دستانتم را میگشایم به سویت...دردهایم را میگویم...چشمهایم را می گشایم...گل نرگس را به یاد می آورم...لطافت...پاکی...زیبایی را نظاره می کنم
تو که هستی که همه اینگونه مشتاق تواند...تو که هستی که در عین غیبتت باز هم اشک چشم جاریست؟؟؟؟
میدانم که هستی..تو آن بزرگ مردی هستی از جنس نور...آن بزرگ مردی که اسمت آرامش جان من است...
ای مهدی..آدینه ها گذشتند،این آدینه هم گذشت و تو نیامدی...ای مولای من...بیا..بیا تا آرام گیرد این صدای آزادی خواهی مظلومان..بیا تا به خاکستر نشیند سلطه ی ابر قدرتان..بیا تا رها شود آن گنجشک درون قفس..تا...تا روان شود اشک شوق زمین...تا جان دگر یابد از وجودت
بیا مهدی جانم بیا