تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 11 اولاول ... 4567891011 آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 102

نام تاپيک: مقالات علوم اجتماعي

  1. #71
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    ۱۱عامل که باعث از هم پاشیدن زندگی زناشویی میشود


    توصیه به زوج های جوان این است که زیاد سخت نگیرید. هیچ گاه به خود اجازه ندهید که طلاق به ذهنتان خطور کند. حتی در بحرانی ترین لحظات زندگی و در اوج کشمکش ها و اختلاف های زناشویی، طلاق تنها راه حل نیست. مطمئن باشید که پس از طلاق مشکلات و سختی های زیادی انتظارتان را می کشد.
    هر یک از نکات زیر می تواند زندگی زناشویی را به بن بست بکشاند:
    ۱) تعهد بیش از اندازه و خستگی جسمی وروحی :این مشکل در زوج های جوانی که در مدرسه یا دانشگاه تحصیل می کنند و یا تازه در جایی استخدام شده اند بیشتر به چشم می خورد . حتی الامکان سعی نکنید اوایل ازدواج به دانشگاه بروید ، کار تمام وقت داشته باشید، صاحب فرزندی شوید، خانه بسازید و یا کارو کاسبی جدیدی راه بیندازید. این کارها مشکلات و سختی های زیادی به همراه دارد و بسیاری از زوج ها ی جوانی که با این مشکلات روبه رو می شوند، پس از آن که ازدواجشان باشکست مواجه می شود با تعجب ازخود می پرسند : (( چرا چنین اتفاقی افتاد؟)) مسئولیت و مشغله های زیاد باعث می شود که زن و شوهر فرصت کمی برای همدیگر داشته باشند وبنابراین فاصله ی آن ها روز به روز افزایش می یابد و زمانی میر سد که برای هم مثل دو غریبه هستند، پس سعی کنید دراوایل ازدواج ، برای خود ، کار و دردسرنتراشید و وقت بیشتری را با هم بگذرانید تا همدیگر را بیشتر بشناسید.
    ۲) صورت حساب های بالا و بحث برسر نحوه ی خرج کردن پول :اجناس مصرفی خود را با پول نقد خریداری کنید، در غیر این صورت آن ها را به صورت قسطی نخرید . تمام پولتان را برای خرید خانه یا اتومبیل که استطاعت خرید آن را ندارید خرج نکیند. همیشه مقداری از پولتان را برای روز مبادا پس انداز کنید وبا ان به سفرهای کوتاه بروید و یا اگر صاحب فرزندی هستید، آن را برای مواقع ضروری کنار بگذارید. سعی کنید درآمدتان را عاقلانه و درست خرج کنید.
    ۳) خودپسندی :درجهان دوگروه از مردم وجود دارند، افراد بخشنده و افراد گیرنده . ازدواج دونفر بخشنده می تواند یک مسئله ی رضایت بخش و خوشایند برای هر دو طرف باشد، بین دونفر بخشنده و گیرنده همیشه اصطکاک وجود دارد ، اما دو نفر گیرنده در عرض شش هفته زندگی مشترک ، به جان هم می افتند و دمار از زندگی هم در می آورند. خودپسندی و خودخواهی ، ازدواج را به ورطه نابودی می کشاند.
    ۴) دخالت والدین :اگر زن یا شوهر به طور کامل از والدینشان جدا نشوند، احتمال بروز مشکل در زندگی زناشویی آن ها وجود خواهد داشت . ب عضی از والدین دوست ندارند فرزندشان پس از ازدواج دور شود و ترجیح می دهند که در کنارشان زندگی کند. آن ها به این مسئله توجه ندارند که دراین صورت ممکن است باعث به وجود آوردن مشکل در زندگی مشترک فرزندشان شوند.
    ۵) توقعات زیاد و بی جا :بسیاری از زوجین انتظار دارند که پس از ازدواج وارد یک سرزمین پر از شادی و خوشبختی شوند. آن ها همیشه رویای قصر پریان را در سر می پرورانند، غافل از این که گاهی اوقات درزندگی زناشویی مشکلاتی پیش می آید که عرصه زندگی آن ها را تنگ می کند.
    ۶) بحث و جدل :سخن ما با کسانی است که فضای خانه را با بحث و دعواهای خود مسموم کرده و باعث رنجش و نگرانی طرف مقابل خود می شوند و او را از ادامه ی زندگی مشترک دلسرد می کنند. بدبینی و حسادت ، یکی از علل ایجاد جروبحث زوجین است و خودبینی عامل دیگری است که باعث آزار رساندن به طرف مقابل می شود.
    ۷) اعتیاد :اعتیاد نه تنها باعث از هم پاشیدن زندگی مشترک می شود بلکه فرد را نیز از بین می برد. همیشه از مواد مخدر و مشروبات الکلی دوری کنید.
    ۸) خیانت و بی وفایی نسبت به همسر :ازدواج ، پیمان و تعهد بین دو نفر است و آن ها را متعهد می سازد که تا آخر عمر به هم وفادر بمانند و در غم و شادی های زندگی ، شریک یکدیگر ب اشند. متاسفانه بعضی از همسران به این تعهد پایدار نمی مانند و پس از مدتی از جاده درستی منحرف می شوند و به همسرشان خیانت می کنند و با این کار کتاب زندگی مشترکشان را برای همیشه می بندند.
    ۹) شکست در کارو تجارت :این مسئله به خصوص در مردان بسیار به چشم می خورد. اضطراب و نگرانی که به دنبال این شکست ایجاد می شود ، باعث آشفته کردن کانون خانواده می شود.
    ۱۰) موفقیت در تجارت و کسب و کار :شاید خطر موفق شدن در تجارت یا به اصطلاح یک شبه پولدار شدن بیشتر از شکست در تجارت باشد . گاهی اوقات ، ثروت یک باره ای که به طرف خانواده ها سرازیر می شود باعث دورشدن آن ها از یکدیگر و منجر به مرگ زندگی مشترک می شود.
    ۱۱) ازدواج درسنین پایین :آمار طلاق در بین دخترانی که در سنین ۱۷ - ۱۴ سالگی ازدواج می کنند دوبرابر بیشتر از دخترانی است که در سنین ۱۹ - ۱۸ سالگی ازدواج می کنند و نیز کسانی که در سنین ۱۹ -۱۸سالگی ازدواج می کنند ، ۷۵ برابر بیشتر از کسانی که در سنین ۲۰ سالگی پیمان زناشویی می بندند به دادگاه های طلاق قدم می گذارند . این آمارنشان می دهد که فشار ناشی از اضطراب و هیجان های دوران نوجوانی با مشکلات زندگی مشترک در هم می آمیزد و خیلی زود زن و شوهر را به پای میز طلاق می کشاند.

  2. #72
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    نگاهي به جامعه‏شناسي خانواده در ايران


    ”بسياري بر اين باورند كه در دنياي امروز نهاد خانواده تضعيف شده و حتي چيزي از آن برجاي نيست. اين عده معمولاً در چارچوب جامعه مدرن به خانواده نگاه نمي‏كنند؛ بلكه الگوهاي جامعه سنتي را براي سنجش كاركردهاي نهاد خانواده معيار خود قرار مي‏دهند. اين در حالي است كه در جامعه مدرن، هنجارها دروني شده و مشاركت فعال خانواده برانگيخته مي‏شود البته در اينكه خانواده از جهاتي كاركردهاي خود را از دست داده و به عبارتي دولتي شده، ترديدي نيست. امروزه دولت در جوامع مدرن و شبه مدرن، از طريق قوانين يا ايجاد الگوهاي جديد خانواده را تحت سلطه قرار مي‏دهد. رسانه‏ها هر روز در قلب خانه‏ها كار مي‏كنند و ارزش‏هاي جديدي را ايجاد مي‏كنند. بنابراين بسياري، خانواده را در معرض تهي شدن مي‏بينند چرا كه در خانواده‏هاي جديد حتي نهار و صبحانه بيرون خورده مي‏شود و بسياري از كاركردها را دولت و سازمان‏هاي ديگر به عهده مي‏گيرند“.
    مطالب بالا گفته‏هاي دكتر باقر ساروخاني در يكي از نشست‏هاي گروه علمي ـ تخصصي جامعه‏شناسي خانواده انجمن جامعه‏شناسي ايران بود. در اين سلسله نشست‏ها كه معمولاً نخستين يكشنبه هر ماه برگزار مي‏شود، نهاد خانواده در ايران، تغيير كاركردها و معضلات و مشكلات آن مورد بررسي قرار مي‏گيرد.
    عنوان جلسه‏اي كه در ارديبهشت ماه سال جاري برگزار شد، نگاهي به كتاب ”جامعه‏شناسي خانواده در ايران از روزنه ازدواج‏هاي دسته‏جمعي“ نوشته دكتر باقر ساروخاني اعلام شده بود كه در واقع از زاويه معرفي اين كتاب، شاخص‏هاي توفيق خانواده، ميزان و نحوه بررسي آن مورد توجه متخصصان اين گروه قرار گرفت.
    دكتر ساروخاني در حاشيه اين بحث ضمن بيان مطالب بالا، نظر خود را نسبت به بقاي نهاد خانواده بسيار خوش‏بينانه‏تر عنوان كرد و گفت: من معتقدم جامعه بدون خانواده قابل تداوم نيست. خانواده ميراثي اجتماعي است كه ما از نياكانمان مي‏گيريم و به اخلاف خود منتقل مي‏كنيم اما براي بررسي كاركردهاي آن، بايد نهاد خانواده را با دنياي روز انطباق دهيم چرا كه خانواده جديد در دنياي جديد تبلور مي‏يابد.
    وي در معرفي اثر خود گفت: اين كتاب نتيجه تحقيقي است كه در كميته امداد امام خميني و در مورد ازدواج‏هاي دسته‏جمعي آن انجام شده است و از اين زاويه، عروسان دسته‏جمعي كساني هستند كه زير لواي كميته امداد ازدواج مي‏كنند.
    دكتر ساروخاني افزود: كتاب شامل سه بخش و فصل‏هاي مختلف است. در يك فصل سن ازدواج مورد بررسي قرار گرفته است كه از اين منظر، تا چه حد سن ازدواج در خانواده تأثير دارد و به عبارتي سن آرماني ازدواج در اين خانواده‏ها چيست. همچنين ارتباط ميان تحصيلات و توفيق خانواده‏ها مورد بررسي قرار گرفته است.
    وي ادامه داد: بحث ديگر، مبحث شغل و توفيق زناشويي است. همچنين تعلق قومي، ازدواج و كاميابي زناشويي از ديگر مباحث اين كتاب است كه به نوعي اطلس جغرافياي اجتماعي ازدواج و طلاق در آن مورد توجه قرار گرفته است و بررسي شده كه در كدام مناطق طلاق‏زايي بيشتر است.
    در فصل ديگر نيز بحث هم خوني و ازدواج مطرح شده و اين پرسش عنوان شده كه هم خوني تا چه حد در ازدواج اثرگذار است و البته چه نوع هم خوني، در چه سطح و درجه‏اي. البته اعتقاد ما بر اين است كه ازدواج‏هاي هم خون بايد با احتياط زياد نگريسته شوند. مدير گروه جامعه‏شناسي خانواده انجمن جامعه‏شناسي ايران در عين حال يادآور شد كه تنها منجر شدن ازدواج به طلاق، مبناي شناسايي عدم توفيق خانواده‏ها نيست بلكه اين بحث در سه سطح مورد بررسي قرار گرفته است كه يكي از شاخص‏هاي آن توفيق كمي يا همان منجر شدن ازدواج به طلاق است.
    به گفته وي، شاخص ديگري كه در اين تحقيق مورد توجه قرار گرفته، طلاق ذهني است، بدين معنا كه انديشه طلاق به ذهن فرد رسيده باشد و شاخص سوم در توفيق خانواده‏ها نيز به فضاي عاطفي درون خانواده برمي‏گردد كه بنابر آن، وقتي در درون خانواده فضاي عاطفي سرد مي‏شود، اين خانواده مطلوب نخواهد بود.
    دكتر ساروخاني در اين زمينه تأكيد كرد: اگر پيوند عاطفي درون خانواده از ميان برود، اين نهاد ديگر به عنوان گروه نخستين شناخته نخواهد شد چرا كه در بسياري از موارد، وقتي فضاي عاطفي به شدت كاهش مي‏يابد، شاهد پادگان شدن خانواده هستيم كه از ماهيت اصل خود به دور افتاده و با ابزارهاي ديگري كنترل مي‏شود.
    وي در عين حال خاطر نشان كرد: اگر در جامعه‏اي هيچ طلاقي اتفاق نيفتد، اين امر نشانه خوبي براي توفيق خانواده در آن جامعه نيست. به عقيده او ديدگاه در اينجا بايد دوركيمي باشد بدين معنا كه نوعي آسيب در حد معقول و كم جامعه را واكسينه مي‏كند و از اين زاويه طلاق در سطح پايين مي‏تواند معيار خوبي براي جامعه باشد.
    دكتر ساروخاني يكي ديگر از مباحث كتاب خود را بحث خانواده درماني را معرفي كرد و گفت: در اين بحث سئوال اين بود كه اگر خانواده‏اي با مشكل مواجه شد، اين مشكل را چگونه برطرف كنيم؟ در بسياري از موارد زوجين با هم سازش ندارند و طلاق عاطفي بسيار زياد شده است.
    وي تصريح كرد: در علم جامعه‏شناسي خانواده براي ارائه راهكارهايي براي گزينش همسر تلاش در جهت سياستگذاري ازدواج براي سوق دادن آن به سمتي است كه ريز فاكتور سقوط و عدم توفيق را با شاخص‏هاي ياد شده، كمتر داشته باشيم.
    دكتر ساروخاني گفت: با وجود اين تئوري، در اين تحقيق با وجود تأكيد كميته امداد براي ارائه نوعي جداول امتيازبندي شده براي پيش‏بيني در مورد موفقيت ازدواج، در مرحله گزينش همسر، به اين نتيجه رسيديم كه با توجه به تمايز فرهنگي زياد در نقاط مختلف كشور و سيال بودن اين واقعيت انساني، رتبه‏بندي و پلكاني كردن عوامل ميزان موفقيت در گزينش همسر امكان‏پذير نيست بلكه بايد در اين امر كارشناسان مجربي با در دست داشتن مجموعه‏اي از قواعد نسبي، حساس و كيفي اين امر را مورد سنجش قرار دهند.
    وي همچنين به مشكلات جمع‏آوري اطلاعات در مورد سلامت يك خانواده در فرهنگ ايراني اشاره كرد و گفت: در اين تحقيق رابطه فرزندان به عنوان يكي از معيارهاي سنجش سلامت خانواده و آرامش و تعادل رواني افراد مورد بررسي قرار گرفته است.
    منبع:دكتر باقر ساروخاني

  3. #73
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    مهارتهاي زندگي چيست؟


    یكی از راه‌های پیشگیری از بروز مشكلات روانی و رفتاری ارتقاء ظرفیت روانشناختی افراد می‌باشد كه از طریق آموزش مهارتهای زندگی جامه عمل می‌پوشد. مهارتهای زندگی عبارت است از مجموعه‌ای از توانایی‌ها كه زمینه سازگاری و رفتار مثبت و مفید را فراهم می‌آورند. پژوهش‌های متعدد و گسترده‌ای تأثیر مثبت آموزش مهارتهای زندگی را در كاهش سوء مصرف مواد ، پیشگیری از رفتارهای خشونت‌آمیز ، تقویت اتكا به نفس ، افزایش مهارتهای مقابله با فشارها و استرس‌ها ، برقراری روابط مثبت و مؤثر اجتماعی و ... نشان داده‌اند.
    نیازهای زندگی امروز ، تغییرات سریع اجتماعی فرهنگی ، تغییر ساختار خانواده ، شبكه گسترده و پیچیده ارتباطات انسانی و تنوع ، گستردگی و هجوم منابع اطلاعاتی انسان ها را با چالشها ، استرس‌ها و فشارهای متعددی روبرو نموده است كه مقابله مؤثر با آنها نیازمند توانمندی‌های روانی- اجتماعی می باشد . فقدان مهارتها و تواناییهای عاطفی ، روانی و اجتماعی افراد را در مواجهه با مسائل و مشكلات آسیب پذیر نموده و آنها را در معرض انواع اختلالات روانی ، اجتماعی و رفتاری قرار می‌دهد .
    پژوهش‌های بی‌شمار نشان داده‌اند كه بسیاری از مشكلات بهداشتی و اختلالات روانی عاطفی ریشه های روانی اجتماعی دارند از جمله پژوهش در زمینه سوء مصرف مواد نشان داده است كه سه عامل مهم با سوء مصرف مواد رابطه دارند كه عبارتند از عزت نفس ضعیف ، ناتوانی در بیان احساسات و فقدان مهارتهای ارتباطی ( مك دانالد و همكاران ، 1991) . همچنین زیمرمن و همكاران (1992) بین احساس خود كارآمدی شخصی و موفقیت تحصیلی همبستگی معنا داری یافتند . مطالعات زیادی دلالت بر آن دارند كه بین عزت نفس ضعیف و سوء مصرف الكل و دارو ( سینگ و مصطفی ، 1994) ، بزهكاری ( دوكزو لورج ،1989) ، بی بندوباری جنسی ( كدی، 1992) و افكار خود كشی ( چوكت ، 1993) رابطه وجود دارد . بنابراین با توجه به مدارك و شواهد علمی و به منظور پیشگیری از بروز آسیب‌های اجتماعی مانند خودكشی ، اعتیاد ، خشونت ، رفتارهای بزهكارانه و اختلالات روانی لازم است به موضوع بهداشت روانی و اهمیت آن توجه بیشتری شود .
    از طرفی ماهیت مشكلات روانی اجتماعی به گونه ای است كه مقابله با آن در سطوح بعدی مداخله ( پیشگیری ثانویه و ثالث ) نه تنها هزینه‌های قابل ملاحظه‌ای را از نظر نیروی انسانی و مسایل مالی بر جوامع تحمیل می‌كند ، بلكه اثر بخشی و كارآمدی آن نیز بسیار محدود و حتی در مواردی ناچیز است . به عنوان مثال بررسی‌ها نشان می‌دهد كه وقتی یك شخص وابستگی دارویی ( اعتیاد ) پیدا كرد ، در خوشبینانه‌ترین حالت 20 الی 30 درصد موارد احتمال بهبود وجود خواهد داشت و حتی تحت این شرایط نیز احتمال عود مجدد مشكل وجود خواهد داشت ( كاپلان و سادوك ، 1988؛ تایلور ،1995) .
    این واقعیات باعث شده كه صاحب‌نظران و متخصصان حیطه بهداشت روانی در جهان تمام كوشش و توجه خود را حول محور برنامه‌های پیشگیری در سطح اول متمركز سازند . به همین منظور برنامه‌های پیشگیری هم در سطح عام و با هدف كاهش و كنترل انواع آسیب‌های روانی – اجتماعی و هم در سطح خاص و در رابطه با كاهش و كنترل مشكلات خاص ( از قبیل وابستگی دارویی ؛ افسردگی ؛ و ...) در نقاط مختلف جهان طراحی و به مورد اجرا گذاشته شده‌است.
    مهارتهای زندگی شامل مجموعه ای از توانایی‌ها هستند كه قدرت سازگاری و رفتار مثبت و كارآمد را افزایش می‌دهند . در نتیجه شخص قادر می‌شود بدون این كه به خود یا دیگران صدمه بزند ، مسئولیت‌های مربوط به نقش اجتماعی خود را بپذیرد و با چالش‌ها و مشكلات روزانه زندگی به شكل مؤثر روبه ‌رو شود . محققان تأثیر مثبت مهارتهای زندگی را در كاهش سوء مصرف مواد ، استفاده از ظرفیت ها و توانمندی های هوشی و شناختی ، پیشگیری از رفتارهای خشونت‌آمیز ، افزایش خود اتكایی و اعتماد بنفس و ... مورد تأیید قرار داده‌اند. به ویژه در كاهش سوء مصرف مواد بر نقش كلیدی مهارتهای زندگی تأكید می شود . هم چنین آموزش این مهارتها به عنوان یك روش عام پیشگیری از آسیب های فردی و اجتماعی مورد تأكید بوده‌است. در مطالعه اسمیت (2004) نشان داده شد كه آموزش مهارتهای زندگی به‌طور قابل توجهی منجر به كاهش مصرف الكل و مواد مخدر در جوانان می‌گردد.
    اسمیت و گری (2005) نیز نشان دادند آموزش مهارتهای زندگی اثر معنی‌داری بر توانائیهای رهبری و مدیریت در جوانان دارد. فرایند نقش مهارت‌های زندگی در ارتقای بهداشت روان را به شكل زیر می‌توان نشان داد :
    یادگیری موفقیت آمیز مهارتهای زندگی ، احساس یادگیرنده را در مورد خود و دیگران تحت تأثیر قرار می دهد و علاوه بر این كسب این مهارتها نگرش دیگران را نیز در مورد فرد تغییر می دهد . به همین خاطر كسب مهارت های زندگی هم شخص را تغییر می دهد و هم محیط را ، و این اصل دو سویه ، ارتقای بهداشت روان را شتابی دوچندان می بخشد .
    موارد كاربرد مهارت های زندگی :
    الف ) افزایش سلامت روانی و جسمانی

    1. تقویت اعتماد به خویشتن و احترام به خود
    2. تجهیز اشخاص به ابزار و روش‌های مقابله با فشارهای محیطی و روانی
    3. كمك به تقویت و توسعه ارتباطات دوستانه ، مفید و سالم
    4. ارتقای سطح رفتارهای سالم و مفید اجتماعی.

    ب) پیشگیری از مشكلات روانی ، رفتاری و اجتماعی شامل پیشگیری از :

    1. مصرف سیگار و سوء مصرف مواد مخدر
    2. بروز اختلالات روانی و مشكلات روانی – اجتماعی
    3. خودكشی در نوجوانان و جوانان
    4. رفتارهای خشونت‌آمیز
    5. شیوع ایدز
    6. بی‌بند و باری جنسی
    7. افت و كاهش عملكرد تحصیلی

    مهارتهای 10 گانه زندگی عبارتند از:

    1. خودآگاهی
    2. روابط بین فردی
    3. ارتباط
    4. تفكر نقادانه
    5. تفكر خلاق
    6. تصمیم‌گیری
    7. حل مسئله
    8. مقابله با فشار
    9. مقابله با هیجان‌های ناخوشایند
    10. هم‌ دلی

  4. #74
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    انواع خانواده ها از نظر تربیت کودک


    به طور خلاصه از نظر نحوه تربیت کود ک و بطور کلی نحوه اداره سیستم خانواده می توان ۴ نوع خانواده را مشخص کنیم که عبارتند از:
    الف) خانواده خشک و سخت گیر ( والدین سخت گیر و مستبد )
    ب) خانواده سهل گیر و آسان گیر
    ج) خانواده گسسته ( خانواده پریشان )
    د) خانواده دمکرات ( خانواده سالم )
    به علت مهم و مبسوط بودن این مبحث ، هر یک از این ۴ دسته خانواده را در یادداشتی جداگانه شرح خواهیم داد
    الف) خانواده خشک و سخت گیر
    ب) خانواده سهل گیر و آسان گیر
    ج) خانواده گسسته یا خانواده پریشان
    د) خانواده سالم یا خانواده دمکرات
    ● خلاصه :
    گفته می شود که از هر صد خانواده تنها در صد اندکی ( سه یا چهار خانواده ) می دانند که چه باید کرد و به مرحله سلامت و بالندگی قابل توجه رسیده اند. محصول خانواده های پریشان یا آشفته فرزندان بیمار ، نومید ، افسرده ، بزهکار و ضد اجتماعی ، معتاد و .... است و اکثریت افراد مبتلا به بیماری های روانی و اختلالات رفتاری ، الکلیک ، معتاد ‍ ‍، فقیر ، از خود بیگانه ، جانی و ... در خانواده های پریشان رشد پیدا کرده اند.
    می توان ویژگیهای مهم خانواده های پریشان و خانواده سالم را چنین خلاصه کرد.
    ● خانواده آشفته :




    ● خانواده سالم یا بالنده



    ۱) پدر و مادر ها با بچه ها همان طور رفتار می کنند که والدین خودشان رفتار کرده اند. ۲) تصمیم گیری با یکی از والدین خصوصا پدر انجام می گیرد. معمولا پدر خانواده حاکم بر رفتار و اعمال فرزندان است و هیچ یک از اعضای خانواده اجازه اظهار نظر ندارند ۳) والدین چنان رفتار می کنند که فرزندان می آموزند حق هیچ گونه ابراز عقیده ای را - حتی در مواردی که می تواند مانع از بروز بعضی مشکلات برای خانواده گردد - ندارند. ۴) اگر فرزندان از فرمان والدین اطاعت نکنند ‍ ، والدین آنان ناراحت ، خشمگین و آزرده خاطر می شوند. ۵) فرزندان جرات سئوال کردن در مورد انجام دادن یا انجام ندادن کارها را ، از والدین خود ندارند. ۶) والدین بر رفتا و کارهای فرزندان خود کنترل شدید دارند و همه تصمیمات را شخصا اتخاذ می کنند. ۷) والدین دلیلی را - برای دستوراتی که صادر می کنند - برای فرزندان خود ارائه نمی دهند و از آنان می خواهند بدون چون و چرا از این دستورات اطاعت کنند. ۸) نسبت به رعایت نظم و انضباط ، ارزشی افراطی قایل هستند و والدین توانایی تحمل هیچ گونه بی نظمی را از طرف فرزندان خود ندارند. ۹) به سخنان کودکان خود گوش نمی دهند و اگر هم سخنی را بشنوند برای آن است که با آن مخالفتی را نشان دهند. ۱۰) در مواردی که فرزندان خود را نصیحت یا آنان را از انجام دادن کاری منع می کنند ، دلیل خاصی را ارائه نمی دهند. ۱۱) برای تصمیات فرزندان خود ، حتی اگر این تصمیمات معقول و مستند باشد ، احترام قائل نیستند. ۱۲) معتقدند که چون سن ‍، تجربه و دانش آنان بیشتر از فرزندانشان است ‍، بنابراین ، حق دخالت در همه امور و حتی در خصوصی ترین کارهای فرزندان خود را دارند. ۱۳) برخورد آنان با فرزندان خود احترام آمیز نیست و حتی از تحقیر فرزندان خود در حضور دیرگان نیز ابایی ندارند. ۱۴) غالبا نیازهای عاطفی کودکان ارضاء نمی شود. ۱۶) چنین کودکانی احتمالا جذب گروه های بیرون شده و با عزت نفس پائین که دارند دچار بزهکاری می شوند. ۱۷) بسیاری از این والدین ممکن است به خاطر کمال گرایی که دارند ، کودکان را تحت فشار قرار دهند و از آنها بالاترین انتظارات را داشته و پیوسته به شکل نوین بر آنها سخت گیری کرده و برنامه های سخت گیرانه برایشان تدارک ببیند. ۱۸) احتمال دروغ گویی و ریا کاری در کودکان چنین خانواده هایی به علت ترس از تنبیه و سرزنش افزایش می یابد. ۱۹) چنین کودکانی به علت اینکه مرتبا علایقشان سرکوب شده و موجب تحقیر قرار گرفته اند و همچنین دیگران برای اموراتشان تصمیم گرفته اند ، از خلاقیت کمی برخوردارند . اگر چه ممکن است به علت سخت گیری والدین از نظر آموزش بعضی از مهارتها ، پیشرفتی کرده باشند. ۲۰) اضطراب ، افسردگی ، همچنین وسواس و کمال گرایی ، نا امیدی و بسیاری از مشکلات روانی ممکن است دامنگیر کودکان خانواده های سخت گیر گردد. ۱) پدر و مادر به دنبال نیازهای ارضاء نشده خودشان هستند. دنبال جوانی و نوجوانی و دل مشغولی های خود هستند. ۲) به امر تربیت و ارضاء نیازهای جسمی و روانی کودک نمی پردازند و چون آسانگیر هستند ، برای خاموش کردن صدای بچه ، هر چه کودکشان از آنها می خواهد ، آنها انجام می دهند . لذا کودک پرتوقع تربیت می شود. ۳) هدفها و انتظارات برایشان روشن نیست و به همین دلیل ، در تربیت فرزندان خود از روش ، فلسفه یا دیدگاه خاصی پیروی نمی کنند. ۴) هیچ نوع کنترلی بر رفتار فرزندان خود ندارند و آنان را کاملا آزاد می گذارند تا به هر نحوی که خود مایل هستند ‍، شیوه های خاص زندگی خود را انتخاب و به کار گیرند. ۵) هیچ نوع انتظار و توقع خاصی از فرزندان خود ندارند و فرزندان نیز به نوبه خود می آموزند که والدین نباید از آنان انتظار خاصی را داشته باشند. ۶) نسبت به رفتار فرزندان خود ‍، حتی در مواردی که مورد آزار و اذیت خود آنان و دیگران قرار می گیرند ‍، توجه خاص نشان نمی دهند و در این موارد ، بی تفاوت عمل می کنند. ۷) اگر فرزندان خانواده از دستورات آنان اطاعت نکنند ، ناراحت نمی شوند و چنان رفتار می کنند که گویی عدم اطاعت از دستورات والدین امری طبیعی ، عادی و متداول است. ۸) در پاداش دادن - وقتی از فرزندان رفتار پسندیده ای سر می زند - یا تنبیه آنان - در هنگامی که کار خلاف از آنان سر می زند - اهمال می کنند و بی تفاوت هستند ( به یاد داشته باشیم که منظور از تنبیه کردن در معنای روانشناختی آن ، محروم کردن فرزند از پاداش است و تنبیه بدنی مورد نظر نمی باشد). ۹) شیوه های رفتاری والدین چنان است که در فرزندان اعتماد لازم را نسبت به آنان ایجاد نمی کند. ۱۰) نسبت به تکالیف و نمرات درسی فرزندان خود توجه نشان نمی دهند و علاقه ای نیز به همکاری با معلمان و مدیریت مدرسه محل تحصیل آنان ندارند. ۱۱) آنچه را که فرزندان اراده کنند یا بخواهند ، برای آنان تهیه می کنند و در این مورد ، سلیقه خاصی را اعمال نمی کنند. ۱۲) هیچ گونه تلاش خاصی را در زمینه استقلال فرزندان خود انجام نمی دهند و چنانچه یکی از فرزندان شدیدا به آنان وابسته باشد ، کار خاصی را در زمینه کاهش این نوع وابستگی که بعدا برای آنان مشکل ساز خواهد بود ، انجام نمی دهند. ۱۳) نظم و ترتیب را در محیط خانواده رعایت نمی کنند و از فرزندان خود نیز انتظار خاصی در این زمینه ندارند. ۱۴) فرزندان خود را برای انجام هر کاری آزاد می گذارند و حتی در مواردی که مداخله آنان لازم به نظر می آید ، دخالت نمی کنند. ۱۵) این بچه ها چون در زندگی با موانع مواجه نشده است ، لذا وقتی وارد جامعه می شود به خاطر عدم تجربه کافی ، زود تسلیم میشود و شکننده هست. ۱) در این خانواده ها بعلت اختلاف بین والدین ، معمولا به صورت قهر و آشتی به سر می برند که تاثیر منفی روی کودکان می گذارد ۲) گاهی کودک به عنوان قاضی در نظر گرفته می شود و گاهی قربانی یکی از طرفین می گردد ۳) کودک علاوه بر اینکه نیازهای روانی و جسمانیش ارضاء نمی گردد ، بتدریج الگوهای پرخاشگری را می آموزد . ( کودکانی که بدون مقدمه بچه های دیگر را می زند) ۴) میزان ارزش و احترامی که هر یک از افراد خانواده برای خود قائل هستند ‍ ، ناچیز است ۵) چهره افراد خانواده غالبا عبوس و افراد خانواده معمولا غمگین ‍، گرفته ‍، افسرده و بی احساس به نظر می آیند ۶) گوش افراد خانواده برای شنیدن خواسته های یکدیگر سنگین است و صدای آنان یا بلند و خشن و گوشخراش است و یا به اندازه ای آرام و نجوا مانند است که به سختی قابل شنیدن می باشد ۷) نشانه دوستی و صمیمت در بین افراد خانواده کم است و در مواردی حتی از وجود یکدیگر نیز بی اطلاع هستند ۸) شوخی های افراد خانواده با یکدیگر در بیشتر اوقات گزنده ‍، بیرحمانه و مبتنی بر قساوت قلب است ۹) بزرگترهای خانواده تا آن میزان سرگرم امر و نهی کردن و دستور دادن به کوچکتر ها هستند که برای مثال پدرو مادر هرگز نمی فهمند فرزندان آنان دارای چه ویژگیهای شخصیتی هستند ۱۱) پدر و مادر برای احترازو دوری از یکدیگر ، آن چنان خود را مشغول کارهای خارج از محیط خانواده می کنند که گویی تنها وظیفه آنان کار کردن و تامین مایحتاج زندگی است ۱۲) افراد خانواده ، احساس تنهایی و بی یاور بودن می کنند و به این باور می رسند که بیچاره و نگون بخت هستند و در واقع نوعی درماندگی آموخته شده را تجربه می کنند ۱۳) افراد خانواده غالبا تکانشی عمل می کنند ‍ ، عصبی هستند ، احساس گناه و تقصیر می کنند یا بر عکس ‍ ، احساس می کنند مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند و برای جبران این احساس گاه با یکدیگر رفتاری بسیار خشونت آمیز و غیر انسانی نشان می دهند ۱۴) افراد خانواده برای کنترل امورغیر ممکن ، تلاش فراوان می کنند و هرگز متوجه نمی شوند که انجام بعضی از خواسته های آنان به وسیله طرف مقابل ‍، غیر ممکن است ۱۵) افراد خانواده گاه گرفتار مشکل کمال طلبی می شوند و در این راه ، هم خود متحمل فشارهای روانی زیاد می شوند و هم بر افراد دیگر خانواده فشارهای فزاینده ای را می آورند ۱۶) افراد خانواده حالت اصطلاحا نهایت نگری دارند. و در نظر آنان همه پدیده های عالم در دو حد یک طیف هستند و هر پدیده ‍ ، شی ، صفت ، مفهوم یا سفید است یا سیاه - یا خوب است یا بد - یا زیان آور است یا سودمند - یا دوست داشتنی است یا غیر دوست داشتنی - لذا هیچ حد واسطی را در نظر نمی گیرند ۱۷) وابستگی افراد خانواده با یکدیگر نا سالم است و در این موارد یا نسبت به احساسات ، خواسته ها و نیازهای خود بی توجه هستند یا خود را مرکز و محور عالم به حساب می آورند و خود خواهی آنان در همه رفتارهایشان تجلی پیدا می کند ۱۸) افراد خانواده نسبت به هر موضوع یا پدیده ای تعصب بی مورد و شدید نشان می دهند و این ویژگی باعث می شود از استدلال ، منطق ، و عقل سلیم فاصله بسیار داشته باشند ۱۹) افراد خانواده و خاصه فرزندان این خانواده ها با یکدیگر به رقابت ناسالم می پردازند و موفقیت یکی از آنان در زمینه خاصی ( مثل موفقیت شغلی ‍ ، خرید یک ماشین ، خرید یک لباس و ... ) موجب رنجش ، نگرانی ، اضطراب و حسادت شدید فرد یا افراد دیگر خانواده می شود ۲۰) افراد خانواده مسائل و مشکلات خود را انکار می کنند و به همین دلیل نیز مشکلات آنان هرگز حل نمی شود و این مشکلات در همه ابعاد رفتاری آنان تجلی پیدا می کند ۲۱) افراد خانواده در مورد خود و دیگران به داوریها و قضاوت های نادرست می پردازند و یکی از اعتیاد های مضر و در عین حال لذت بخش آنان ‍ ، غیبت و بدگوئی از دیگران است ۲۲) دروغگویی در بین اعضای خانواده شایع است و هر یک از افراد خانواده یاد گرفته اند که برای اجتناب از درگیری و مشاجره های پایان ناپذیر بعدی ، به افراد دیگر دروغ بگویند. ۲۳) به سادگی افراد خانواده به یکدیگر فحش می دهند ، همچنین خشونت های جسمی نیز رایج است. و نگرش هر یک از افراد خانواده بر این استوار است که طرف مقابل آنان فردی خود رای ، نفهم ، خود خواه و ... است و بهترین راه برای به زانو در آوردن او کتک زدن و تحقیر اوست ۲۴) نگرشهای افراد خانواده در زمینه های مختلف ، تحریف شده است و باورداشتهایی نظیر - به زن نمی توان اعتماد کرد - همه آدمها بد هستند - هر فرد باید فقط به فکر خودش باشد و ... به سادگی تبلیغ می شود ۲۵) فرزندان خانواده میل شدیدی را برای مورد تایید قرار گرفتن به وسیله اولیای خود نشان می دهند و با از دست دادن هویت خود و نیز بر خلاف میل و خواسته خویش ‍، به خواسته های هر چند نادرست پدر و مادر یا بزرگترها تن در می دهند ۲۶) احساس عدم رضایت از خود یا حالت از خود راضی بودن افراطی در بین افراد خانواده شایع است و آثار این نوع احساس در همه ابعاد رفتاری آنان مشاهده می شود ۲۷) احساس تنهایی و بی یار و یاور بودن در بین اعضای خانواده شایع است و در این راه به بن بست روانی یا غم و اندوه و مزمن و افسردگی می رسند ۲۸) افراد خانواده از اضطراب دائمی و احساس سردرگمی در رنج هستند و به همین دلیل ، اختلالات شناختی ، هیجانی و نیز اختلالات رفتاری در بین این خانواده ها شایع است ۱) افراد خانواده سرزنده و با محبت هستند و همه رفتار و اعمال آنان با نوعی اصالت توام است ۲) افراد خانواده به طور آشکار رنج و ناراحتی و نیز احساس همدری خود را نسبت به افراد دیگر خانواده بیان می کنند ۳) افراد خانواده از ریسک ( خطر کردن ) معقول و سنجیده نمی هراسند و می دانند که ممکن است با خطر کردن اشتباهاتی نیز داشته باشند ‍ ، ولی اشتباهات شخصی هم می تواند خود مقدمه ای برای شناخت اشکالات شخصی و بنابراین زمینه ای جهت رشد و کسب تجربه بیشتر باشد ۴) افراد خانواده برای یکدیگر ارزش و احترام قایل اند و یکدیگر را دوست دارند و از این احساس خود شادمان هستند ۵) روابط افراد خانواده با یکدیگر هماهنگ و روان است و با آهنگی پرمایه و روشن با یکدیگر سخن می گویند ۶) زمانی که در خانواده سکوت برقرار است ‍، سکوتی است آرامبخش و نه سکوت مبتنی بر ترس یا احتیاط ۷) وقتی در خانواده سرو صدا هست ‍، صدای فعالیتی پر معنی است و نه غرشی رعد آسا و برای خفه کردن صدای دیگران ۸) هریک از اعضاء خانواده می دانند حق آن را خواهند داشت که حرف خود را به گوش دیگران برسانند و در این زمینه نیازی به سکوت و تحمل فشار حاصل از آن نمی باشد ۹) اگر یکی از اعضای خانواده هنوز فرصتی برای صحبت کردن پیدا نکرده است ‍، به دلیل تنگی وقت بوده است و نه کمی محبت ‍ ، کم توجهی یا بی ملاحظه بودن اعضای دیگر خانواده ۱۰) اعضای خانواده به راحتی یکدیگر را نوازش می کنند و در آغوش گرفتن فرزندان توسط پدر و مادر امری است عادی و توام با تجربه عشق و محبت خانوادگی ۱۱) افراد خانواده صادقانه با هم صحبت می کنند ، با علاقه به سخنان یکدیگر گوش می دهند ، با یکدیگر رو راست و صادق هستند و به راحتی علاقه خود را به یکدیگر نشان می دهند ۱۲) افراد خانواده به راحتی و آزادنه با یکدیگر درد دل می کنند و این حق را دارند که درباره هر موضوعی ( مثل ناکامیها ، ترسها ، صدمه هایی که دیده اند ، خشم خود ، انتقاد از دیگری ، خوشیها یا کامیابیها ) ، با یکدیگر سخن بگویند ۱۳) افراد خانواده برای کارهای خود برنامه ریزی می کنند و در این راه اگر مشکلی با مزاحم اجرای برنامه های از قبل تعیین شده آنان شود ، به سادگی خود را با آن تطبیق می دهند و در نتیجه قادر هستند بدون تجربه احساس ترس یا واهمه ، بیشتر مشکلات زندگی خود را حل و فصل کنند ۱۴) در خانواده ، زندگی آدمی و احساسات بشری، بیش از هر عامل دیگری مورد توجه و احترام است ۱۵) در خانواده ، پدر و مادر خود را مدیر یا رهبر خانواده می دانند و نه رئیس یا ارباب خانواده و نیز می دانند که در موقعیت های مختلف چگونه به فرزندان خود بیاموزند تا به مرحله یک انسان واقعی بودن نزدیک شوند ۱۶) اعضای خانواده در مورد اشتباهات خود ( در قضاوت ، رفتار ، بروز هیجانها و ... ) به همان سهولتی با یکدیگر سخن می گویند که در مورد اعمال ، کردار و گفتار صحیح خود اظهار نظر می کنند ۱۷) رفتار اولیای خانواده با آنچه به فرزندان خود می گویند - یا توصیه می کنند - مطابقت کامل دارد و در این راه از خود صداقت بسیار نشان می دهند ۱۸) پدر و مادر خانواده مانند هر مدیر یا رهبر موفق ، نسبت به زمان حساس هستند و مترصد آن می باشند تا از هر فرصت مناسب برای سخن گفتن و تعامل با فرزندان خود ، استفاده کنند ۱۹) اگر یکی از افراد خانواده مرتکب اشتباهی شد و نادانسته خسارتی ایجاد نمود ، پدر و مادر و بزرگترها در کنار او قرار می گیرند تا از او حمایت کنند . این رفتار باعث خواهد شد تا فرزند بی دقت ، بر احساس ترس یا گناه خود فایق آید و از فرصت آموزشی که پدر و مادر برای او فراهم کرده اند ، بیشترین بهره را بگیرد ۲۰) اولیاء خانواده می دانند که فرزندانشان عمدا بدی نمی کنند. به همین دلیل ، اگر متوجه شوند که فرزند آنان در زمینه ای خرابکاری کرده است به این نتیجه می رسند که یا سوء تفاهمی در کار بوده است و یا احساس ارزش فردی و احترام به خویشتن ، در فرزند آنان کاهش پیدا کرده است و باید برای این مشکل راه حلی را پیدا کرد ۲۱) اولیا خانواده می دانند هنگامی فرزند آنان برای یادگیری آمادگی بیشتری خواهد داشت که خود را با ارزش بداند و احساس کند که دیگران نیز برای او ارزش قایل هستند ۲۲) اولیاء خانواده می دانند که هر چند با شرمنده ساختن کودک و تنبیه بدنی فرزندان می توان رفتار آنان را تغییر داد ، اما این آگاهی را نیز دارند که آثار این تنبیه ها بر ذهن آنان باقی می ماند و به سادگی و به سرعت قابل ترمیم نمی باشد ۲۳) وقتی یکی از فرزندان خانواده عملی را انجام می دهد که برای تصحیح عمل یا کار او الزامی به نظر می آید ، پدر و مادر آموزش فرزند خود را با گوش دادن - حس کردن - فهمیدن - و در نظر گرفتن زمان و دوره خاص رشد او ، آغاز می کنند ۲۴) پدر و مادر خانواده می دانند که در زندگی هر شخص مشکلاتی پیش خواهد آمد و اجتناب از همه مشکلات زندگی امکان ناپذیر می باشد . بنابراین گوش به زنگ آن هستند که برای هر مشکل تازه ، راه حلی پیدا کنند و به فرزندان خود نیز می آموزند تا چگونه در حل مشکلات از خلاقیت و نو آوری بهره بگیرند ۲۵) اولیای خانواده می دانند که تغییر و تحول از ویژگیهای زندگی است ، بنابراین ، می پذیرند که فرزندان آنان به سرعت مراحل مختلف رشد را طی می کنند و هیچگاه نباید سد راه رشد و تغییر فرزندان خود شوند ۱) در خانواده ارزش و احترامی که هر فرد برای خود قائل است در حد پائین می باشد. ۲) ارتباطها غیر مستقیم ، مبهم و کاملا نادرست است. ۳) قواعد و مقررات خانواده ، خشک ، نامردمی ، ناسازگار و همیشگی است. ۴) پیوند و رابطه با جامعه بسته ، مایوس کننده و یاس آور است و براساس ترس انجام می گیرد. ۱) سطح ارزش و احترامی که هر فرد برای خود قایل است ، در حد معقول و منطقی می باشد. ۲) ارتباطها مستقیم ، واضح ، صریح و مبتنی بر درستکاری است. ۳) قواعد قابل انعطاف ، انسانی ، منطقی دستخوش تغییر است. ۴) پیوند با جامعه باز ، سالم و امید بخش می باشد. ۱۵) ممکن است که والد ضعیف در چنین خانواده ای با کودکان ائتلاف کند در چنین حالتی ارزش هر دو والد نزد کودک شکسته می شود . اگر بنا باشد یکی از والدین به عنوان منبع قدرت خانواده آسیب ببیند می توان تصور کرد والد دیگر نیز ارزش پیشین خود را نخواهد داشت. ۲۱) غالبا والدین سخت گیر ، خود را منطقی نیز تصور می کنند. و برای هر کارشان دلیل تراشی می کنند. ولی غیر مستقیم به خاطر سختی گیری آنهاست که کودکان فرمانشان را اجرا می کنند نه منطقشان. ۱۰) فرزندان خانواده کمتر از وجود پدر و مادر خود به عنوان دو انسان بالغ ‍ ، فهمیده ، باشعور ، اصیل و دوست داشتنی ، بهره مند می شوند
    Last edited by sajadhoosein; 15-02-2011 at 13:45.

