسلح باشد و توسط این دو نگهبان در گاه الهی هدایت شوند زیبایی های خلقت را ببینند تا راه برای عشق به خداوند و مخلوقاتش هموار شود . پس ما همواره باید روی به آسمان داشته باشیم به مرزهای دور افق هایی بلند که دست هیچ مخلوقی تا به حال به آن نرسیده است.

    بشر مانند پرندگان آواز نمی خواند چون بیش از پیش آلوده این دنیای خاکی و پست گشته است و در این سقوط بی پایان تمام وجودش را نیز به همراه خود می برد حتی روح و چشمانش را. در این چرخه فاسد است که چشم جز خواسته ها و امیال سطحی و مبتذل را نمی بیند و از تماشای و سخت فراگیر خلقت و زیبایی های ملکوتی آن عاجز می ماند ، در همین چرخه فاسد است که روح ما جولانگاه امیال پست زمینی می شود و از پرواز به ملکوت و تسخیر افقهای بلند هستی باز می ماند و به این ترتیب در جهنمی خود ساخته تنها و منفعل رها می شود و به بر دگی شیطان تن ور می دهد ، آری برای رسیدن به دوزخ نیازی به پیمودن مسافتی شگرف( مانند فاصله دنیای آخرت) نیست، فقط کافی است نگاهی دوباره به جهان اطرافمان بی اندازیم!!

    ژید تنها درصدد آن نیست که تصوری کامل و واضح از جهان را برای ما نمایش بدهد بلکه پیام پایداری در برابر نا ملایمات – فشار های اجتماعی- ناهنجاریها و رسوم موریانه خورده جمعی را در لابلای داستان خود می گنجاند و به ما منتقل می سازد . او با نمایش استادانه زشتی ها و پلیدی های دنیای بشری ، ما را بر علیه این پوسیدگیها و تباهیها می شوراند تا قفس خود مان را بشکنیم و دنیایی به وسعت عشق و به عمق آگاهی بسازیم ، دنیایی که با آنچه در روح ما به ودیعه گذاشته شده و در عظمت و شگفتی بی همتاست ، تناسب بیشتری داشته باشد.

    ژید برای ساختن شالوده افکارش مانند هر روشنفکری به نقد سنت و شناخت از سنت دست زده است ولی نقد را در قالب طنزی تلخ انجام داده است، انتقادی رمانتیک از حقایقی تلخ موجود. این طنز تلخ را در سمفونی کلیسایی و به ویژه در سخنان کشیش میابیم. هنگامی که کشیش اظهار علاقه پسرش به دختر نا بینا را مورد نکوهش قرار می دهد و در حقیقت احساسات آلوده به حسادت خود را زیر پرده ای از خشم خطابه های مذهبی و رنجش های پارسا گونه پنهان می سازد، همانگونه که پولس رسول برداشتهای شخصی خود را در قالب انجیل مقدس به مومنین عرضه می کرد و همانگونه که ( کلیسا و کتاب مقدس توسط ارباب قدرت ، روحانی و غیر رو حانی) بارها و بارها مورد سوء استفاده قرار گرفت و از خطابه ها و فرامین مسیح مقدس ، فتوای جهاد و خونریزی استخراج شد!!

    بنیان این طنز تلخ به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران بر سبک پر صلابت و قدرتمند کلاسیک نهاده شده است، هر چند در دستان هنرمند ژید تبدیل به سبکی منحصر به فرد گردید تا شورشها- دغدغه ها و آشوب های درونی خود را درباره اجتماع و در مقام یک اندیشمند مصلح متبلور سازد و دور انداختن گناهان گذشته را بر گزینش هدف ترجیح دهد . تلاشی روشنگرانه برای نقد زندگی فعلی و روابط اجتماعی موجود برای دست یافتن به شرایط بهتر و رسیدن به کمال. اگر چه روند و جریان این افکار به اید ئالیسم منجر می شود ولی برای دست یابی به آینده ای بهتر باید افکاری بلند داشت، افکاری که مانند پرندگان بیشتر در عرشها پرواز کنند و با زمین خاکی ما و آلودگیهایش در ار تباط کمتری باشند، گو اینکه بلندای این افکار با تواناییهای روحی و معنوی انسان در تطابق کامل قرار ندارند و بیشتر این نویسندگان مجبور به خلق یک « ابر انسان »می شوند در عرصه اندیشه حدو مرزی برای هیچ چیز وجود ندارد و تنها از بر خورد این اندیشه ها است که تفکر نوین مرزبندی می شود و حد و مرز می یابد و برای خلق این تفکر نوین احتیاج به اندیشمندانی بزرگ است .

    آندره ژید یکی از همین دسته محسوب می شود، مردانی بزرگ که از ورای فر هنگ ها و حجاب های تحمیلی( قشری- طبقاتی - نژادی و...) جهان را می بینند و تفسیر می کنند.

  9. #79
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 بينوايان

    نوشته : ویکتور هوگو
    منبع : Iketab





    ویکتور هوگو نویسنده شهیر فرانسوی در کتاب بینوایان به تشریح بی عدالتی های اجتماعی و فقر و فلاکت محروم کشورش می پردازد، همان عوامل و محرک های اجتماعی که منجر به انقلاب کبیر فرانسه شد. انحصار توزیع قدرت و ثروت در دست خانواده فاسد سلطنتی که از مشکلات جامعه فرانسه کاملاً بی اطلاع بودند سبب ایجاد معضلات اقتصادی و اجتماعی در جامعه فقیر فرانسه شد و انقلاب فرانسه ناشی از همین تحولات زیرساخت های اجتماعی جامعه فرانسه بود. ویکتور هوگو در خلال پردازش شخصیت های داستان و روانشناسی آنها نحوه درگیری و دخالات آنان را در این نهضت اجتماعی و توده ای نشان می دهد. قهرمان داستان مرد فقیری به نام ژان دای ژان است که بر اثر یک ملاقات تصادفی با یک کشیش خیر، دچار تحول می شود و از فردی درمانده و منفعل و خلافکار انسانی، نوع دوست تبدیل می شود ولی...

  10. #80
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط Dash Ashki
    سلام...

    خوب یه تاپیک در این مورد فکر کنم داشتیم که

    نقد و شرح کتاب

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    سلام

    تاييد ميشه...
    ادغام شد!

    موفق باشيد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •