2 قسمت این فاجعه رو دیدم ...
آخرین نفس های صدا و سیما برای عرضه سریالی پر مخاطب با دستانی لرزان !
وقتی هسته ی اصلی داستان اصلا کششی برای ساخت یه مجموعه نداشته باشه
و دستمایه های فرعی که برای ادامه پیدا کردن داستان به کار میره هویت و ظرافتی نداشته باشه اینطور میتونه یه سریال رو از پا در بیاره ...
اون وقته که بازیگرا برن توی بعد کلیشه ای خودشون ... فرزاد با همون اطوارها ... پورسرخ با همون فیگورها ...
و بقیه در مود سابقشون ...
کارگردانی هم که رسما تعطیلات ...
سکانسهای بی منطق ... بدون هدف و بدون روح ...
چیدمانی که بشدت تظاهر به کلیشه میکنه ...
نه ایده ای و نه گره ی جذابی که داستان رو به سمتی مثبت هدایت کنه ...
جدا من گاهی برام سوال پیش میاد ... تدوین در قاعده ی سریال سازی ما چه نقشی داره ؟
بازیگردانی چقدر میتونه تاثیری توی شخصیت بازیسازی بازیگرای ما داشته باشه ؟
من فکر کنم تقریبا هیج ...