  5. #75
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    هابر ماس و بحران مشروعيت


    مقدمه
    از ديدگاه هابرماس جوامع سرمايه داري بشدت در معرض بحران مشروعيت قرار دارند و اين تهديد وجود دارد که توده مردم از وفاداري خود دست بشوند و ديگر انگيزه اي براي ادامه حمايت از آن نداشته باشند.
    هابرماس منشا اصلي بروز بحران را به تناقض هاي طبقاتي مربوط ميکند. اينکه دولت مجبور است منافع طبقه بخصوصي {سرمايه دارها} و در عين حال وفاداري طبقه ديگر {توده مردم} را تحصيل کند.
    به هرز حال نظام سرمايه داري محتاج کسب مشروعيت است تا دست کم بتواند تا حدودي دخالت دولت در استفاده از سرمايه خصوصي را توجيح کند و شيوه هايي را براي تضمين وفاداري عمومي به کل نظام سياسي فراهم آورد و به همين اعتبار اموري مورد توجه دولتها قرار ميگيرند که بيشتر جنبه فني داشته باشند {مانند مشکل متخصصان، منابع، بيکاري و رکود اقتصادي} و بدين ترتيب نوعي آگاهي اشراف منشانه جايگزين
    آرمان تصميم گيري در بستر مباحثه هاي عمومي ميشود. تقويت اين روند موجب ميگردد که سياست روز به روز، چهره و خصلتي منفي پيدا کند.

    دولت به خاطر همراه داشتن وفاداري انبوه مردم بايد درآمدهاي مالي را صرف خدمات اجتماعي، آموزشي و رفاهي کند و ايدئولوژي را که به کل نظام مشروعيت مي بخشد (مثل آگاهي فن سالارانه و از اين قبيل) را تقويت کند.
    هابرماس در بحران مشروعيت مي گويد در صورتي ممکن است بحراني روي دهد که هر يک از زير سيستمها نتوانند کميت لازمي را که سهم آنها در کل سيستم است، توليد کنند. به اين سبب چهار گرايش احتمالي بحران وجود دارد که به شرح زير ارائه مي شود :

    سر منشا بحران سيستم بحران هويت
    --------------------------------------------------------------------
    اقتصادي بحران اقتصادي ------------
    --------------------------------------------------------------------
    سياسي-اداري بحران عقلانيت بحران مشروعيت
    --------------------------------------------------------------------
    اجتماعي- فرهنگي -------------- بحران انگيزش
    --------------------------------------------------------------------

    وضعيت سيستم به گونه اي است که هر نوع تلاش براي کنترل و مهار بحران در يک زير سيستم منجر به تغيير شکل و جابجايي تضادهاي ذاتي به زير سيستم ديگر ميشود. براي مثال فرضا ميتوان بحران اقتصادي را با سرازير کردن بودجه دولتي به منظور حمايت از بعضي حوزه هاي کليدي انباشت سرمايه مهار کرد. براي نمونه صنعت اتومبيل يا بخش بانکداري، اما اين امر ميتواند جانبداري دولت از منافع گروههاي سرمايه را نشان دهد و در همان حال کاهش توازني در خدمات رفاهي را ايجاب نمايد و در نتيجه کسري مشروعيت را افزايش دهد.
    هابرماس معتقد است مناقشات در جامعه ناشي از حوزه توليد مادي نمي باشد بلکه مناقشات جديد از حوزه هاي فرهنگ، اتحاد اجتماعي و جامعه پذيري برپا مي خيزد.
    اکثريت قريب به اتفاق متفکران غربي اين اجماع کلي را بيان داشته اند که حرکتي غير اجتناب از فضاي سنتي به فضاي مدرن آغاز گرديده که در سير تاريخي تحولات اجتماعي اجتناب ناپذير است. محيط مدرن حضور همزمان دموکراسي و سرمايه داري را تجربه ميکند که کلا تحت عنوان ليبراليسم جلوه ميکند. باور غالب اين است که اکثر جنبشهاي اجتماعي در خارج از دنياي غرب بر محور ارزش هاي مدرن شکل ميگيرند.
    بايندر معتقد است که اگر کشوري بخواهد به رشد و توسعه برسد بايد پنج بحران را پشت سر بگذارد.اين پنج بحران عبارتند از بحران هويت، بحران مشارکت، بحران نفوذ، بحران مشروعيت و بحران توزيع. او معتقد است که وجه تمايز کشورهاي توسعه يافته صنعتي و کشورهاي در حال توسعه در آن توسعه است که آنان در گذشته به طريقي موفقيت آميز بحرانهاي فوق به ويژه بحرانهاي هويت و مشروعيت را پشت سر نهاده اند.
    عطش سيري ناپذير براي بازسازي اسطوره هاي بومي و تلاش براي بازپروري سنتها نمايانگر شکست غول آساي نخبگان جوامع شرقي در جهت پياده سازي تجدد و نوسازي ساخت هاي اجتماعي و ارزشهاي بومي ميباشد. بحران هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مزمن در بسياري از کشورهاي شرقي ناشي از اين شکست ميباشد چرا که آگاه هستيم که مشروعيت دولتها که جايگاه نخبگان سياسي است از آن ناشي مي شود که دولتها بتوانند خدمات مورد علاقه مردم را تهيه کنند.
    در حالي که در بسياري از جوامع شرقي، جوهره ارزشها، ماهيت تعاملات اجتماعي و طبيعت روابط اجتماعي و فرايند تصميم گيري، مبناي سنتي دارند. ارزشها و ساختارهاي مدرن در اين جوامع کاملا جنبه فيزيکي دارند و فاقد ماهيت اندام وار مي باشند و بدين جهت براي تداوم عملکرد آنها نياز به حيف و ميل منابع اقتصادي، فريب هاي سياسي و بر پايي اسطوره هاي جعلي احساس مي شود و اين چنين است که شاهد حضور همزمان سنت هاي نا مطلوب و فرسوده بومي در کنار ساختارها و ارزشهاي ناکاراي غربي مي باشيم، به جهت اينکه حضور هيچکدام از اين دو در نگاه مردم مطلوب نمي باشد، تلاشي از جانب مردم صورت نميگيرد که فعاليت آن ها تسهيل شود و محيط مناسب براي فعاليت آنان آماده گردد. در اين چارچوب است که مي بايستي به تحليل اين واقعيت پرداخت که چرا در جوامع شرقي سازگاري انساني با تغيير تحول عقب تر از سازگاري مکانيکي ميباشد.
    سير تحول در جوامع غربي، جنبش هاي اجتماعي متناسب با خود را شکل داده است و به همين جهت امروز خصومتي را که اعضاي القاعده به محيط اطراف خود و سمبل هاي آن احساس مي کردند در کمتر حرکت و جنبش اجتماعي در کشورهاي غربي شاهد بوده ايم.
    مقاطع حساس و فرازهاي بحراني در روند تکامل هر نظام سياسي نيز از ديگر عوامل و زمينه هاي ايجاد گرايش ها، جريانات و احزاب سياسي است. توالي و وقوع بحران هايي چون بحران هويت ملي، بحران مشروعيت، بحران مشارکت، بحران توزيع و بحران نفوذ (ولو بطور موقت) و ميزان همزماني با انطباق آنها نيز در پيدايش ظهور نظام هاي حزبي موثر است.
    نظام هاي سياسي براي کسب مشروعيت خود و حفظ و تداوم آن مجبورند به توده ها و جامعه ها تکيه کنند و حق حاکميت خود را ناشي از مردم بدانند که اين نيز مستلزم پيوند آنان با جامعه است. بر اين اساس نياز به احزاب مطرح مي شود زيرا احزاب به مراتب بيش از ساير گروه ها و تشکل ها امکان ايجاد و گسترش شعبات و دفاتر ملي، منطقه اي و محلي را دارند و امکان ارتباط مردم و قشرهاي پايين با طبقات بالا و حاکمان را فراهم مي سازد.

    حفظ مشروعيت
    در مباحث استراتزيک گفته ميشود قدرت و اقتدار مشروع که از اجزاي اصلي هر پديده سياسي هستند استهلاک پذير ميباشند {حتي اگر به قول روسو قدرت به حق و فرمانبري به وظيفه تبديل شده باشد}. اين استهلاک پذيري هم خاصيت ذاتي است و هم منوط به عوامل و شرايط دروني وبيروني. بنابراين با گذشت زمان، قدرت به خودي خود در هر مرتبه اي که باشد مستهلک شده و از ميزان آن کاسته خواهد شد مگر به شرط تغيير. آنچه روشن است ضرورت تغيير است ولي آنچه که بايد مورد مطالعه و مدافعه قرار بگيرد ميزان و نوع آن است. صاحبنظران مديريت استراتزيک بر اين باورند که هر نظامي براي حفظ بقاي خود بايد به ايجاد تغيير در عناصر و نه در ساختار خود اقدام نمايد چرا که تغيير در ساختار موجب استحاله گرديده و نظام جديدي را بوجود مي آورد که با هدف تحت عنوان ثبات و بقاي نظام مغايرت دارد و به همين دليل تغيير بايد درسطح عناصر هر نظام صورت پذيرد تا هر جزيي از آن نظام بتواند مجددا به احيا و تقويت خود بپردازد. از اين رو تغيير عناصر در چهار چوب ساختار هر نظام براي بقاي آن امري ضروري است اما ميزان اين تغيير به عوامل دروني و بيروني بستگي دارد. به عبارت ديکر شرايط {فرصتها و محدوديتهاي} محيطي تعيين کننده ميزان اين تغيير ميباشند.
    مثلا در حادثه دوم خرداد شاهد آن بوديم که شرايط محيطي ايجاد تغيير عميقي را در عناصر نظام سياسي کشور به منصه ظهور گذاشتند و ساده انديشانه خواهد بود اگر نسبت به اين قبيل تغييرات گمان بد برده شود زيرا همان طور که اشاره شد تغيير تضمين کننده ثبات و بقاي هر نظام است و آنچه موجب انحطاط و سقوط مي شود ايستايي است و هر نظامي نياز مند تغيير است.
    مردم جهان روز نهم آوريل بر روي صفحه تلويزيون هاي خود ديدند که چند سرباز آمريکايي در ميان هلهله جمعيت گرد آمده در ميداني واقع در مرکز بغداد طنابي را به گردن مجسمه صدام حسين انداختند تا بعد آن را سرنگون کنند. مجسمه ابتدا در مقابل سرنگون شدن خويش مقاومت مي کرد، اما اندکي بعد از جا کنده شد و پس از نوسان هايي به زمين افتاد. انگار او مي ترسيد و نمي خواست بر زمين بيفتد.
    نگاه به اين مجسمه از زاويه هاي مختلفي صورت مي گرفت. همان طور که نگاه هاي مردم نسبت به اين اتفاق متفاوت بود، درک و برداشت عموم هم نسبت به جنگ عراق متفاوت است. پس از چندين روز بمباران بي وقفه مردم بي دفاع عراق اکنون به جاي تصاوير بمباران ها و وحشت غيرنظاميان صحنه هاي شادي مردم عراق پخش مي شود، مردمي که آزادي خود از شر ترور و سرکوب را جشن گرفته اند. هم صحنه هاي بمباران ها و هم صحنه شادي مردم هر دو دربرگيرنده بخش هايي از واقعيت هستند. آنها موضع گيري هاي متفاوتي را نيز بر مي انگيزند. ولي آيا احساسات متفاوت و متناقض بايد به قضاوت ها و داوري هاي متناقضي هم بيانجامد؟
    در نگاه اول قضيه ساده به نظر مي رسد. يک جنگ غيرقانوني حتي اگر به نتيجه اي مطلوب هم بيانجامد باز هم اقدامي مغاير معيارهاي بين المللي تلقي مي شود. ولي آيا اين پايان ماجرا است؟ نتايج بد مي توانند يک نيت خير را از مشروعيت بياندازند ولي آيا عکس اين قضيه هم صادق است؟ يعني آيا نتايج مثبت مي توانند به نيرويي مشروعيت بخش براي يک نيت ناسالم بدل شوند؟ گورهاي دسته جمعي، سياه چال هاي زيرزميني و داستان هاي شکنجه شدگان، هيچ ترديدي در مورد ماهيت جنايتکارانه دولت صدام باقي نمي گذارد. رهايي مردمي رنج ديده از شريک رژيم وحشي نيز ارزشمند و قابل توجه است. در اين بخش قضيه همه مردم عراق - چه آنهايي که شادماني مي کنند، چه آنهايي که بي تفاوت هستند و چه کساني که عليه اشغالگران راهپيمايي مي کنند - قضاوت خاصي دارند.

    دو ديدگاه مخالف و موافق
    در نزد اروپايي ها مي توان دو واکنش را نسبت به جنگ مشاهده کرد. عملگرايان به قدرت «واقعيت هاي مشهود» باور دارند و به توان داوري برخاسته از تجربه اي تکيه مي کنند که با برخوردي متعادل پيروزي را به ستايش مي نشينند. از نگاه پيروان ايده فوق بحث پيرامون مشروعيت جنگ فايده اي ندارد، چرا که اينک جنگ عراق به واقعيتي تاريخي بدل شده است. گروه دوم يا به عبارتي ايده دوم مخالفان جنگ را متهم مي کند که با اغراق درباره خطرات جنگ چشم خود را بر آزادي سياسي مردم عراق که يک ارزش محسوب مي شود، مي بندند. هر دو ايده فوق سطحي و ناقص اند، زيرا عمدتاً ملهم از «اخلاق گرايي خشک و بي احساس» هستند. اغلب پيروان دو ايده فوق از تمامي ابعاد گزينه خشونت که توسط محافظه کاران جديد در واشنگتن ارائه شده آگاه نيستند. مخالفت محافظه کاران جديد در واشنگتن با مباني اخلاقي، نه از سر واقع گرايي است و نه از روي دلسوزي براي آزادي مردم جهان، هدف اصلي آنها تحول و دگرگون سازي است. از نظر آنها هر گاه معيارهاي بين المللي کارايي خويش را از دست بدهند، برپايي يک نظم ليبرال جهاني مبتني بر سلطه جويي - حتي اگر نياز به ابزارهايي مغاير حقوق بين المللي داشته باشد – مشروع است. نبايد خود را فريب دهيم، اعتبار و اقتدار معنوي آمريکا اکنون به ويرانه هايي بدل شده است. هيچ کدام از دو شرط حقوقي براي جنگ در عراق فراهم نبود. نه شرايط خطرناکي وجود داشت که دفاع از خود در برابر يک تهاجم قريب الوقوع را ضروري کند و نه مصوبه اي از شوراي امنيت در دست بود که بر پايه بند هفتم منشور سازمان ملل مجوز چنين حمله اي مشروع به حساب آيد. به عبارت ديگر نه قطعنامه ???? و نه هيچ کدام از هفده قطعنامه ديگر مربوط به عراق نمي توانست مجوز عمليات نظامي عليه اين کشور تلقي شود. جناح مدافع جنگ عراق چنين توجيه مي کند که ابتدا سعي شد قطعنامه اي جديد صادر شود اما چون اکثريت در اين زمينه به دست نمي آمد، از آن صرفنظر گرديد.
    رئيس جمهور آمريکا مکرراً اعلام کرد که بدون تصويب شوراي امنيت نيز حمله نظامي عليه عراق را آغاز مي کند و اين حرف واقعاً شرايط مسخره اي را پديد آورد. با توجه به ايده جديد دولت بوش مي توان دريافت که بسيج نظامي آمريکا در خليج فارس از همان ابتدا صرفاً به منظور تهديد نبوده است. اگر آمريکايي ها واقعاً تهديد مدنظرشان بود بايد تنها پس از ناکارايي همه اهرم ها به عراق حمله مي کردند.
    تصميم دولت بوش به بهره گيري از شوراي امنيت نيز از تمايل براي مشروعيت بخشيدن به حمله نظامي عليه عراق ناشي نمي شد، زيرا چنين مشروعيتي در ميان محافل رسمي آمريکا چندان معنا و ضرورتي نداشت. اين رجوع تنها براي گسترش «ائتلاف حاميان جنگ» صورت مي گرفت و مي توانست براي کاهش نگراني ها و ترديدها در ميان مردم آمريکا و انگلستان به کار رود.
    آمريکايي ها چنين القا مي کنند که براي جنگ هايي که به بهبود اوضاع جهان مي انجامند نيازي به توجيه و مجوز نيست، زيرا به رفع مشکلاتي مي انجامند که با ابزارهاي متعارف نمي توان آنها را رفع کرد. تصوير مجسمه در حال سقوط صدام حسين هم ظاهراً براي مشروعيت بخشيدن به چنين نظريه اي کفايت مي کند. نظريه جديد دولت بوش بسيار زودتر از حمله به برج هاي دو قلوي نيويورک طراحي شده بود. اما در واقع بهره گيري زيرکانه از پيامدهاي رواني يازده سپتامبر بود که موجب گسترش نظريه مذکور شد. مسير حرکت نظريه مذکور متفاوت از برداشت اوليه از موضوع «مبارزه با تروريسم» است. گسترش نظريه جديد دولت بوش مرهون تعريف پديده اي نوين در مفاهيم جا افتاده مربوط به جنگ است. در مورد رژيم طالبان ميان تروريسم و يک رژيم ياغي ارتباط روشني وجود داشت. در مورد کشوري نظير افغانستان يک جنگ کلاسيک، تهديدات يک شبکه، تروريست پراکنده را از ميان بر مي داشت. با اين حال آمريکا يک جانبه گرايي توأم باسلطه طلبي را با موضوع مقابله با تهديدهاي خزنده پيوندزده است. آمريکايي ها در هر جايي که به مشکل بر مي خورند، بحث دفاع از خود را پيش مي کشند. البته اين بحث نيز نيازمند ارائه دلايلي است. به همين دليل بود که واشنگتن چاره اي نداشت جز آنکه افکار عمومي جهان را نسبت به ارتباط ميان القاعده و رژيم صدام حسين قانع کند. عملکرد دولت بوش در پراکندن اطلاعات نادرست پيرامون ارتباط فوق در خود آمريکا چنان موفقيت آميز بود که براساس آخرين نظرسنجي ها ?? درصد آمريکايي ها از تغيير رژيم عراق به عنوان «جبران حملات يازده سپتامبر» استقبال کردند.
    هابرماس با طرح جوامع غربي در مرحله پسا سکولاريسم معتقد است دين در عرصه عمومي حضوري فعال دارد و به عبارتي دينداري نه تنها ضعيف نشده بلکه با تعريف مجدد خود و به رسميت شناختن آراي عمومي مردم در تعبير حق سرنوشت، احترام به حوزه علم و صلاحيت علم در حوزه مربوط به خود و مدارا و رعايت عقايد و باورهاي دينداران ديگر، توانسته با حضور در عرصه عمومي با تشکيل اصناف و احزاب و جمعيت ها در فرهنگ، سياست و اقتصاد جامعه دخالت کند. هابرماس در جوامع جهان سومي به دينداران توصيه ميکند با رعايت سه شرط بالا يعني به رسميت شناختن آزادي و عقايد ديگران، تن دادن به آراي مردم در امر حکومت و ملاک مشروعيت آن، با به رسميت شناختن عرصه علم در حوزه تخصصي آن از مدرنيته پسا سکولاريسم استقبال کنند.
    هابرماس در بحران مشروعيت با پيگيري پروزه مارکس براي بحران شناسي سرمايه داري مي کوشد به احياي نظريه مارکس در شرايط متاخر سرمايه داري بپردازد. مارکس با اتکا بر تضاد " کار- سرمايه" و "پرولتاريا-بورژوا" پيش بيني کرده بود که اين تضاد، شيرازه سرمايه داري را خواهد شکافت اما سرمايه داري در قرن بيستم با تاسيس دولتهاي رفاه و بهبود شکاف ميان کارگران و سرمايه داران توانست براين بحران که مارکس آن را ذاتي و ساختاري مي پنداشت حداقل تا حدودي و تا اطلاع ثانوي فائق آيد. با وجود اين هابر ماس اصل بحران را منتفي نمي داند و با توصيف مرحله نوين سرمايه داري به نام سرمايه داري متاخر مي کوشد چهار بحران اقتصادي، عقلانيت، مشروعيت و انگيزش را در درون آن بشکافد.
    هابر ماس هنوز هم رابطه ميان کار و سرمايه را به عنوان مهمترين اصل تشکيلاتي جوامع سرمايه داري ليبرال و جوامع سرمايه داري متاخر مي داند.
    هابرماس در بحران مشروعيت تعريفي از ايدئولوژي ارائه داده بود که اينک با اشاره به ايدئولوژي سرمايه داري متاخر معناي خود را آشکار مي سازد. او ايدئولوژي را مجموعه اعتقادات و افکاري مي داند که به کار پنهان ساختن يا مشروعيت بخشيدن به قدرت مي آيد و وضعيت علم و تکنولوزي در جوامع جديد چنين است.
    به تعبير هابرماس از انديشه وبر، آرمانهاي اصلي تجدد که در عقلانيت فرهنگي و ارتباطي نهفته بودند، رو به زوال ميروند. کنش عقلاني معطوف به هدف در حوزه سرمايه داري و بوروکراسي و علم بصورت کنش اجتماعي غالب ظاهر مي شود. در نتيجه اصول اوليه تجدد بواسطه اجراي آنها در عمل نقض ميشوند. عقلانيت ابزاري، عقلانيتي است که به عدم عقلانيت در مقياسي بزرگ مي انجامد. جهان، افسون زدايي و ابزارگون مي گردد و ابزارها بجاي افسانه ها بر انسان تسلط مي يابند.


    منبع:1- کتاب بحران مشروعيت نوشته يورگن هابرماس – ترجمه جهانگير معيني
    2- کتاب يورگن هابرماس
    3-هانا آرنت وآرزوي روشنايي نوشته رابرت. ب. وستبروک –ترجمه فاطمه مينايي
    همشهري ماه – شماره 7 – شنبه مهر80
    ۴-تنوع و تکثر راههاي توسعه سياسي نوشته برتران بديع – ترجمه نقيب زاده
    سايت حکومت اسلامي(فصلنامه حکومت اسلامي-شماره 1۶)
    ۵-نظريه گفتمان ديويد هوارث – ترجمه سيد علي اصغر سلطاني
    فصلنامه علوم سياسي –شماره 2
    ۶- جهاني شدن جهان اسلام و سياستهاي جهاني حسام الدين واعظ(دانشگاه ليدز انگلستان)
    فصلنامه مشکو? –شماره ۶2-۶۵
    7- آخرين فيلسوف چپ ؟ همشهري ماه –شماره ۵ – مرداد 1380
    8- اصلاح سنت روزنامه همشهري -2۴ آبان 1379
    9- جامعه‏شناسى تجدد(3) - بحران و تحول در تجدد حسين بشيريه
    فصلنامه فلسفي ارغوان – شماره 12
    10- علم وشناخت بشري-تغيير براي ثبات روزنامه همشهري 30 خرداد 1377
    11- پيچيدگى و دموکراسى، يا اغواگريهاى نظريه سيستمها-نوشته تامس مک‏کارتى-ترجمه على مرتضويان
    فصلنامه فلسفي ارغوان-شماره17
    12- نه اين ونه آن روزنامه همشهري- يکشنبه ?? ارديبهشت ????
    13- هابرماس و مدرنيته تعاملي روزنامه همشهري 2۵ تير 1381
    1۴- يازده سپتامبر : سمبل حسرت گذشته دکتر حسين دهشيار
    همشهري ماه –سال اول شماره 12-۵ اسفند 80
    اندیشکده روابط بین الملل
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  6. #76
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    مقدمه ای بر ورود به عرصه علوم اجتماعی با رویکردی نوین(افزایش مشارکت اجتماعی)


    مطالعه کردن ، اندیشیدن ، جستجو‌کردن، تحقیق ، پرسیدن و یافتن طرح‌های سازنده دلیل خواندن و نوشتن من است. با الهام از گفتار بزرگان و مدد از خداوند می خوانم، می جویم، می یابم ومی گویم: "انگیزه‌ام دردی است که ریشه در جانم دارد.
    در جوامعی که بر اساس دموکراسی و رای مردم پایه‌گذاری می شود ، یکی از مهمترین اصول ، مشارکت مردم در سازندگی و سرنوشت کشورشان است که این اصل ، از عوامل کاهنده فاصله مردم وحکومت می باشد.
    از آنجا که نیمی از جمعیت کشورمان را جوانان تشکیل می دهند می توانیم نتیجه بگیریم که ایران بدون حضور شاداب و امید بخش این قشر به توسعه پایدار دست نخواهد یافت.
    در حال حاضر سازمان‌های مردم نهاد که نقش مهمی در امر افزایش مشارکت اجتماعی را در جامعه دارند به یکی از آسیب پذیرترین اجزای نهادهای مدنی تبدیل شده اند ، زیرا آموزش سالم و اطلاع رسانی شفاف فراموش شده است و برخی مسئولین فقط به سیاست‌های کمی توجه دارند.
    اینک با گذشت مدتی طولانی از آغاز فعالیت سازمان‌های مردم نهاد به صورت غیرانتفاعی تحولی در فعالیت جوانان و دیگر اقشار جامعه به وجود آمده است که برای شناخت و بالا بردن کیفیت فعالیت و برنامه‌های اینگونه پایگاه‌های مدنی و مردمی باید به شرح و تحلیل نیازها ، فرصت ها، چالش ها و چگونگی توانمندسازی آنان پرداخت.
    مدتی است سازمان های مردم نهاد بزرگ وکوچک ، زمان ، انرژی وسرمایه خود را برای تبلیغ وظایف ، اهداف و ارزش‌های مجموعه شان صرف کرده اند ، اما به جای تمرکز بر فرهنگ سازمانی و تشکیلاتی و فرهنگسازی این موضوع مهم ، بیشتر در جهت تغییر تفکر و فرهنگ فعالیت تشکیلاتی هستند ، که نتایج خوشایندی به همراه نداشته است.
    تمرکز بر فرهنگ سازمانی نیازمند پذیرفتن اخلاق سازمانی است . تنها با سرمایه گذاری بر امر آموزش و بررسی نیازها ، فرصت ها و چالش ها می توان فرهنگ سازمانی را تقویت نمود.

  7. #77
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    چهار مرحله مرگ عاطفی در روابط زناشویی


    مقدمه
    زن و شوهری را در نظر بگیرید که برای شما الگوی یک زوج موفقند. آنها با یکدیگر رفتار خوبی دارند و به هم احترام می گذارند و زندگی مالی مستحکمی بنا نهاده اند ؛ به خواسته های هم ارج می نهند و در نهایت زوج موفقی به نظر می رسند. این طرز فکر شما ، یک روز در حالی که مشغول خوردن شام و گفتگوی خانوادگی هستید به یکباره با شنیدن خبر جدایی آن زوج به هم می ریزد. هر چه فکر می کنید نمی توانید علتی منطقی برای این اتفاق بیابید. همه گوشه و زوایای مغزتان را می کاوید تا نشانه ای دال بر مشکلات زناشویی آن زوج بیابید. اما به نتیجه خاصی نمی رسید .
    چه اتفاقی می افتد که روابط عاطفی و پیوند های خانوادگی و اجتماعی از بین می روند و جدایی جای آنها را می گیرد ؟ حتما دلیلی هست . ولی ناشناخته تر از آن است که شما به وجودش پی ببرید.


    مراحل چهار گانه مرگ عاطفی
    زوال و مرگ روابط عاطفی در 4 مرحله اتفاق می افتد :

    1- مخالفت
    2- رنجش و عصبانیت
    3- عدم پذیرش و طرد
    4- سرکوبی

    در اینجا به سیر و روند این فرایند نابود کننده روابط عاطفی خواهیم پرداخت :

    1-مخالفت
    در هر نوع رابطه ای که میان دو انسان شکل می گیرد همیشه درجه ای از مخالفت وجود دارد و تضادهای فکری و رفتاری جزیی طبیعی از روابط میان فردی ما را تشکیل می دهند.
    اما مخالفت می تواند درجات مختلفی داشته باشد. مخالفت پنهان در برابر مخالفت آشکار. صحنه ای را در نظر بگیرید که در یک مهمانی خانوادگی بزرگ نشسته اید و همسر شما در حال تعریف خاطره ای از شما می باشد که اصلا دوست ندارید دیگران چیزی درباره آن بدانند ؛ مضاف بر اینکه این چندمین باری است که همسرتان این داستان را با آب و تاب تعریف می کند. شما شروع به خودخوری می کنید یا طوری به وی نگاه می کنید که بفهمد مایل به تعریف داستان توسط وی نیستید. این درجه خفیفی از مخالفت است در برابر اینکه شما با صدای بلند وی را از گفتن داستان منع کنید. راه دیگری هم وجود دارد ؛ سعی می کنید خود را آدم متمدنی نشان بدهید که این موضوعات کوچک برایش مهم نیست و از مطرح شدن آنها در جمع حتی لذت هم می برد !!
    اگر کمی به زندگی روزانه خود دقت کنید متوجه می شوید که در زمینه ابراز مخالفت های بجا و به موقع تا چه حد فعال هستید. آیا حفظ ظاهر می کنید و در درون خود خوری ؟ آیا مستقیما ناراحتی خود را به شخص مقابل انتقال می دهید ؟
    بیشتر مردم مخالفت های خود را به بهانه بد جلوه کردن در نظر دیگران ابراز نمی کنند و تظاهر می کنند که چنین احساسی ندارند. آنچه در اینگونه موارد افراد به خود می گویند این است : « این مسأله بزرگی نیست ، اینقدر ایرادگیر نباش ، هیچکس کامل نیست ، فراموش کن چرا دردسر درست می کنی ؟ »
    در زمینه عاطفی و در زندگی زناشویی این مسأله مخالفت به کرات اتفاق می افتد. زیرا تعداد تعاملات میان فردی زوجین خیلی زیادتر از انواع دیگر روابط است و به همین نسبت احتمال بروز اختلاف میان آنها بیشتر است.
    اگر مخالفت های کوچک خود را بیان نکنید و با توجه به تعداد موارد پیش آمده ، از خیر مطرح کردن آنها بگذرید ، این مخالفت های کوچک جمع شده و کم کم به علامت هشداردهنده بعدی یعنی رنجش و عصبانیت تبدیل می شود. حال کمی به زندگی با شریک عاطفی خود فکر کنید و اتفاقات هفته گذشته را مرور کنید و مواردی را که با همسرتان در زمینه آنها اختلاف داشتید بیاد آورید.
    طرز برخورد شما با این اختلافات چگونه بوده است ؟ طرز برخورد شما با این مخالفت ها در وهله اول شاخص خوبی برای سلامتی ازدواج شما می باشد.

    2-رنجش و عصبانیت
    عصبانیت و رنجش ، نوع شدیدتر مخالفت هایی است که روی هم جمع شده اند و به صورت احساس تنفری موقتی ابراز می شود . در این مرحله شما فرد مقابل را سرزنش و ملامت می کنید و فرد مقابل هم عکس العمل نشان می دهد و شما را مورد حمله قرار می دهد. خیلی مواقع که سر موضوع کوچک و بی ربطی دعوای بزرگی راه می افتد علت آنرا باید در جای دیگر و موضوع دیگری جستجو کنید.
    از اثرات رنجش و عصبانیت می توان به جدایی عاطفی موقت بین شرکای عاطفی اشاره کرد. عصبانیت با فشار روحی زیادی همراه است و انرژی زیادی از شما می گیرد.
    اگر رنجش و عصبانیت ، مدام تکرار شود شما در مقام جلوگیرنده آن ، با به درون ریختن این عصبانیت و رنجش و انباشت انرژی منفی بسیار در درونتان پا به مرحله سوم می گذارید.

    3- عدم پذیرش و طرد
    بعد از یک دعوای مفصل ، در را به هم می کوبید و از منزل خارج می شوید در حالیکه احساس یاس و پوچی سراسر وجودتان را فرا گرفته است . این در حالی است که از جار و جنجال و دعوا هم خسته اید و منزل را برای رسیدن به آرامش ترک کرده اید . در حقیقت از همسر خود فرار کرده اید. این مرحله ممکن است به صورت دیگر و در درون منزل اتفاق بیافتد. شما در منزل و زیر یک سقف هستید ولی به یکدیگر بی اعتنایی می کنید و یکدیگر را مورد بی توجهی قرار می دهید. در واقع وی را هم از دیده و هم از دل بیرون می کنید. این مرحله می تواند یک ساعت به طول بیانجامد و لی تا چند روز و چند هفته هم ممکن است طول بکشد. بیشتر جدایی ها و طلاق ها در این مرحله اتفاق می افتد. این دوره بحرانی ترین دوره اختلافات و در حقیقت زمان به زانو در آمدن آخرین تلاش های عاطفی طرفین برای بقای زندگی مشترکشان می باشد.
    در طرد و عدم پذیرش ، آنقدر فشار روحی و تنش زیاد می شود که فرد برای خود فضایی تازه و آرام طلب می کند و اینگونه از زندگی زناشویی خود عقب نشینی کرده ، میدان مبارزه را ترک می کند در حالیکه پیوندهای عاطفیش آخرین نفس ها را می کشد.
    اما طرد و عدم پذیرش هم می تواند لاینحل باقی بماند و با تکرار و انباشت در طول یک دوره زمانی ، شما را به مرحله نهایی گسست عاطفی تان سوق دهد.

    4- سرکوب
    گوشه ای از رستوران ، ساکت و تنها و عبوس نشسته اید و زندگی خود را مرور می کنید. به زندگی مشترک با همسرتان و تمام زحماتی که برای این زندگی مشترک متحمل شده اید فکر می کنید. تمام لحظات شیرین زندگی زناشویی خود و نظرات خانواده و فامیل درباره زندگیتان را از خاطر عبور می دهید و به حرف های آنها بعد از جدایی خود فکر می کنید. در این لحظه در یک عکس العمل طبیعی ، شما نمی خواهید در نظر دیگران آدم شکست خورده ای به نظر برسید. پس باید کاری بکنید و همه این زندگی خوب را نجات دهید. به یکباره همه چیز مرتب می شود و کدورت ها از وجودتان رخت می بندند.
    اینجاست که شما در دام سرکوبی افتادید و همه احساسات منفی و عصبانیت و رنجش و طردهای مداوم خود را سرکوب کردید تا آبرویتان حفظ شود و خانوادتان پابرجا بماند. در این لحظات شما با خود می گویید : « بیشتر از این ارزش جنگیدن ندارد ؛ بگذار همه چیز را فراموش کنم ؛ خسته تر از آنم که بتوانم با موضوع سر و کله بزنم.»
    سرکوبی نوعی احساس کرخی و بی حسی است. شما دیگر احساسات منفی خود را حس نمی کنید. اما در مقابل بهای بزرگی می پردازید و دیگر احساسات مثبت خود را نیز لمس و درک نخواهید کرد. شما از نظر عاطفی فلج شده اید و تا پایان عمر ، یکنواخت و بی احساس به نمایش کسالت آور زندگی خود ادامه می دهید. ماسکی از لبخندها و احترامات ساختگی به چهره می زنید و دیگر شور و نشاط سابق را ندارید. زندگیتان قابل پیش بینی و کسل کننده می شود و خستگی مزمن جسمی به سراغتان می آید.
    آنچه این مرحله را فاجعه آمیز می کند نوع رابطه ای است که بین زوجین وجود دارد. به این ترتیب که همه چیز خوب و مرتب به نظر می رسد و طرفین به ظاهر زندگی خوبی در کنار یکدیگر دارند ؛ اما در واقع بسیاری از استعدادها و مهارت های عاطفی خود را فراموش کرده اند و به یک نیمه مرده ماشینی تبدیل شده اند که زندگی محدود و بی طراوتی را دنبال می کند و خبر بد این است که در این مرحله خود فرد هم احساس می کند که خوشبخت است و زندگی خوبی دارد ، غافل از اینکه بسیاری از قسمت های وجودش در حالت نیمه خاموش به سر می برد . هر دو طرف در این مرحله یاد گرفته اند چه انتظاراتی داشته باشند و چه انتظاراتی را نداشته باشند.
    در انتهای سخن
    عده زیادی از ما در مراحلی یا در همه زندگی خود درگیر این مرگ عاطفی می شویم. اما علاج کار در کجاست ؟
    مسلما در روراست بودن با خود و دیگران و بیام مخالفت ها در همان زمان شکل گیری و ابراز ناراحتی و رنجش ها در مرحله بعد. در کنار پرورش این عادت پسندیده ، فراگیری و تمرین مهارت های حل مسأله و گفتگوی معطوف به نتیجه عینی و مؤثر نیز باید در دستور کار قرار گیرد. اگر در حال حاضر در گیر این مرحل هستید ، وضعیت خود را کامل تشریح کنید و با در نظر گرفتن هدف های کوچک و دست یافتنی قدم به قدم از مرگ عاطفی خود فاصله بگیرید. مهمترین قدم ، پذیرش واقعیت وجود اشکال در زندگیتان است. زیرا بزرگی می گوید : « زمانی که آگاهی به وجود می آید ، تغییر آغاز می شود . »منبع:درمان احساسات ، جان گری ، هاله گنجوی

  8. #78
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    نقش لایه احساسات در روابط زناشویی


    مقدمه
    آیا تا به حال شده است وقتی واقعا ناراحت هستید بخندید ؟ آیا تا به حال اتفاق افتاده است که وقتی واقعا ترسیده اید عصبانی شده باشید و رفتار عصبی و آزارنده ای از خود نشان داده باشید ؟ یا وقتی خودتان احساس گناه کرده اید فرد دیگری را سرزنش کرده باشید ؟
    همه ما کم و بیش تجربیات مشابهی در این زمینه داریم. اما چرا انسان گاهی اوقات در پاسخ به موقعیت های خاص عکس العمل مناسب و در خور موقعیت نشان نمی دهد و با نشان دادن عکس العمل های ناسازگار با موقعیت شرایط را از آنچه هست خرابتر می کند ؟
    ما در این مجال سعی داریم نقش لایه های عمیق احساسات را در شکل گیری شخصیت ، روابط بین فردی و خصوصا روابط زناشویی بررسی کنیم.

    حقیقت گویی به خود
    درباره نقش مثبت حقیقت در سلامت روحی و روابط بین فردی مقالات بی شماری به چاپ رسیده است و ما در این بحث قصد تکرار این موارد را نداریم و تنها سعی داریم از زاویه ای اختصاصی تر نقش حقیقت گویی به خود را در روابط زناشویی بررسی کنیم. واقعیت این است که ما معمولا بزرگترین و مخرب ترین دروغ ها را به خود می گوییم و با توجه به نقش عظیم روابط عاطفی در پایداری و کیفیت روابط زناشویی ، دروغ های عاطفی و سرکوب احساسات خود ، بزرگ ترین تهدید ها برای زندگی زناشویی هستند.

    رابطه سرکوب احساسات و مکانیزم های دفاعی
    کلید موفقیت در روابط زناشویی بیان احساسات واقعی و شفاف خود و گفتن حقایق عاطفی و احساسی به فرد مقابل می باشد. اما همه می دانیم که پیش از بیان این احساسات واقعی به دیگران باید خود از وجود آنها آگاه و مطلع باشیم و بتوانیم درباره آنها فکر کنیم و به اصطلاح با استفاده از فراشناخت به نحوه و علل وقوع آنها اشراف یابیم.

    اما سوال مهم این است : چرا احساسات واقعی ما از حیطه هوشیاری مان بیرون می مانند ؟
    جواب ، ساده و در عین حال عمیق است ؛ انسان در سازمان روانی خود از فرایند هایی استفاده می کند که وی را از استرس ، اضطراب و ناراحتی دور نگه می دارد. این فرایندها که برای اولین بار توسط زیگموند فروید بصورت جداگانه و طبقه بندی شده مطرح شدند اصطلاحا مکانیزم های دفاعی گفته می شود که از معروف ترین و تاثیرگذارترین مفاهیم روانشناسی در قرن بیستم بوده است که تقریبا کم و بیش از طرف اکثر مکاتب روانشناسی مفاهیم پایه ای آن مورد قبول قرار گرفته است.

    بر اساس این مکانیزم ها که معروف ترین و پایه ای ترین آنها مکانیزم سرکوب می باشد افکار و احساسات ناخوشایند آدمی به طور خودکار از حیطه هوشیاری وی به سرزمین ناهوشیار انتقال می یابد و ما در زندگی روزانه خود و در حیطه هوشیاری ، از وجود این احساسات آگاه نخواهیم بود. اما این موارد سرکوب شده به زندگی خود در مرزهای ناهوشیار ادامه می دهند و تأثیرات خود را در زندگی ما به جای می گذارند.
    حال اگر این مکانیزم ها در سرکوب احساسات ناخوشایند و افکار تلخ به کار می افتند و آن احساساتی که ما را می آزارند در این فرایند به ظاهر فراموش می شوند . بدین صورت ما در بیان آگاهانه حقایق احساسی خود ناخواسته ناتوان می شویم و هم به خود و هم به شریک زندگی خود دروغ می گوییم و همین عدم بازگویی حقایق به تدریج روابط عاشقانه ما را از هم می پاشد.
    حال باید ببینیم ما در این سرکوب احساسات چه لایه های را از حیطه هوشیاری خود می رانیم.

    پنج لایه احساسات
    فرض کنید در حال دعوا با همسر خود هستید و سخت به خشم آمده اید و او را به باد سرزنش گرفته اید و همه تقصیرات را متوجه او کرده اید . اما آیا تا به حال بی این موضوع فکر کرده اید که چرا شما خشمگین هستید ؟ جواب اکثر افراد این است که ایشان کار خطایی انجام داده است و مرا عصبانی کرده است. ولی جواب عمیق تری هم هست از زاویه ای دیگر :
    ما در روابط میان فردی معمولا از کسانی خشمگین می شویم که به هر طریق برای ما مهم تر هستند. نکته جالبی است . لحظه ای تأمل کنید . اگر از همسر خود خشمگین هستید این خشم ، نشانه عشق و علاقه شماست به ایشان. شاید عجیب به نظر برسد ولی واقعیت دارد . در پس هر خشمی در زندگی زناشویی علاقه ای پنهان است.
    احساسات ما نسبت به شریک عاطفی مان در پنج سطح طبقه بندی می شود :
    1- خشم
    2- آزردگی و غم
    3- ترس و عدم امنیت
    4- گناه و پشیمانی
    5- عشق

    شما می توانید این لایه ها به کوه یخی تشبیه کنید که قسمت اصلی آن در زیر آب قرار دارد و قسمت کمی از آن در معرض دید شما قرار دارد و این قسمت کوچک همان خشمی است که شما در حیطه آگاهی خود تجربه می کنید و چهار لایه بعدی در زیر آب و در خارج از حیطه هوشیاری قرار دارد.
    ولی در واقع وقتی شما احساس خود را به صورت خشم ابراز می کنید چهار سطح دیگر احساسات نیز در سازمان روانی شما در حال فعالیتند ولی از حیطه هوشیاری و آگاهی شما خارجند و شما آنها را لمس نمی کنید. حال اگر همه این سطوح احساسات را لمس نکنید مسلما نمی توانید آنها را به طرف مقابلتان انتقال دهید و تبعات منفی این احساسات سرکوب شده در وجود شما باقی می ماند و در ابراز عشق و محبت شما به شریک زندگیتان خلل بزرگی ایجاد می شود.
    فرض کنید همسر شما به نشانه قهر از منزل بیرون رفته است و شما بسیار خشمگین شده اید . اگر به دنبال راه حلی عملی و ماندگار برای حل مشکل و تحکیم روابط هستید باید هر پنج سطح احساسات خود را به همسرتان انتقال دهید :
    « واقعا عصبانی شدم که رفتی ( خشم )
    وقتی رفتی غمگین شدم ( آزردگی و غم )
    می ترسیدم برنگردی ( ترس )
    متأسفم که روز تولدت رو فراموش کردم ، عذر می خواهم ( گناه و پشیمانی )
    من دوستت دارم ( عشق ) »

    در این ابراز احساسات ، شما تمام پنج سطح احساسات خود را شناخته اید و آنرا تمام و کمال ابراز داشته اید . این گونه سخن گفتن ، همه مشکلات ، سوءتفاهم ها و درگیری ها را از بین می برد . زیرا شما عشق خود را ابراز کرده اید . جان گری نظریه پرداز معروف روابط زناشویی در این باره چنین می گوید :
    « مشکل هنگامی پیش می آید که شما خشم و آزردگی خود را ابراز کرده و تمام حقیقت را نمی گویید و عشقی را که در زیر این احساسات نهفته است را نادیده گرفته و بیان نمی کنید.
    درزیر تمام احساسات منفی ، عشق و میل به ارتباط نهفته است . تنها راه نشان دادن عشق و برملا ساختن آن این است که تمام احساسات دیگرمان که روی هم انباشته شده است را بیان داریم . »

    در پایان کلام
    اگر نتوانیم عواطف منفی خود را احساس کنیم ، کم کم قدرت درک و احساس عواطف مثبت را نیز از دست می دهیم . تغییر عادات در نحوه بیان خواسته ها و احساساتمان یکروزه میسر نمی شود و نیاز به انگیزه و ممارست دارد.
    در اولین گام شناخت و پذیرش سایر ابعاد احساسات و تأثیر آنها بر روابط زناشویی بسیار مؤثر است.
    در دومین گام، آگاهی و زیر نظر گرفتن نحوه بیان و محتوای گفتارمان در لحظات بحرانی و در زندگی روزانه در یک دوره زمانی مشخص بسیار ضروری است.
    در سومین گام که همزمان با گام دوم باید اجرا شود ما می توانیم با اجرا و تمرین این نحوه بیان و گفتار در کنار تغییر نگرش هایمان به موفقیتی ماندگار در روابطمان دست پیدا کنیم.
    در آخرین گام ، انتقال این اطلاعات به طرف مقابلمان و آشنا کردن وی با این نگرش ها و محتوای پنجگانه احساسات و نحوه بیان و تمرین عملی این روش ها با وی تکمیل کننده موفقیت ما خواهد بود.منبع:رضا آشتیانی

    منبع : درمان احساسات ، دکتر جان گری ، هاله گنجوی

  9. #79
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    شکاف بین نسلی


    شکاف ، تضاد ،گسست نسلی را نتیجۀ تحولات سریع اجتماعی دانسته اند . که از میان گسترش آموزه های مدرن و تغییرات شتابان جوامع در حال توسعه – از جمله ایران- این جوامع را مستعد بروز پدیده هایی همچون شکاف بین نسلی می کند .
    در ادبیات اجتماعی و تاریخی مربوط به ایران ،از جامعه ی ایران به عنوان جامعه ای که در گذار تاریخی خود مواجه با حوادث و مشکلات اجتماعی ،سیاسی ،اقتصادی و فرهنگی است تعبیر شده است .کودتا ،انقلاب ،شورش ،جنبش های اجتماعی ،اعتصاب ،مهاجرت داخلی و خارجی ،بحران های اجتماعی ،تعارض در حوزۀ قدرت و تحولات فرهنگی هر کدام در مراحلی از تاریخ تحولات ایران ثبت شده است.
    اما آنچه مبین طرح و اهمیت مباحث نسلی در ایران شود همانطور که پیش از این اشاره شد قرارگرفتن ایران در مرحله گذار تاریخی اجتماعی خود است.جامعه ای که در مرحله ی گذار قرار می گیرند استعداد و آمادگی بیشتری برای تولید شکاف های اجتماعی از جمله تفاوت و شکاف نسلی دارد.
    اگر بخواهیم بطور بنیادی به طرح مسئله بپردازیم ابتدا باید یه این مسئله بپردازیم که اصولاً معنای شکاف نسلی چیست و علت آن چیست؟

    ارزش چیست؟
    ارزش عبارتست از اعتقاد کلی فرد درباره رفتارهای مطلوب و نامطلوب ،اهداف یا حالتهای غایی .ارزشها در مرکز خودمفهومی قرار دارند و بر تفکر وعمل به طریق مختلف تاثیر می گذارند .ارزشها ، استاندارها و معیارهایی برای ارزیابی اعمال و پیامدها ،قضائت کردن دربارۀ ایده ها و اعمال ،طرح ریزی و هدایت اعمال ،تصمیم گیری بین شقوق ،مقایسه کردن خود با دیگران و مدیریت کردن بر تعاملات اجتماعی فراهم می نماید
    Cileli et al ,1998) ).
    ارزشها ادارک غالب از رفتارهای ایده آلی در موقیعتهای خاص را تعریف می نماید ،آنها لزوماً در رفتارهای واقعی انعکاس نمی یابند.
    به طور کلی می توان گفت : ارزشها ،معیارها ،استانداردها و عنصر مرکزی در جهت دهی به رفتار افراد در جامعه هستند .
    ویزگیهای ارزشها : ارزشها نیز به سان سایر پدیده های فرهنگی دارای ویزگیهای معینی هستند که هم به وسیله آنها توصیف و شناخته شده و در عین حال موجودیت پیدا می کند.ارزشها در میان مردم مشترکند و شمار کثیری از افراد درباره اهمیت آنان به توافق رسیده اند و به قضاوت شخصی بستگی ندارد .هر چیزی که مردم صرفاً برای خود بخواهند ارزش نیست . ارزشها خصوصیات فردی نیستند ، بلکه مشخصه های اجتماعی در افراد هستند که در دنیای از معنا سهیم اند.
    نظام ارزشها: یعنی واحد هایی که بطور خاص با هم ترتیب یافته اند و ارتباطی نظامند با هم دارند تا هدف خاصی را ایفا کنند یا به کارکرد ویژه ای بپردازند .

    عبالطیف خلیفه کارکرد ارزشها را در چهار دسته بیان می کند :

    1)کارکرد انگیزشی :
    از کارکرد مستقیم ارزشها و همسانی ارزشها ،جهت دهی کارهای بشری به موقیعتهای است که در مسیر زندگی ،در معرض آن قرار می گیرند . کارکردهای دازمدت دیگری هم دارد که در بیان نیازهای اساسی افراد ظاهر می شود .ارزشها ،پایه و اصل انگیزش قوی ای هستند ،همچنان که اصول و پایه های شناختی ،عاطفی و رفتاری نیز دارند .

    2) کارکرد توافق ارزشها :
    رشد نظام ارزشهای فرد ،به تحقق روانی اجتماعی وی منجر می شود . هر دوره سنی نظامی از ارزشهای مخصوص به خود دارد که از دیگر دوره ها ،بنا به ویزگیهای شناختی ،عاطفی و رفتاری آن متمایز است. این نظام در حالت توازن خود ،به تحقق فرد به قوانین و معیارهای اجتماعی و اخلاقی رایج در جامعه منجر می شود .

    3)کارکرد دفاع از خود : ارزشها فرد را در کار توجیه پذیر کردن خاصی برای تامین زندگی خود ،یاری می نمایند.

    4) کارکرد معرفت یا تحقق من:کارنز ،این کارکرد را به معنای پژوهش از معنا و نیاز به فهم و میل به عمل برتر و تنظیم ممکن به قصد وضوح و توازن ،تعریف می کند.
    ارزشها آرمانهای انتزاعی هستند ،حال آنکه هنجارها اصول وقواعد معینی هستند که از مردم انتظار می رود آنها را رعایت کنند .هنجارها نشاندهنده باید ونبایدها در زندگی اجتماعی هستند(گیدنز،1376،36؛اعرابی 1372،5؛رابرتسون ،1374؛64).
    اما هنجارها از طرف عموم پذیرفته شده اند ،ضمانت اجرایی یا ممنوعیتهایی برای رفتار ،اعتقادات یا احساسات دیگران در نظر گرفته شده اند . ارزشها را یک نفر می تواند حمل کند ؛ اما هنجارها این گونه نیستند.هنجارها همیشه ضمانت اجرایی دارند؛ اما نه ارزشها (morris1956 ).

    مفهوم نسل :
    یک نسل به افرادی که در یک دورۀ تاریخی یکسان متولد شده اند ، اشاره دارد؛کسانی که در یک فضای اجتماعی –تاریخی یکسان زندگی می کنند و از تجربیات جوانی مشابهی در سالهای شکل گیری شان آگاهی دارند . این مفهوم سازی به این نکته اشاره دارد که اعضای نسل به لحاظ ذهنی با نسلشان هویت می یابند و از طریق بیوگرافی مشترک مرتبط می شوند ؛حس اساسی ای از سرنوشت مشترک دارند و از نسلهای دیگر متفاوت می شوند .


    عوامل نسلی:
    مجموعه عوامل مرتبط با سن اغلب مشترکاً به عنوان عوامل نسلی مورد توجه قرار می گیرند.
    در بررسی شکافهای بین نسلی عوامل نسلی در مقابل چرخه زنندگی یا دورۀ زندگی قرار می گیرند . چنانچه تفاوتهای ارزشی نسلها را به عامل جایگاه سنی هر نسل ربط بدهیم ، در واقع عامل چرخه زندگی ای را بررسی می نماییم که تقریباً تعیین تاثیر آن بر شکاف بین نسلهها غیر ممکن است.
    ماهیت شکاف بین نسلی :
    بحث تفاوت در نظام ارزشها که منجر به شکاف بین نسلی بین والدین و فرزندان می گردد ، دیدگاههای گوناگون را به خود اختصاص داده است .

    1) کسانی که معتقد به شکاف بین نسلی عمیق هستند .
    2)کسانی که وجود شکاف عمیق نسلی را یک توهم و خیال می دانند که به غلط وسایل ارتباط جمعی به مردم تحمیل کرده اند.
    3) کسانی که معتقد به پیوستگی و تفاضل گزینشی بین نسلها هستند.

    در تحقیقی که دکتر تقی آزادار مکی (رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران ) انجام داده است به این نتیجه دست یافته است که در جامعه ایرانی ، مسئله ای به نام شکاف فرهنگی وجود دارد تا شکاف نسلی و این برمی گردد به خمیر مایه، مطلبی تحت عنوان مدرنیتۀ ایرانی . یعنی جامعۀ ایران کلیتش تلاش می کند برای دستیابی چیزی به نام مدرنیته و این گونه نیست که نسل قدیم نخواهد مدرن شود و برعکس نسل جدید مطلقاً برای مدرن شدن گام برمی دارند
    در طرح پژوهشی که مرکز و امور زنان و خانواده ریاست جمهوری ارائه داده است با اعلام اینکه خانواده هستۀ اصلی تعاملات اجتماعی و نخستین منبع تفاهم و انطباق پذیری روانی است .می افزاید :منشای اصلی و بنیادی تفاهم و روابط اجتماعی ،ریشه در تعاملات و ارتباطاتی دارد که سرچشمه آنها خانواده است و از سوی دیگر یکی از زمینه های مهم علت یابی ،پیش بینی و پیش آگهی روند تغییر اجتماعی در موضوع رابطه و فاصله نسل ها در ساختار خانواده خواهد بود. براساس نتایج این پژوهش ملی ،فاصلۀ بین نسلی بزرگی بین والدین و جوانان در خانواده دیده نمی شود ، دیدگاه و میزان تفاهم والدین وفرزندان در موضوعات مختلف متفاوت است . تفاهم این دو گروه در موضوعات دینی و مذهبی بیشتر است و در موضوعات سیاسی کمتر و به طور کلی بیشترین شکاف بین والدین و فرزندان در ارزش های اجتماعی مشاهده می شود .
    این پژوهش همچنین بررسی فاصله بین نسلی در ساختار خانواده قومیت های مختلف ایرانی ، در نظر داشتن محورهایی نظیر تفاوت ارزش های خانوادگی ،سبک های تربیتی ،الگوهای انتخاب همسر و میزان نقش و تاثیر ساختار اجتماعی بر چگونگی رابطه والد و فرزند و درک دو جانبه آنان در میزان توافق نسلی کشور را پیشنهاد می دهد.
    منبع:الهام عزیزی
    کارشناس روانشناسی
    منابع:
    1)شکاف بین نسلی ،نریمان یوسفی ؛پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی ،1383.
    2) جوانان و مناسبات نسلی در ایران ،دکتر محمد علی محمدی ؛پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی مرکز مطالعات جوانان و مناسبات نسلی ؛1383.
    3)سایت مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری.
    4)سالار اجتهد نژاد کاشانی ،پایانامه شکاف بین نسلی در میان دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی

  10. #80
    آخر فروم باز sajadhoosein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    iran
    پست ها
    1,893

    پيش فرض

    مدرنیته و روزهای خوش گذشته


    راجع به مفاهیم و کارکردهای مدرن و مدرنیسم و سایر اشکال و شقوق آن مثل پست مدرن و پسامدرنیته از حدود چهار قرن گذشته تاکنون مطالب فراوانی گفته ومنتشر شده است . بی آنکه بخواهم وارد جنجال های نظری مخالفان و موافقان مدرنيته و مدرنيزاسيون شوم ؛ مطالبی از مقدمه کتاب « فهم جامعه مدرن» را که از سوی نشر آگاه منتشر شد تقدیم می کنم. «فهم جامعه مدرن» ترجمه مجموعه ای ۴ جلدی است که در مقام درآمدی بر جامعه شناسی به قلم ۹ تن از نویسندگان غربی منتشر شد . متن زیر برداشت آزادی است از پیش گفتار این مجموعه که توسط استوارت هال متفکر و نواندیش بریتانیائی نوشته شده است .

    ریموند ویلیامز Raymond Williams می گویدکه در زبان انگلیسی واژه «مدرن» نخستین بار در سده شانزدهم به کار رفت و به بحثی اشاره داشت که میان دو مکتب فکری - «قدیمی ها» و «مدرن ها» - جریان داشت (بحثی دراز دامان میان آنها که دنباله رو الگوهای ادبی کلاسیک بودند و آنها که می خواستند این الگوها را با مقتضیات روزگار خود سازگار کنند). او می نویسد « پیش از سده نوزدهم این واژه عمدتا" در معنایی منفی به کار می رفت ». اگر ادعا می شد که چیزی مدرن است - به روز و گسسته از سنت است - اگر به نحوی وجود آن موجه جلوه داده نمی شد ، عموما" تصور بر این می رفت که با چیزی بد یا اندیشه ای خطرناک روبه رو هستیم . فقط در سده نوزدهم و به خصوص در سده بیستم بود که جنبش نیرومندی در جهت خلاف آن به راه افتاد تا این که «مدرن» عملا" معنایی معادل «بهتر» پیدا کرد .


    مدرنیته اما تاریخی طولانی و پیچ در پیچ دارد . هر عصر که جانشین عصری دیگر می شود - رنسانس ، روشن گری ، سده نوزدهم (عصر انقلابها) ، سده بیستم - خود را نقطه اوج تاریخ دانسته و کوشیده است تا با به خود گرفتن صفت «مدرن» این فصل از تاریخ را به نام خود سند بزند . اما در هر عصر این ادعا واهی از آب در آمده است . هر عصر در برابر این توهم که او فصل الخطاب زندگی پیشرفته ، توسعه مادی ، دانش و روشنگری است تاب نیاورده و از پا در آمده است . هر بار چیزی امروزی تر جانشین این «مدرن» شده است !

    امروزه «پسا مدرنیسم» به چالش با «مدرنیسم ها» برخاسته است . پایان تاریخ همچنان به سوی آینده به پیش می رود . گاهی به نظر می رسد که امر اساسا" مدرن ، بیش از آنکه دوره یا شکل خاصی از سازمان بندی اجتماعی باشد ، این واقعیت است که به واسطه حرکت همواره پیش رونده ی زمان و تاریخ ، به واسطه آنچه برخی از نظریه پردازان آن را فشردگی زمان و مکان می نامند ، اندیشه توسعه و پیشرفت بی وقفه و تغییر پویا - جامعه را در بر گرفته و بر آن سایه افکنده است (گیدنز۱۹۸۴ ؛ هاروی ۱۹۸۹)

    عنصر اساسی اندیشه مدرنیته ، این باور است که تقدیر هر چیزی آن است که سرعت بگیرد ، زایل شود ، جایگزین شود، تغییر کند و شکلی دیگر به خود بگیرد . و گذار واقعی به مدرنیته همین تغییر - مادی یا فرهنگی - به جانب این برداشت نوین از زندگی اجتماعی است . اما این تصور در باره ی «امر مدرن» در مقام فراز و فرودی از تغییرات و پیشرفت ها متضمن نوعی تناقض است . به محض اینکه «امر مدرن » قابلیت های خود را آشکار می کند ، پیچیدگی های آن نیز پدیدار می شوند ؛ هر چه قهرمانانه تر ، اجتناب ناپذیرتر و خلاقانه تر جلوه کند، درد سر ساز تر می شود و هر چه بیشتر خود را به اوج موفقیت های انسانی ببیند ، سویه تاریک آن نیز آشکارتر می شود . در نتیجه این اندیشه آزار دهنده سر بر می آورد که پیروزی ها و دستاوردهای مدرنیته فقط در پیشرفت و روشن گری ریشه ندارند ؛ بلکه از خشونت ، استثمار، محرومیت ، و از جنبه های کهن گرا ، خشن ، ثابت و سرکوب شده ی زندگی اجتماعی نیز مایه می گیرند . خیلی جای تعجب نیست که جوامع مدرن به طور روز افزون دستخوش آن چیزی می شوند که برایان ترنر Bryan Turner آن را نوستالوژی فراگیر نسبت به زمان های گذشته - اجتماع گم شده ، «روزهای خوش گذشته » می نامد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •