تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 11 اولاول ... 4567891011 آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 110

نام تاپيک: شهریار

  1. #71
    پروفشنال bushido's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    nowhere
    پست ها
    959

    پيش فرض

    دلم به یاد اسیران كربلا خون شد « استاد شهریار »
    محرم آمد و آفاق مات و محزون شد
    غبار محنت ایّام تاب گردون شد


    به جامه هاى سیه كودكان كو دیدم
    دلم به یاد اسیران كربلا خون شد

    از این مبارزه بشكفت خاندان على
    چنانكه نسل پلید امیّه مرهون شد

    بنى امیّه و آن دستگاه فرعونى
    همان فسانه فرعون و گنج قارون شد

    ولى حسین علمدار عشق و آزادى
    لقب گرفت و شهنشاه ربع مسكون شد

    چون نیك مى نگرى زنده آن شهیدانند
    وگرنه هر بشرى زاد و مرد و مدفون شد

    كنون مقابل ایشان بود زیارتگاه
    كدام زنده به این افتخار مقرون شد

    سر و تنى كه رسول خدایش مى بوسید
    به زیر سمّ ستوران خداى من چون شد

    به خیمه گاه امامت چنان زدند آتش
    كه آهوان حرم سر به دشت و هامون شد

    رسید نوبت زینب كه شیرزاد علیست
    جهان به حیرت از این سربلند خاتون شد

    به دوش پرچم آتش گرفته اسلام
    به كاخ ابن زیاد و یزید ملعون شد

    حسین غافله با خود نبرد بى تدبیر
    كه غرق حكمت او فكرت فلاطون شد

    تو شهریار به مضمون بلند دار سخن
    هرآن سخن كه جهانگیر شدبه مضمون شد

  2. 3 کاربر از bushido بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #72
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    این همه جلوه و در پرده نهانی گل من

    وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من

    آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال

    و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من

    از صلای ازلی تا به سکوت ابدی

    یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من

    اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه

    نیست در کوی توام نامه رسانی گل من

    گاه به مهر عروسان بهاری مه من

    گاه با قهر عبوسان خزانی گل من

    همره همهمه‌ی گله و همپای سکوت

    همدم زمزمه‌ی نای شبانی گل من

    دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح

    شهسواری و به رنگینه کمانی گل من

    گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من

    گه به خونم خط و گه خط امانی گل من

    سر سوداگریت با سر سودایی ماست

    وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من

    طرح و تصویر مکانی و به رنگ‌آمیزی

    طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من

    شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی

    چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من

    شهریار

  4. 2 کاربر از Snow_Girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #73
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    شعر نیمایی شهریار در مدح مادر :

    آهسته باز از بغل پله ها گذشت
    در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
    اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه
    او مرده است و باز پرستار حال ماست
    در زندگی ما همه جا وول میخورد
    هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست
    در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
    بیچاره مادرم
    هر روز میگذشت از این زیر پله ها
    آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
    امروز هم گذشت
    در باز و بسته شد
    با پشت خم از این بغل کوچه میرود
    چادر نماز فلفلی انداخته بسر
    کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
    او فکر بچه هاست
    هرجا شده هویج هم امروز میخرد
    بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها
    او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
    آمد بجستجوی من و سرنوشت من
    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
    آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال
    هر شب در آید از در یک خانه فقیر
    روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
    او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :
    تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر
    در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا
    هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
    اینجا بداد ناله مظلوم میرسند
    اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
    در ، باز و سفره ، پهن
    بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند
    یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
    او مادر من است
    انصاف میدهم که پدر رادمرد بود
    با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
    روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
    اما قطارهای پر از زاد آخرت
    وز پی هنوز قافله های دعای خیر
    این مادر از چنان پدری یادگار بود
    تنها نه مادر من و درماندگان خیل
    او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
    خاموش شد دریغ
    نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او
    با بچه ها هنوز سر و کله میزند
    ناهید ، لال شو
    بیژن ، برو کنار
    کفگیر بی صدا
    دارد برای ناخوش خود آش میپزد
    او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
    اقوامش آمدند پی سر سلامتی
    یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
    بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند
    لطف شما زیاد
    اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :
    این حرفها برای تو مادر نمیشود .
    پس این که بود ؟
    دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
    لیوان آب از بغل من کنار زد ،
    در نصفه های شب .
    یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
    نزدیکهای صبح
    او زیر پای من اینجا نشسته بود
    آهسته با خدا ،‌
    راز و نیاز داشت
    نه ، او نمرده است .
    نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
    او زنده است در غم و شعر و خیال من
    میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
    کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
    آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
    او با ترانه های محلی که میسرود
    با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
    از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
    اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
    وانگه باشکهای خود آن کشته آب داد
    لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح
    وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
    تا ساختم برای خود از عشق عالمی
    او پنجسال کرد پرستاری مریض
    در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
    اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ
    تنها مریضخانه ، بامید دیگران
    یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد .
    در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
    پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد
    صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
    طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین
    دریاچه هم بحال من از دور میگریست
    تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
    یک اشک هم بسوره یاسین چکید
    مادر بخاک رفت .
    آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
    او هم جواب داد
    یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
    معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
    اما پدر بغرفه باغی نشسته بود
    شاید که جان او بجهان بلند برد
    آنجا که زندگی ،‌ستم و درد و رنج نیست
    این هم پسر ، که بدرقه اش میکند بگور
    یک قطره اشک ، مزد همه زجرهای او
    اما خلاص میشود از سرنوشت من
    مادر بخواب ، خوش
    منزل مبارکت .
    آینده بود و قصه بیمادری من
    ناگاه ضجه ئی که بهم زد سکوت مرگ
    من میدویدم از وسط قبرها برون
    او بود و سر بناله برآورده از مغاک
    خود را بضعف از پی من باز میکشید
    دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه
    خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
    ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
    باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
    چشمان نیمه باز :
    از من جدا مشو
    میآمدیم و کله من گیج و منگ بود
    انگار جیوه در دل من آب میکنند
    پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
    خاموش و خوفناک همه میگریختند
    میگشت آسمان که بکوبد بمغز من
    دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
    وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
    یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
    میآمد و بمغز من آهسته میخلید :
    تنها شدی پسر .
    باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی
    دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
    پیراهن پلید مرا باز شسته بود
    انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود :
    بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟
    تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
    میخواستم بخنده درآیم ز اشتباه
    اما خیال بود

    ای وای مادرم

  6. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #74
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    چشم مست

    برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت
    بازار شوق پردگیان باز درگرفت

    شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه
    ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت

    زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست
    سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت

    بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک
    این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت

    یک تار موی او به دو عالم نمیدهند
    با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت

    چشمک زند ستاره صفت با نسیم صبح
    شمع دلی که دامن آه سحر گرفت

    چون شعر خواجه تازه و تر بود شهریار
    شعر توهم که درس خود از چشم تر گرفت



  8. #75
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    در راه زندگانی
    جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
    نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
    کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
    به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
    به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
    که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
    بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
    چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
    چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
    که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
    سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
    خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را
    نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
    به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
    به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
    خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
    نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
    که از آب بقا جویند عمر جاودانی را



  9. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #76
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    سوز و ساز
    باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
    تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب
    ساز در دست تو سوز دل من می گوید
    من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
    مرغ دل در قفس سینه من می نالد
    بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
    زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
    بیم آنست که از پرده فتد راز امشب
    گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
    پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب
    گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
    می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب
    کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز
    بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب
    شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک
    به گدائی تو ای شاهد طناز امشب



  11. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #77
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    پست ها
    125

    پيش فرض

    -------------------------
    Last edited by ilta; 21-08-2011 at 05:02.

  13. 3 کاربر از ilta بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #78
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    شمشیر قلم

    نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
    گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
    شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین
    که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
    ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
    وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
    وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
    که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
    مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
    که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی
    عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
    برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
    خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
    الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
    چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
    که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی
    شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
    به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی


  15. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #79
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    عیدی عشاق

    صبا به شوق در ایوان شهریار آمد
    که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد
    ز زلف زرکش خورشید بند سیم سه تار
    که پرده های شب تیره تار و مار آمد
    به شهر چند نشینی شکسته دل برخیز
    که باغ و بیشه شمران شکوفه زار آمد
    به سان دختر چادرنشین صحرائی
    عروس لاله به دامان کوهسار آمد
    فکند زمزمه گلپونه ئی به برزن وکو
    به بام کلبه پرستوی زرنگار آمد
    گشود پیر در خم و باغبان در باغ
    شراب و شهد به بازار و گل به بارآمد
    دگر به حجره نگنجد دماغ سودائی
    که با نسیم سحر بوی زلف یار آمد
    بزن صبوحی و برگیر زیر خرقه سه تار
    غزل بیار که بلبل به شاخسار آمد
    برون خرام به گلگشت لاله زار امروز
    که لاله زار پر از سرو گل عذار آمد
    به دور جام میم داد دل بده ساقی
    چهاکه بر سرم از دور روزگار آمد
    به پای ساز صبا شعر شهریار ای ترک
    بخوان که عیدی عشاق بی قرار آمد



  17. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #80
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    بی خانمان
    پست ها
    2,533

    پيش فرض

    عزیزه ( با ترجمهٔ فارسی)

    قطعه شعر زیبایی از استاد محمّد حسین بهجت تبریزی شهریار در رثای همسر مرحومه اش عزیزه خانم که در سنین جوانی بر اثر سکته ی قلبی در تهران دار فانی را وداع گفت و در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.


    نه ظریف بیر گلیــــــن عزیزه سنی / منه لایق تــــــــاری یــــاراتمیشدی !

    بیر ظریف روحه بیر ظریف جسمی / ازدواج قدرتیـــــــــله قـــــاتمیشدی !!!

    عشقیمین بولبولی سنی دوتموش / هرنه دونیـاده گول وار ، آتمیشدی

    سانکی دوستاق ایکن من آزاددیم / ائله عشقون منی یاهـــاتمیشدی !

    سؤیدوگیم سانکی هم نفس اولالی / قفسیمدن منی چیخـــارتمیشدی

    جنّت ائتمیــش منیم جهنّمی می / یانماسین یاخماسین آزاتمیشدی

    قــــاراگون قارقاسی قونـاندا منیم / آغ گونوم وارســـادا قــاراتمیشدی

    آدی بـــــاتمیش اجل گلنده بیـــزه / من آییم چیخدی گونده باتمیشدی

    سارالیب گون شافاخدا قان چناغین / قورخودان تیتره ییب جالاتمیشدی

    قارا بایگوش چـالاندا آغ قوشومی / زعفران تک منی ســـاراتمیشدی

    کور قضــــا ئوز یولـــون گئدن وقته / چـــاره نین یوللارین داراتمیشدی

    نه قدر اوغدوم آچمــادین گؤزیوی / گؤز سکوت ابدله یـــــــاتمیشدی

    او آلا گؤز اویـــــانمادی کی منیم / بختیمی مین کره اویـــاتمیشدی

    داهــــا کیپریکلرون اولـــوب نشتر / یارامین کؤزمه سین قاناتمیشدی

    سن نه یاخشی ائشیتمدون بالالار / آنا وای ناله سین اوجــاتمیشدی

    سنی وئردیم بهشت زهــــــرایه / منه مولا الیـــــن اوزاتمیــــشدی

    اورگی دوغرانان آنـان مه له دی / دونیـــــا زهرین اونا یالاتمیشدی

    سن باهار ائتدیگون چمنده خزان / هرنه گول غونچه وار سوزاتمیشدی

    نه یامان یئرده کؤچدی کروانیمیز ؟ / نه یئیین یوک یاپین دا چاتمیشدی

    قیرخا سن یئتمه دون جاوان گئتدون / من گئدیدیم کی یئتدیم آتمیشدی

    قوجا وقتیمده بو قـــــارا بختیـــم / منی قول تک بلایه ساتمیشدی !!!



    (عزیزه ! خداوند تو را یک عروس ظریف که لایق من بود خلق کرده بود ! و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت به یک جسم ظریف پیوند داده بود !!!)(بلبل عشقم هر چه گل در دنیا بود را رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود ! عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که گویا من از زندان در حال رها شدن بودم !)(گویا آنکه او را دوست داشتم با من هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود ! و دوزخ مرا مبدّل به بهشت نموده و آتش و سوزاندنش را کاسته بود !)(کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد ، اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود ! مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد ، ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود !!!)(خورسید زرگون شده و آتشدان خونینش در شفق از ترس افتاده و پخش شده بود ! و جغد سیاه زمانیکه پرنده ی سپید مرا شکار کرده بود ، مرا بسان زعفران زردگون کرده بود !!!)(سرنوشت نابینا زمانیکه راه خود را طی میکرد ، راههای چاره و تدبیر را تنگ کرده بود ! و هر اندازه نوازشت کردم ، چشمهایت را باز نکردی و چشمهایت در سکوت ابدیّت خفته بودند !!!)(آن نگار زیبا چشم که بخت مرا هزاران بار بیدار کرده بود ، از خواب برنخواست ! و دیگر مژه هایت هم برایم نیشتر شده بود و بثوره ی جراحتم را به خونریزی انداخته بود !!!)(تو چه خوب شد نشنیدی که فرزندانت فریاد وای مادر بلند کرده بودند ! تو را به بهشت زهرا دادم و مولایم دستش را به سویم دراز کرده بود تا تو را از من بگیرد !!!)(مادر دلسوخته و داغدارت بسیار شیون کرد چرا که روزگار زهر خود را به او چشانده بود ! و چمنی را که تو بهار کرده بودی ، پاییز آمد و هرچه گل و غنچه در آن بود را پژمرده کرد !!!)(قافله ی ما به چه جای بدی کوچید ؟ و چه زود هم بار و بنه اش را به مقصد رسانید ! تو به سن چهل سالگی نرسیدی و جوانمرگ شدی ! کاش من میرفتم که شصت و هفت سال دارم !)

  19. 2 کاربر از Help118 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •